مروری انتقادی بر یکی از بی‌شمار روایت‌ها از حاج قاسم

سردار بی‌روایت

23 آبان 1402

این روزها نوشتن از سردار سلیمانی، بازار پرسودی است که هم سابقه نویسنده را ممهور به مهری خاص می‌کند و هم برای ناشر عوائد زیادی دارد. کتاب پشت کتاب در این حوزه منتشر می‌شود ولی کمتر درباره این آثار صحبتی به میان می‌آید. اغلب کتاب‌ها برای سروصدای رسانه‌ای یا بده‌بستان‌های نهادهای مختلف تولید و سپس محو می‌شوند. در این نوشتار، از قضا، می‌خواهیم در مورد یکی از کتاب‌های منتشره توسط انتشارات راهیار درباره حاج‌قاسم با عنوان «سیل و سردار»، چند خطی سیاه بکنیم.

از نثر شلخته و اشتباهات مکرر دستوری و ویراستاری بد کتاب که (راستش دیگر در مورد کتب مربوط به سردار عادت کرده‌ایم) بگذریم، می‌رسیم به ساختار روایی کتاب. کتاب مجموعه‌ای‌ست از تعداد زیادی حکایت کوتاه از زبان راویان متعدد درباره حضور حاج‌قاسم سلیمانی در خوزستان برای کمک به سیل‌زدگان. ناشر در ابتدای کتاب، توضیحی درباره این نحوه چینش روایت بیان کرده که با هدف رنگارنگ شدن فضای فرهنگی مرتبط با سوژه انجام شده است. اگر ما یک بازار معقول و رسانه‌های حرفه‌ای در باب روایت زندگی سردار سلیمانی داشتیم، شاید این ادعای ناشر می‌توانست با این کتاب و امثال آن محقق شود؛ یعنی حکایت‌های این کتاب تصاویری را می‌ساختند که در یک طرح کلی می‌نشست و فهم ما را از سردار تنوع می‌بخشید. انگار کتاب یک آلبوم خانوادگی می‌بود از یک فرد با عکس‌های بسیار زیاد از او که در مجموع می‌تواند ما را به شخصیت او نزدیک کند؛ ولی متأسفانه این‌طور نیست. وقتی هیچ کلان‌روایتی درباره سردار وجود ندارد، این عکس‌های کنارِهم‌نشسته چه اثری بر ذهن مخاطب خواهد داشت؟ حتی اگر ما کلان‌روایتی درباره ماجرای سیل نوروز 98 می‌داشتیم، عکس‌های این کتاب از حاج‌قاسم می‌توانست جای خود را آن‌جا پیدا کند و اثری واقعی بر مخاطب بگذارد. منتها در کمال شرمندگی باید اعتراف کنیم ما حتی درکی از ماجرای سیل آن سال هم نداریم که لااقل از این پنجره بتوانیم نگاهی به زندگی سردار بیندازیم.

شاید عده‌ای بگویند که یک نویسنده یا حتی یک ناشر، مسئول ساخت کلان‌روایتی از یک شخصیت یا حادثه نیست و فارغ از نقائص موجود، او تنها می‌تواند وظیفه‌اش را در انتشار تصاویر رنگارنگی از سردار انجام بدهد. در جواب این نوع وظیفه‌گرایی خطرناک باید گفت که کنار هم گذاشتن عکس‌های یک قهرمان در شرایطی که روایتی از او موجود نیست، بهترین زمینه را برای فرصت‌طلبانی فراهم می‌کند (و کرده است) که دوست دارند بدون آن‌که زحمتی بکشند، با تقلید از برخی صحنه‌های موجود در تصاویر امثال این کتاب، خودشان را به عنوان یک قهرمان جدید جا بزنند؛ که متأسفانه بسیاری‌شان موفق هم بوده‌اند؛ و در عرصه‌های مدیریتی و سیاسی (و حتی اقتصادی) به آلاف و الوف رسیده‌اند. بنابراین می‌توان گفت که گنگی روایی این نوع از کتاب‌ها، تنها به عقب‌ماندگی ما در روایت سردار منجر نشده است بلکه زمینه فرصت‌طلبی شیادانی را به وجود آورده که می‌خواهند از آب گل‌آلود این روزها، ماهی حزبی، سیاسی یا تشکیلاتی خویش را بگیرند.

