کلاف روایت هم با تمام شیوایی زبان در دست نویسنده نیست و ناگهان همه خردهپیرنگها رها میشوند. تا حدی که معلوم میشود اصلا خردهپیرنگی در کار نیست و همه آنها تلاشهای ابتر نویسنده برای شناساندن شخصیت اصلی به مخاطب است. مثلا آن قسمتهایی که نویسنده گریزی به ماجرای «پاریز» میزند و از فرجام آن میگوید؛ من را حسابی به وجد آورد و اصلا با خودم گفتم که یادداشتم را اینطور شروع میکنم: «نویسنده از همان ابتدا انتهای قصه را لو داده است؛ اما چنان هنرمندانه که ما را برای دانستن چرایی این فرجام کنجکاو میکند!» اما غافل از این که اصلا ماجرای پاریز با تمام کدهایی که مخاطب را برای خواندن و دانستنش کنجکاو میکند؛ هنوز متولدنشده از بین میرود. و صد حیف که این سوژه تلف میشود و سوژهای معمولی پیرنگ اصلی رمان را میسازد. سوژهای در دل جنگ که به ماجرای پیدا کردن خرابکاران مربوط میشود؛ عدهای که چوب لای چرخ عملیاتها میگذارند.
ـ در باب روایت شکارچیان ماه
شیوه روایت سوم شخص معطوف به صابر است. نویسنده در تلفیقی جالب میان شیوه روایت کلاسیک و مدرن از آزمون روایتگری سربلند بیرون آمده است. راوی گاه طوری از گذشته و آینده صابر سخن میگوید که راویان خداگونه آثار کلاسیک را به ذهن متبادر میکند. و گاه چنان در دالان هزارتوی روان صابر دور میزند و سیال میشود و میان گذشته و آینده نقب میزند و از خوابهای صابر پرده برمیدارد که به شیوههای مدرن روایتگری پهلو میزند.
در حقیقت شیوه روایت کتاب امتیاز آن است و در عین حال ضعف اساسی آن نیز. در واقع شیوه روایت با تمام تکنیکها و سیالیتش یکجاهایی خود نویسنده را جا میگذارد از روایتگری راوی و اصل ماجرا در بین هزارتوی ذهن صابر و زبان راوی رها میشود به حال خودش.
ـ آیا ما با یک اثر ضد جنگ روبهرو هستیم؟
در نگاه اول آنچه من را به وجد آورد تصور روایتی بود از عشقی نافرجام در میان دیدگاههای متفاوت سیاسی و جنگ و اختلافات فاحش عقیدتی با جملاتی مثل: گفتی انقلاب ما رو از هم دور کرد. چرا نگفتی به هم نزدیک کرد؟ در صفحات بعدی کمکم جذب شخصیت صابر هم شدم. او که از کشتن بیزار است و در تناقضی بدیع تکتیرانداز ماهری. تکتیراندازی که در شب تیراندازی بیعیب و نقصی دارد و اصطلاحا تیر در تاریکی میاندازد و به هدف هم میزند. تکتیراندازی که دلش نمیخواهد دیگران از این مهارت او باخبر شوند تا مبادا مجبور به کشتن کسی شود. تکتیراندازی که از کشتن قورباغهها با تفنگ ساچمهای دلش به هم میریزد. تکتیراندازی که از داشتن این توانایی اندوهگین است. اینها در کنار توصیف غمانگیز کتاب از مرگ حیوانات در جنگ در اثر سلاحهای جنگی، یک ترکیب شگفت از موضوعی انسانی میسازد. چیزی شبیه به اعتراضنامهای نسبت به تمام خطکشیهایی که انسان را از انسان و انسان را از طبیعت جدا میکند. تمام خطکشیها و مرزبندیهایی که انسان را به کشتن انسان و تمتع بیحد و حصر از طبیعت وا میدارد.
اگر چه مثلا ایده اول در همان خردهپیرنگ پاریز به سرانجام نمیرسد و در حد اشاراتی باقی میماند؛ همان حد از اشارات هم توانست منِ علاقهمند به مباحثی از این دست را سر ذوق بیاورد. و خلاصه این که از این مناظر میتوان شکارچیان ماه را اثری ضدجنگ دانست.
ـ دلم برای سوژه میسوزد
حرف آخر این که میتوان بعضی اتفاقات و آدمها را از رمان حذف کرد و هیچ خللی در روند قصه ایجاد نشود. آغاز کتاب که این همه طول و تفصیل دارد با تمام دلنشینی جملاتش درباره یوسف و زمینها و چه و چه میتوانست کوتاهتر از اینها باشد. اصلا ماجرای یوسف به تنهایی قابل پرداخت بیشتر بود که آن هم در بازیهای فرمی روایت گم میشود و البته بیاثر.
خلاصه این که شکارچیان ماه کتابی است که نمیتوان راحت از کنارش عبور کرد و آن را کنار گذاشت. کتاب مغناطیسی دارد به نام زبان و شیوه روایت که تو را با خود میبرد. که البته آن هم تا حدودی میتواند بارآشفتگی پیرنگ را به دوش بکشد. بار این تلف شدن سوژهها و من چقدر دلم برای سوژههای بیسرانجام این کتاب سوخت.
عنوان: شکارچیان ماه/ پدیدآور: محمدرضا بایرامی/ ناشر: سوره مهر/ تعداد صفحات: 380/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/