«دختر شینا» و روایت یک رزمنده در پشت جبهه

رازی به بزرگی یک زن

19 اسفند 1402

اولین بار جذب نام کتاب شدم، دختر شینا. کلمه شینا برایم ناآشنا بود. تصمیم گرفتم به جای جستجو کردن در گوگل کتاب را بخوانم تا به واسطه هم‌سفر شدن با کتاب، از راز نامش نیز باخبر شوم.

چندوقت پیش برای دومین بار کتاب را خواندم. البته این بار با تجربه‌ای که در طی این فاصله در خواندن به دست آورده بودم با دیدگاه و رویکردی متفاوت‌تر از قبل کتاب را خواندم در حالی که راز نام کتاب را هم می‌دانستم و تنها دلیلم رمزگشایی از نام کتاب نبود.

قصه دریچه‌‌ای ماندگار و دوست‌داشتنی است حتی اگر راویِ غم باشد. اگر به درستی شخصیت‌پردازی شود، شبیه یک فیلم است با این تفاوت که در کنار جزئیات مکان، زمان و گفتگوها، افکار و ذهنیت شخصیت‌های داستان را آن‌گونه که خودشان بخواهند، ما هم می‌دانیم. خواندن قصه‌‌ به شکل خاطرات که تجربه زیسته آدم‌هاست برای من جذابیت دوچندانی دارد و کتاب به خوبی روایت می‌کند قصه خاطرات زنی را که در هوای انقلاب و دفاع مقدس روزگار می‌گذراند.

من معمولاً مقدمه، پیشگفتار و هر آنچه قبل از محتوای اصلی و بعد از آن باشد را می‌خوانم البته اعتراف می‌کنم گاهی آنقدر برای متن اصلی ذوق و عجله دارم که ترجیح می‌دهم سرسری بخوانم یا نخوانم و بعد از خواندن متن اصلی نگاهی هم به این موارد بیندازم و فکر می‌کنم وقتی بعد از خواندن محتوای اصلی یا برای دومین بار، بعد از اتمام کتاب سراغ این قسمت‌ها می‌روم، بهتر و بیشتر متوجه می‌شوم و کلماتشان را درک می‌کنم.

مقدمه این کتاب را در همان آغاز خواندم که با لحن صمیمی، روان و ساده خانم بهناز ضرابی‌زاده درباره نحوه شروع کار، جمع‌آوری و نگارش کتاب نوشته شده بود و اندکی با صاحب این خاطرات، خانم قدم‌خیر محمدی کنعان آشنا شدم.

کتاب بدون عجله و با لحنی آرام، صمیمی و بدون تکلف از زبان اول شخص، خانم قدم‌خیر محمدی کنعان همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر آغاز می‌شود و زندگی ایشان را از لحظه تولد خودشان در آغوش خانواده تا لحظه شهادت همسرشان روایت می‌کند.

کتاب با همین ریتم آرام پیش می‌رود و خاطرات را به صورت داستان با جزئیات اتفاقات و افکار گوینده، بیان می‌کند و برای همراه کردن خواننده با خود، عجله‌ای ندارد اما خیلی زود خواننده با او همراه می‌شود و در بستر ملایم و شیرین قصه، فرصت تجزیه، تحلیل، اقامت در مکان‌ها و همذات‌پنداری کنار شخصیت اصلی را پیدا می‌کند مخصوصا اگر زن باشد.

کتاب ۲۶۳ صفحه و ۱۹ فصل دارد و اگر رمان نیست و خاطرات گلچین شده‌اند اما پشت سر هم روایت می‌شوند و یک نوع پیوستگی را در بستر روایت‌ها مشاهده می‌کنیم که مانع سردرگمی خواننده می‌شود.

در این کتاب با فرهنگ و سنت‌های مردم در آن مکان و زمان (روستایی در همدان در دوران انقلاب و دفاع مقدس) آشنا می‌شویم و همچنین با شرایطی که طبیعتاً با شرایط کنونی متفاوت است. مثلاً سن ازدواج، شیوه برگزاری مراسمات مختلف، فرزندآوری و نحوه زندگی مردم که طبیعتاً در دوره‌های مختلف با یکدیگر متفاوت است و احتمالا برای خواننده جوان و کسانی که شرایط آن زمان را زندگی نکرده‌اند جالب باشد.