ـ سیل و سردار، آری یا نه؟

حال باید پرسید که وقتی اوضاع چنین است، پس باید چنین کتابی را کنار گذاشت؟ یا نه، می‌توان برخی از انواع این کتب را با شرایطی به عناون روایت سردار پذیرفت؟ اگر صریح‌تر بپرسیم؛ آیا جوهره یک کلان‌روایت از سردار یا سیل، در خود این کتاب وجود دارد که ما آن را به عنوان نخ تسبیح بر بکشیم و ساختاری روایی برای خوانش درست تمامِ کتاب دست‌وپا بکنیم؟ باید گفت خوشبختانه در چند حکایت از این مجموعه، چنین ظرفیتی وجود دارد که می‌تواند راهنمای ما در چینش درست عکس‌های سردار کنار هم برای فهم حقیقت باشد. قبل از آن‌که وارد توضیح این ساختار شویم، خوب است روایت سردار محمد زهرایی، مسئول سازمان بسیج سازندگی را در صفحه‌های 80 و 81 بخوانیم و سپس به بحث ساختار روایی کتاب برگردیم.

«چند ساعت مانده به غروب، وارد سوسنگرد شدیم. شهر انگار جنگ‌زده بود. توی خیابان تا چشم کار می‌کرد کامیون بود برای خارج کردن وسائل مردم از شهر. شهر باید خالی از سکنه می‌شد. صدای بلندگو در شهر پیچیده بود: «هرچه زودتر شهر را تخلیه کنید! سیل بی‌رحم است. هرکس بماند جانش پای خودش.» بعد از کلی بازدید ساعت 11 شب جلسه تشکیل شد. همه صحبت‌ها حول برنامه‌ریزی برای تخلیه شهر می‌چرخید. در آن بین، شایعه شد که حاج‌قاسم در شهر است؛ درست بود. چند دقیقه بعد، حاج قاسم بی‌خبر وارد جلسه شد. نوبت که به ایشان رسید، همه رشته‌ها را پنبه کرد و گفت: «مردم بروند چه کسی توی شهر بمونه؟ اصلاً چرا باید بروند؟ در 8 سالی که این‌جا بمباران و محاصره و اشغال شد، همین مردم ماندند و مقاومت کردند و این شهرها را پس گرفتند. حالا به خاطر یک سیل ناقابل بروند؟» بعد از جلسه، دیگر هیچ بلندگویی در شهر هشدار تخلیه نداد. کامیون‌ها هم کمتر شد. توی یکی از بازدیدها دیدم جایی تجمع شده است. از ماشین پیاده شدم تا اوضاع را بررسی کنم. دیدم حاج‌قاسم ایستاده بود و داشت برای مردم به عربی حرف می‌زد. می‌گفت: «یادتان هست این شهرتان را محاصره و اشغال کردند و همین خود شما بودید که سنگر ساختید و رزمنده شدید و آن را پس گرفتید؟ حالا هم سیل آمده. بمانید و سنگر بسازید و خانه و شهر را نجات بدهید.» به یک روز نکشید که پیر و جوان شروع به پر کردن گونی‌های خاک کردند. دورتادور شهر، سیل‌بند زدند و غائله سوسنگرد ختم شد. حاج‌قاسم نگرش مسئولان و مردم را عوض کرد.»

ـ بازگویی درست و اهمیت روایت

اهمیت این روایت آن است که در موضع درستِ بازگویی «سرنوشت یک شهر» ایستاده است. چنین نقطه درستی برای آغاز روایت، این امکان را به راوی داده تا به کلان‌روایتی از ماجرای سیل نوروز 98 نزدیک بشود. ما اگر پدیده سیل را به عنوان موضعی شهری نشناسیم، که تا اکنون نشناخته‌ایم، اصلاً درک درستی از حادثه آن سال نخواهیم داشت و در تحلیل کشور و عمل سردار، به نتایج غلطی خواهیم رسید، همان‌طور که رسیده‌ایم. شروع این روایت از نقطه درستی‌ست که همانا گزارشی از کامیون‌های منتظر برای تخلیه شهر و بلندگوهای هشداردهنده به مردم است. این تصویر کوچک، یکی از مهم‌ترین تصاویر از سیل آن سال است که وضعیت امروز جامعه ایران را به درستی نشان می‌دهد.

