«تنها گریه کن» ظرف این روایت است؛ کتابی که ماحصل چندین ماه معاشرت اکرم اسلامی با این مادر شهید است. این کتاب را انتشارات حماسه یاران که نشر تازهکار خوشسلیقهای در قم است، در سال 1399 در 260 صفحه روانه بازار نشر کرده. حالا که تقریظ رهبر انقلاب بر آن منتشر شده، شمار تجدیدچاپ آن دارد دورقمی میشود. با این روایت خوشخوان لطیفی هم که نویسنده آفریده، هیچ جای تعجب نیست البته!
از همان صفحه اول، یعنی نه از فصل اول، نه! از خود مقدمه، قلم نویسنده تو را میگیرد. خلوص و تواضعی دارد که عارضی نیست و ذاتی صاحب اثر است انگار. این خلوص و تواضع خورده تنگ دایره واژگانی غنی و تبحر چشمگیر در توصیف و فضاسازی؛ پس بیراه نیست که رهبر کتابخوان ایران برای وصف عناصر کتاب همه از لفظ «عالی» استفاده کند.
این وسط، سوژه هم سوژه است! زندگی اشرفسادات چنان غنی و تجربه زیستی او چنان متنوع و پربار است که خوراک رمانی چندصدصفحهای! حاجخانم روایت اکرم اسلامی، از آن حاجخانمهاست که در زندگیاش بالا و پایین زیاد دیده. از پشت دار قالی تماشایش میکنیم که پاهای ششسالگیاش را تکان میدهد و نقشه میخواند تا روزهای نوجوانیاش که پشت وسپای حبیب، عروس عقدبستهای میشود در مسیر زیارت شاه عبدالعظیم. نویسنده دستمان را میگیرد و میآوردمان تا اولین مادرانههایش. بعد، میبینیم که اشرفسادات محمد را آبستن میشود و کف خانه از حال میرود. ما میدانیم محمد، قرار است چند صفحه جلوتر، شهید شود. ما از روی جلد کتاب، اشرفسادات را به عنوان «مادر شهید محمد معماریان» شناختهایم. پس نشانهها را بو میکشیم. حواسمان را جمع میکنیم ببینیم محمد از بچگی چطور بوده. از آن شاگرداولهای شلوارششجیبی که همیشه در جیب پیراهنشان عطر دارند و شب را در پایگاه بسیج صبح میکنند؟ کتاب، غافلگیرمان میکند. محمدی که در شیرخوارگی مننژیت مغزی گرفته و دکتر میگوید مغزش کشش درس را ندارد، محمدی که خون میبیند بیحال میشود، چطور میخواهد شهید شود؟ مبهوت میمانیم وسط روایت. یک دلمان پیش فراز و نشیب زندگی اشرفسادات است و یک دلمان پیش محمد که بفهمیم چطور خودش را میرساند به آسمان.
کتاب میگوید اشرفسادات در همه این سالها دویده، لاینقطع، خستگیناپذیر، شگفت. دویده و هم زندگی خودش را پر کرده، هم دوروبریهایش را. خروارخروار خاطره ریز و درشت داریم از وقتی که کیلوکیلو کف حیاط خانهاش مرغ و سبزی پاک کرده و شسته برای جبهه. جیرجیر چرخ خیاطی راه انداخته که لباس ردیف کند برای رزمندهها. دانههای پسته و بادام بستههای کوچک آجیل را شمرده که به عدل قسمت شده باشند تا همه در سنگرها قدر هم قوت بگیرند. کف همان حیاط، بچههای قدونیمقد خودش و دوروبریهاش را حتی، بزرگ کرده. دختر شوهر داده. بسیجی شده. بسیجی زندگی کرده. بلد بوده معطل این و آن نماند. بلد بوده کار خودش را بکند.
اینجا همانجاست که باید به سطرهای اول این یادداشت برگردیم. حالا وقت آن است که اشرفسادات «تنها گریه کن» را بریزیم توی ظرف محدود یک کلمه: «آتش به اختیار». خیلیها اگر ادای این کلمه را درمیآورند، ما میخوانیم و میبینیم که اشرفسادات زندگیاش کرده. همین بوده. همیشه آتش به اختیار، همیشه آماده روزهای سخت، حتی وقتی مچ پای شکسته و ساق خرد شدهاش نمیگذاشته در هیئت سر پا بماند و میزبان عزاداران امام حسین(ع) باشد. همانوقت هم رسم سربازی را خوب بلد بوده این زن. اینطور بوده و هزار طور دیگر که کرامتی شگفت نصیبش شده. سیدهادی قادری، طراح جلد تنها گریه کن، خوب میدانسته این کرامت، گل روزهای زندگی این زن است. خوب میدانسته که قابی از آن را نشانده بر جلد کتاب؛ همان شال سبز نازکی را که میبینید؛ میبینید و راز بزرگ پشت آن رخ نشان نمیدهد مگر به چشیدن روایت کتاب. کس دیگری هم اگر میخواهد گل این زندگی آتش به اختیار را از وسط شعلههای قلب آرام اشرفسادات تماشا کند و عطر حسینبنعلی را به سینه بکشد، راهی ندارد جز خواندن تنها گریه کن و رسیدن به داستان شال. فقط حواسش باشد شعلهها به اشکهایش خاموش نشوند. که نمیشوند. این آتش معطر را که هزاروچهارصدسال است سرد نمیشود، لازمش داریم.
عنوان: تنها گریه کن/ پدیدآور: اکرم اسلامی؛ روایت زندگی اشرفسادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان/ انتشارات: حماسه یاران/ تعداد صفحات: 265/ نوبت چاپ: چهارم.
انتهای پیام/