نیما اکبرخانی نویسنده جوان کتاب «اثریا» در این رمان صد و بیست صفحهای به جنگ سوریه پرداختهاست. او به شیوه داستانی (و نه مستندنگاری یا خاطرهنویسی)، ماجرای شکستن محاصره منطقهای به نام اثریا در سوریه را روایت میکند.
داستان، پیرنگ مشخص و منسجمی دارد. تعلیقها و اوج و فرودها متناسب با فضای داستان بر جذابیت اثر اضافه کردهاند. داستان به شیوه اول شخص و از زبان یکی از رزمندگان بازتعریف میشود. کل روایت به زبان محاوره است. زبان محاوره رمان کاملا همسو با اهداف نویسنده در انتقال مفاهیم رمان است و از اثر بیرون نمیزند و به سریع شدن ریتم داستان نیز کمک میکند.
در کنار زبان، که روشن است بدون ضرورت، انتخاب نشده است؛ بیان هر شخصیت نیز منحصربهخود شخصیت است. شخصیتها شبیه به یکدیگر حرف نمیزنند و دیالوگهای آنها بازتابنده ویژگیهای شخصیتی آنهاست. خلأ شخصیتپردازی که اینروزها در رمانها و خاطرهنویسیها به شدت چشمگیر است در «اثریا» دیده نمیشود و تلاش نویسنده در راستای شخصیتپردازی مشهود است.
ما در «اثریا» با خوانش متفاوتی از جنگ روبهرو میشویم. خوانشی که مبتنی بر خصایص جوانان همین زمانه است و جز در کلیدواژههایی چون شجاعت و ایثار و فداکاری، به روایتهای جنگ پدرانشان شباهت چندانی ندارد. گویا اکبرخانی ابتدا «اغراق» را کنار گذاشته و سپس شروع به نوشتن «اثریا» کرده است.
جوانان «اثریا» از جنس تمام جوانان دهه شصتی و دهه هفتادی هستند. ادبیات آنها، ادبیات همین نسل است. آنها هم وقتی عصبانی میشوند ناسزا میگویند و گاهی سیگار میکشند. موسیقی گوش میدهند، کتککاری راه میاندازند و از همه مهمتر این که مثل تمام آدمهای دنیا، زندگی را دوست دارند. جوانان «اثریا» در همین جامعه، با تمام ویژگیهای زیستیاش، رشد کردهاند و شبیه آدمهای سیارهای دیگر نیستند.
اکبرخانی به هیچوجه تلاش نمیکند تا تصویری ماورایی از شخصیتهایش ارائه دهد. او به شخصیتهایش حق میدهد از جنگ بیزار باشند و گله کنند. شخصیتهایی که او آفریده بیش از آنکه از مردم طلبکار باشند و آنها را قدرنشناس بدانند از جنگ طلبکارند. و این جهانبینی غالب کتاب است.
در واقع نویسنده درعین اشاره به ارزشها و آرمانهای شخصیتهای داستان، هولناک بودن جنگ را از زبان راوی یادآور میشود. او نفْس جنگ را نقد میکند و در میان جملاتی عاری از بزرگنمایی و در خلال روایت، دلیری و شجاعت شخصیتهای داستانش را به مخاطب نشان میدهد.
راوی در جایی از رمان میگوید: «من آخرسر داستان پوریا رو میگم؛ بچهای که هزاروپونصد متر اومد تا به من کمک کنه، کسی که یه تنه نه نفرو کشت. روحیه بچههای فرماندهی اینجور داستانها رو نمیپسنده. بیشتر از روی لپتاپ و مانیتور و مکالمه جنگو تجربه میکنن. بیشتر نتیجهها براشون مهمه؛ نه اتفاقات طول نبرد، نه آدمهای توش…»
نویسنده در این پاراگراف بلند علاوه بر اشاره به توانمندی «پوریا» به گوشهای از واقعیتهای جنگ اشاره میکند. واقعیتهایی که گاهی زیر خروار خروار اخبار مسرتبخش پیروزی خرد میشوند و برای همیشه از یاد میروند. راوی در ادامه همین پاراگراف میگوید: «…فکر که میکنم میبینم از موسسهٔ «اوج» و «روایت فتح» بگیر تا مستندسازیهای خود سپاه آخرش هم با این بچههاست که مصاحبه میکنن. آخرسر بچههای فرماندهی هستن که تو هر جنگی داستان اون جنگو تعریف میکنن، نه آدمهای کف میدون جنگ…»
کاری که اکبرخانی در این روایت انجام میدهد دقیقا همان کاری است که شخصیت اصلی کتابش انجام داده است. او خوانشی از جنگ را مکتوب کرده که احتمالا به مذاق فرماندهان خوش نمیآید اما بههرروی جزء جداییناپذیری از جنگ است. او در فصل نهم کتاب که دمشق نام دارد، صریحتر صحبت میکند و لابهلای توصیف گروههایی که در دمشق حضور دارند تصویر روشنتری از جنگ سوریه ارائه میدهد.
«اثریا» در روایت کوتاه خود به جنگ با تمام ابعادش پرداخته است. گویی نویسنده میخواهد بگوید همه اینا جزء جنگ است چه ما خوشمان بیاید چه خوشمان نیاید.
روایت «اثریا» از جنگ اگرچه خلاف عادت مالوف است اما گامی مهم در راستای بالندگی ادبیات ضدجنگ در کشور است. در حقیقت ظرفیت بزرگ خلق آثار ادبی درحوزه جنگ که با درشتنویسی بهجای درستنویسی بلااستفاده مانده است نیازمند تولید چنین آثاریست. آثاری که چه از منظر قصه و چه از منظر گفتمان روایت قابل دفاع باشند.
نیما اکبرخانی در خلاف آمد عادت[1] جنگ را روایت کردهاست و این شایسته تقدیر است.
پانوشت:
۱. حافظ: در خلافآمدِ عادت بطلب کام که من/ کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
عنوان: اثریا/ پدیدآور: نیما اکبرخانی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 120/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/