ارتباط نظام اداره کشور با مردم شهرها، مثل مواد خامی است که قرار است یک بسته (مثل گونی‌های ذخیره غلات) را پر یا خالی بکنند. به همین دلیل، هنگام ساخت شهرها، تصمیمات کلانِ شهری توسط ذهنیت بیماری گرفته می‌شود که به هیچ‌یک از اصول و شرایط درست ساخت شهر، از جمله توجه به مسیل‌های موجود در اطراف شهرهای کوه‌پایه‌ای، توجه نمی‌کند. همین امروز در سال 1402، همان برنامه توسعه افسارگسیخته بی‌منطقِ تجاوزکارانه‌ای که شهرها را قبل از سیلِ 98 آن‌چنان ساخته بود، مشغول ساختن شهرهای جدید یا توسعه شهرهای قدیمی‌تر با همان ذهنیت بیمار است. آن ذهنیت، به تنها چیزی که اهمیت نمی‌دهد، شرایط زیست مردم در شهر است. برای این ذهنیت، شهر یک فرصت برای گسترش هرچه سریع‌ترِ ظواهر هوس‌برانگیز است و طبیعی‌ست که وظیفه مردم هم چیزی بیش‌تر از پر کردن این کیسه مزخرف نیست.

وقتی خطری برای این شهرِ نامتناسبِ بدقواره‌ساخته‌شده پیش بیاید، اولین چیزی که آن ذهنیت بیمار بر آن متمرکز می‌شود، خالی کردن مردم از شهر، مثل خالی کردن یک انبار از غلات یا علوفه است. آن ذهنیت، مسئولیت هیچ چیزی را در شهری که ساخته بر عهده نمی‌گیرد چون اصلاً تصوری از زندگی شهری ندارد. این فاجعه تصمیم‌گیری همان چیزی بود که در اسفند 97 در استان گلستان و لرستان رخ داد. خالی کردن مردم از خانه‌هاشان و رها کردن شهر در برابر سیل تا هرچه که قرار است خراب شود، زودتر خراب بشود؛ تا بعد ببینیم چه‌طور می‌شود روی این توده گل، همان برنامه قبلیِ توسعه تجاوزکارانه شهری را اجرا کرد! از اول هم برای این ذهنیت، شهر جای زندگی نبوده که بخواهد در زمان سیل نگران زاروزندگی مردم باشد. مردم وظیفه دارند شهرهایی را که ما می‌سازیم پر یا (در شرایط خاص) خالی کنند. اما قصه خوزستان، شبیه گلستان و لرستان پیش نرفت و ماجرا طور دیگری رقم خورد. هم به علت استقلال اندکی که خود مردم آن دیار به دلائلی در نحوه زیست خود دارند، و هم به خاطر حضور متفاوتی که سردار سلیمانی و حشدالشعبی در منطقه رقم زدند.