کتاب به خوبی روایتگر زندگی زنانی است که اگر چه در جبهه‌های جنگ حضور نداشتند اما می‌توان به آن‌ها لقب رزمندگان پشت جبهه را داد. خانم محمدی در این کتاب نماینده زنانی است که همسران‌شان در جبهه‌ها حضور داشتند و خودشان به تنهایی، اغلب مشکلات و چالش‌های زندگی روزمره، بزرگ کردن و تربیت فرزندان خردسال را به عهده داشتند. از این جهت کتاب تصویرگر رنگی از قهرمانی، تاب‌آوری و صبوری در قالب زنانگی، لطافت، حیا و مادری است. قهرمانانی که شاید آنگونه که باید دیده نشدند.

من معتقدم احساسات جنسیت نمی‌شناسد. اما غلظت برخی حس‌ها در یک جنس بیشتر از جنس دیگر است البته ممکن است استثناهایی نیز وجود داشته باشد. مثلاً رتبه اول در توجه به جزئیات به زن‌ها تعلق می‌گیرد و خانم محمدی در بیان جزئیات و احساسات زنانه خوش درخشیدند.

در خلال روایت از احساسات واقعی خودشان پرده برمی‌داشتند و در نهایت ادب و متانت از برخی ناراحتی‌های کوچکی که در زندگی‌شان پیش می‌آمد صحبت کرده‌اند. مثلا از نبودن شهید در خانه هنگام تولد فرزندان‌شان، از اینکه تنها بزرگ کردن بچه‌ها و گذراندن زندگی گاهی سخت می‌شد. اینجا همان‌ جایی است که مخاطب مخصوصا اگر زن می‌باشد به خوبی جنس ناراحتی‌ها را درک می‌کند و من هم گاهی حرص می‌خوردم.

البته در کتاب به همان اندک حضور شهید که با کلی حال خوب همراه بود اشاره می‌کنند. به رفتار و منش شهید، نحوه برخورد ایشان با فرزند و همسرشان، تلاش ایشان برای رفع ناراحتی‌ها، کادو خریدن‌ها، حلالیت طلبیدن‌ها و تلاش برای آسایش خانواده را با جزئیات به تصویر می‌کشند.

اگر چه خواننده کمی ناراحت می‌شود بابت شرایطی که شخصیت اول داستان می‌گذراند ولی هم‌زمان از او صبوری و تاب‌آوری می‌آموزد و او را تحسین می‌کند. به هر حال از سن ۱۴ سالگی تا ۲۲ سالگی صاحب ۵ فرزند شدن آن هم با فاصله کم و بزرگ‌کردن‌شان کار راحتی نیست.

در بین تمام کتاب‌هایی که در زمینه دفاع مقدس خوانده‌ام، این کتاب یک جور دیگر به دلم نشست و به نظرم بی‌جهت نیست اگر هنوز هم مورد اقبال خوانندگان است.

حافظه خوب خانم محمدی در بیان جزئیات اتفاقات و امانت‌داری خانم ضرابی‌زاده در نگارش خاطرات، قلم روان و سبک ایشان به همراه پیوستگی مطالب و جنس صفا، صمیمیت و شیرینی‌ای که کلمات به آن آمیخته‌اند، این اثر را خواندنی و دوست‌داشتنی کرده است.

تقریبا نقطه اوجی ندارد و تا آخرین صفحات که خانم محمدی خواب همسرشان را می‌بینند هم‌چنان آرام پیش می‌رود البته کششی که در درون قصه است مانع سرخوردگی مخاطب می‌شود‌.

البته یک نقد کلی که می‌توان وارد کرد به اغلب آثار زندگی شهدا که در قالب‌های مختلف عرضه می‌شوند این است که بیشتر روی نشان دادن قسمت شیرین و روشن زندگی تمرکز می‌کنند و به اصطلاح فقط یک روی سکه که همان روی سفید و بی‌لک است را نشان می‌دهند درصورتی که قطعا چنین نیست و واقعیت‌هایی خلاف این موضوع وجود دارد. (البته این یک نظر شخصی است و شاید شما مخالف باشید.)

«شيرين‌جان» نام مادر قدم‌خير بود و خديجه، دختر بزرگ حاج ستار، در اوایل كودكی و پس از زبان گشودن او را «شينا» صدا كرد؛ نامی كه در اندک مدتی روی شيرين‌جان ماند و بعدها نام کتاب خاطرات خانم محمدی را از آن گرفتند.

 

عنوان: دختر شینا؛ خاطرات قدم‌خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر/ پدیدآور: بهناز ضرابی‌زاده/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 264/ نوبت چاپ: صد و پانزده.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید