«بیبی آوازخوان من» داستان یک زندگی است. داستان زندگی آدمهایی که دیگران برایشان تصمیم گرفتند. دیگرانی که با تحمیل اراده خود سعی کردند مسیر زندگی دیگران را آنطور که خودشان میخواهند رقم بزنند. نویسنده تلاش میکند از زبان یک راوی نوجوان این نکته را در داستانش در خلال رفت و آمدهای مکرر «خاله نبات» و «خاله مرجان» و کنسبازیهای «موکوش» و دیگران، بازگو کند.
شخصیت «بیبی» در این داستان با تصوری که ما از بیبی داریم بسیار متفاوت است. او مادربزرگ «صادق» نیست، بلکه به نظر میرسد عمه اوست که به زور پدر صادق با موکوش ازدواج کرده و مسیر زندگیاش خلاف میلش و فقط به خواست برادرش رقم خورده است.
زندگی بیبی، ابعاد کوچکی از زندگی میلیونها انسان در سراسر شوروی است که ارادهای آهنین بر اراده آنها تحمیل میشود. آن اراده زندگی را برای آنها رقم میزند و زندگی را آنطور که دلش میخواهد برای آن جماعت تقدیر میکند. بیبی در این داستان تلاشی برای تغییر زندگیاش نمیکند و همواره تسلیم اراده قدرت است. یکبار هم که تصمیم میگیرد تغییری در زندگیاش ایجاد کند تیرش به سنگ میخورد و مایوس میشود.
صادق در داستان تلاش میکند مشاهداتش را بیکم و کاست برای خواننده بازگو کند. او در داستان به هر جایی سرک میکشد و همین سبب میشود ما اطلاعاتمان از محیط و افراد تکمیل شود. شخصیتهای مختلف مثل «دایی مرتضی» و دیگران همه در کنار هم تصویری را از روستای زیر سلطه بلشویسم به نمایش میگذارد تا خواننده بیشتر در جریان فضای حاکم بر جامعه کوچک داستان قرار بگیرد.
ما در این داستان طبیعت زیبایی را با توصیفهای صادق میبینیم که هیچکس از آن لذتی نمیبرد چون همه در تلاشاند که شکم خود را سیر کنند. عقیده و باور به سیستم مسئلهای است که موجب از خودبیگانگی افراد میشود. از خودبیگانگی که مانع توجه به اطراف است و افراد فقط اطاعت محض از سیستم را میبینند. شخصیت «امامعلی تنبکچی» و سه پسرش که هر روز بر بلندی روستا میایستند و ساز میزنند که با شروع جنگ پسرها عازم جبهههای جنگ میشوند و پدر تنها میماند. او به مرور در وضعیت بیخبری از فرزندانش دچار نوعی جنون میشود. فردی که نماد باورمندی در هر شرایطی است به مرور شرایط به شکلی رقم میخورد که تبدیل به مجنونی میشود که دیگر به درد سیستم و آرمانهایش نیز نمیخورد.
شخصیتهای داستان هرکدام کارکردی در کلیت داستان دارند. «بیبی» [با اسم «مدینه»] در داستان آنطور که از اسم کتاب بر میآید آوازخوان نیست بلکه تنها زمانی آواز میخواند که روزگار خوبی دارد. دلخوشیهای کوچک موجب دگرگون شدن حال بیبی میشود و آوزاهایی که در خاطر دارد را زمزمه میکند؛ همین در ذهن خواننده تصویر زندگی را میسازد. «زندگی» در این داستان و از نگاه «بیبی» چیزی جز همین دلخوشیهای کوچک نیست، فرقی هم نمیکند که چه عقیده و باوری بر سر کار باشد و چه بلایی سر انسانها بیاورد بلکه میتوانیم در هر شرایطی زندگی کنیم و از آن غافل نشویم. بیبی حتی وقتی مجبور میشود در کارخانه نخریسی کار کند حالش از وقتی در خانه موکوش است بهتر است و آواز میخواند. شخصیت «بیبی» نماد زندگی است. زندگی در سختترین شرایط! او اینطور نشان میدهد آنجا که دل خوش باشد زندگی هم جریان دارد.
«بیبی آوازخوان من» دیر شروع میشود ولی در ادامه تصویری را که میخواهد به نمایش میگذارد. رمانی است که شاید خیلی مناسب گروه سنی نوجوان نباشد ولی میتواند زندگی کردن را یاد بدهد و البته از سوی دیگر یادمان میدهد که چگونه ایستادگی کنیم و روی خرابهها گل امید بکاریم و زیبایی به بار بیاوریم.
عنوان: بیبی آوازخوان من/ پدیدآور: اکرم ایلیسلی، مترجم: محمود مهدوی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 119/ نوبت چاپ: اول (1388).
انتهای پیام/