دومین نقطه مهم روایت سردار زهرایی، نحوه حضور حاج قاسم در جلسه تصمیم‌گیری کلان درباره شهر سوسنگرد است؛ یعنی حضورِ یک انسان با ذهنیتی اساساً مدنی، در جمعی که نگاهشان به شهر همانند انبار گندم و علوفه است. در نگاه حاج‌قاسم شهر است که اصالت دارد نه تهدید. شهر موجودی زنده است که باید تهدید را رفع کند، نه انباری از مردم که با تصمیمات نهادهای اداری‌ـ‌حاکمیتی کشور پر و خالی شود. کار مهم او این است که با روایتِ سوسنگرد زمان جنگ، ذهنیت تخلیه را از کانون تصمیم‌گیری کلان درباره شهر کنار می‌زند و ذهنیت مقاومت را جایگزین می‌کند. ذهنیت مقاومت، مردم را صاحبان اصلی شهر می‌داند که می‌توانند با اراده و تدبیر خود، بر مشکلات فائق بیاید، نه این که شهر را متعلق به شورای اداری تصمیم‌گیر و حاکم بداند که اختیار تام برای تعیین سرنوشت مردم داشته باشد. بعد از این که ذهنیت غلط حاکم بر نظام مدیریت بحران شهر را تغییر داد، وارد خیابان‌های شهر می‌شود و روایتِ سوسنگرد زمان جنگ را برای مردم سیل‌زده هم بازگو می‌کند. در مواجهه با مردم، حاج‌قاسم کاری کاملاً متفاوت با کارِ توی جلسه تصمیم‌گیری انجام می‌دهد. آنجا، با ارائه روایت جدید (مقاومت)، روایت تخلیه شهر را کامل کنار گذاشت، یعنی به عنوان رقیب ذهنیت قبلی وارد جلسه شد؛ اما در برابر مردم، آن‌ها را به خودشان و گذشته‌شان ارجاع داد. به یادشان آورد که خودشان همان صاحبان اصلی شهر هستند که نزدیک چهار دهه قبل هم توانستند دشمن سفاکی چون ارتش بعث عراق را پس بزنند، پس امروز هم می‌توانند شهر را از سیل نجات بدهند. او عقلانیتی را که در مردم وجود داشت، با یادآوری زنده کرد تا در مرحله بعد، خودِ آن عقلانیت با اراده محکم و تشخیصِ درست، به جای فرار سراغ حل مسأله برود. این‌جاست که عربی صحبت کردن حاج‌قاسم اهمیتی اساسی پیدا می‌کند. او با زبانی با مردم صحبت کرد که توان یادآوری و بیدار کردن اراده‌شان را داشت. این دگرگونی، معنی درست جمله آخری‌ست که سردار زهرایی می‌گوید: «حاج‌قاسم نگرش مسئولان و مردم را عوض کرد.» نگرش مسئولان را با کنار زدن نگاه ضدمدنی حاکمان تغییر داد و نگرش مردم را، با تذکر و یادآوری در جهت بازگشتن به خویشتن و گذشته خود.

ـ روایتِ درستِ برهم‌زننده کاسبانِ خاطرات

حالا با تحلیل این حکایت، می‌توان تمام حکایت‌های دیگر کتاب را در نسبت با خط اصلی روایی کنار هم چید و روایت درستِ پنهان در کتاب «سیل و سردار» را به دست آورد. منتها سوال مهم دیگری هم پیش می‌آید، که اتفاقاً به درد برهم زدن دستگاه تبلیغاتی سودجویان از خاطرات سردار سلیمانی هم خواهد خورد؛ چه چیزی علت این تغییر بود؟ آیا در کتاب، به علتِ تغییر و نقطه آغاز حرکت هم اشاره شده است؟ ما فهمیدیم که سرنوشت شهرهای خوزستان غیر از چیزی شد که ذهنیت اداره‌کننده کشور در گلستان و لرستان رقم زد، اما آیا کتاب در جایی به علت این تغییر نگرش هم اشاره کرده است؟ چه چیزی در سردار سلیمانی بوده که این امکان را فراهم کرده تا جریان تصمیم‌گیری درباره سیل را عوض بکند؟ پاسخ این سوال را می‌توان در صفحه 77، حین خواندن روایت صادق سلامت، معاون وقت امداد و نجات هلال احمر خوزستان پیدا کرد.

«مدیریت بحران تأکید کرده بود که شهر سوسنگرد باید تخلیه شود. حجم آب دور شهر، خیلی زیاد بود و مقاومت داشت می‌شکست. چیزی نمانده بود که آب وارد شهر شود. وقتی که ستاد مدیریت بحران می‌گفت، باید انجام می‌شد. ما هم داشتیم خودمان را برای خارج کردن مردم از شهر آماده می‌کردیم. هرچه ماشین ما، ارتش و بقیه نهادها داشتیم، وارد عمل کردیم تا بتوانیم شهر را نجات بدهیم. اوضاع بد بود. خیلی از مردم با اشک و آه، خانه‌شان را ترک می‌کردند که حاج‌قاسم سلیمانی آمد و اوضاع را دگرگون کرد. اصلاً باورم نمی‌شد مردمی که ناامید شده بودند، همه‌جا دنبال گونی بودند و فکرشان از تخلیه شهر خالی شده بود. مهم‌ترین نکته برای من این بود که در آن اوضاع، هیچ‌کس جرأت نداشت بگوید کسی شهر را خالی نکند؛ در حالی که جان چندصدهزار نفر در خطر بود و اگر اتفاقی می‌افتاد، مسئولیت بزرگی داشت. حاج‌قاسم با شجاعتش، این مسئولیت را پذیرفت و شهر از آن‌همه آسیب، نجات پیدا کرد.»

مفهوم کلیدی راوی درست در جمله آخر بیان شده است؛ شجاعت. شجاعتِ حاج‌قاسم ذهنیت حاکم بر شهر و وضعیت آن را تغییر داد و منجر به رفتار متفاوتی در قبال سیل شد. این شجاعت، صرفاً یک صفتِ خلق‌وخویی در یک نفر نیست و ممکن است در افراد زیادی وجود نداشته باشد، بلکه یک فضیلت مدنی است که می‌تواند در همه انسان‌ها در عرصه‌های گوناگون شهری پرورش پیدا بکند. همین برخورد را راوی دیگری در کتاب دیگری از حاج‌قاسم در شرایط دیگری روایت کرده است. در کتاب «اجاره‌نشین خیابان الامین» که روایت جمال فیض‌اللهی از هشت سال درگیری در سوریه است، خاطره‌ای با حال‌وهوای مشابه آن‌چه در بالا خواندیم روایت می‌شود. در روزهای ابتدایی درگیری سوریه، سفارت ایران مانند همان بلندگوهای جارچی سوسنگرد، به ایرانیانِ حاضر در سوریه اعلام کرده بود که هرچه زودتر این کشور را ترک کنند وگرنه خونشان بر گردن خودشان خواهد بود. در آن‌جا جمال فیض‌اللهی می‌گوید که از دست سفارتخانه عصبانی بوده و تصمیم داشته با دیدن مسئولین وقتی که به حرم حضرت رقیه آمده بودند، از بی‌مسئولیتی آن‌ها نسبت به جان شهروندان ایرانی شکایت بکند، اما اوضاع آن‌گونه که او فکر می‌کرده رقم نمی‌خورد. چون آن‌جا هم ناگهان سروکله حاج‌قاسم در حرم پیدا می‌شود و نیروهای پراکنده را جمع می‌کند. جمال فیض‌اللهی با خواندن مصرع «هزار باده ناخورده در رگ تاک است» برای دوست همراه خود، پیش‌بینی می‌کند ایران از سوریه عقب نخواهد نشست و سرنوشت به طور دیگری رقم خواهد خورد. شجاعتی که صادق سلامت درباره حاج‌قاسم روایت می‌کند، همان شجاعتی است که او در سوریه هم به خرج داد و منجر به حفظ مدنیت آن دیار در برابر سیل گروه‌های تکفیری شد. شجاعتْ فضیلتی مدنی است که می‌تواند یک شهر یا یک ملت را حفظ بکند. شجاعتْ غائبِ بزرگ امروز در ذهنیتِ اداره‌کننده کشور است. ذهنیتی که در همه امور بر تنه ترس می‌پیچد و همه تصمیم‌ها را در نسبت با آن و معطوف به آن می‌گیرد. طبیعی‌ست که چنین ذهنیتی در مواجهه با مشکلاتْ کاملاً دست‌وپابسته باشد، اما وقتی شرایط را برای رشد و توسعه آماده دید، با همه توان دیگران (و به خصوص صاحبان اصلی شهر یعنی مردم) را کنار بزند و با تمامیت‌خواهی، ظاهر شهر را به صورتی دربیاورد که هوس‌هایش اقتضا می‌کند، فارغ از این که این نحوه از توسعه چه نسبتی با زندگی مردم شهر خواهد داشت، و چه بلایی بر سر زیست شهری خواهد آورد.

 

عنوان: سیل و سردار/ پدیدآور: مصطفی شالباف و جعفر الهایی (تحقیق) ـ محمدعلی بخشی‌پور (تدوین)/ انتشارات: راه‌یار/ تعداد صفحات: 144/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید