نویسنده در بیان داستان خود از زبان تصویر خوب استفاده میکند و مخاطب میتواند از فرم برخاسته از داستان برای خود تصویر ذهنی بسازد اما نویسنده در زبان و نثر خود برای اینکه آشناییزدایی کرده و تعبیر خاص و جدیدی از یک موقعیت بسازد، کمی شاعرانگی میکند و این مطلب در سراسر داستان آنقدر زیاد میشود که ذهن خواننده را از مسیر اصلی دور کرده و در یک مسیر رفت و برگشت میان پیرنگ اصلی داستان و تشبیهها میاندازد. آنطور که من احساس میکنم، نویسنده در شیوه روایت خودش مستغرق شده و از این تعابیر لذت میبرد تا جاییکه که گاهی مرز میان سانتیمانتالیسم و رئالیسم را کم رنگ میکند. برای مثال: «هر دوبار که دیدماش دلم به تپش افتاد، مثل سنگی که بیفتد به برکهای یکهو…» یا از این دست تصاویری که در داستان اگرچه دلنشین است اما آنقدر تعدادش زیاد میشود که در سادگی و روانی داستان دستانداز ایجاد میکند. البته قصد ندارم داستان را به وادی سانتیمانتالیسم بکشانم که دور از انصاف است زیرا تمام داستان از حقیقتی بهنام رنج انسان حرف میزد و خرده روایتهایی که نویسنده در مسیر داستان میسازد، برخاسته از نوع نگاه او هم به معیشت و اقلیم سرزمین بلوچستان است و هم رنجی که انسان میبرد.
داستان حاکی از تجربه زیستی نویسنده در اقلیم مورد نظر است و نویسنده بر اساس فرهنگ منطقه مورد نظر توانسته است بیآنکه شعاری و گلدرشت حرف بزند، انتقال پیام داده باشد.
میرجان، یاغی که نه اما جوان عاشق پیشهای است که در بستر یک اقلیم حسهای مختلفی را باز گو میکند. او در سرگردانی و آوارگی خود حس عشق و اضطراب را به خوبی باز نمایی میکند به سبب همین ملموس بودن این احساس، ذهن مخاطب، به خوبی با داستان جفت و جور میشود و تا آخر پای این داستان میماند.
نکته مهمی که از همان آغاز مطالعه به ذهنم آمد استفاده از اسطوره یا کهنالگو در داستان بود. این داستان مرا به یاد سفر قهرمان جوزف کمپل و سفر اسطورهایاش انداخت. میرجان و سرگردانی او نوعی جابهجایی و گاهی تکرار از سفر قهرمان در ذهن من ایجاد کرد که سبب شد به دنبال نشانههای اسطورهای حل شده در داستان بگردم تا اینکه به ادیسه رسیدم. ادیسه قهرمان هومر یونانی که در کنار ایلیاد از افسانههای کهن جهان به شمار میروند. نمیدانم وقتی علیمنصور مرادی داستان ماه تاریک را طراحی میکرده است چهقدر به ادیسه ساخته هومر فکر کرده است اما میرجان را شاید بتوانیم ادیسه بدانیم هممعنی آوارگی و سرگردانی، همان قهرمانی که از جنگ تروآ باز میگردد و این بازگشت سالها به طول میانجاند و در این مسیر که اصل جریان است، ادیسه یا ادیسیوس همچون میرجان ما حسهای مختلفی را از عشق و اضطرار و استیصال و ایثار و… تجربه میکند.
نویسنده در داستان تاریک ماه، میرجان را هم به سفر آشکار میبرد و هم به سفر پنهانی در درون خودش و تعارضهای درونی او را آشکار و حل میکند به همین سبب این داستان را میتوان نمونه موفقی از برداشت اسطورهای در ادبیات کشورمان بدانیم. البته به جز ادیسه یونانی نمونههای دیگری در ادبیات میتوان پیدا کرد که میرجان شبیه آن باشد خاصه این که قهرمان داستان تاریک ماه با پایانی تراژیک در ذهن ما تمام میشود.
اگر دوباره به فرم داستان برگردیم. نویسنده داستانی پر تعلیق نوشته است که نقطه قوت داستان به شمار میآید. زیرا مخاطب از پس تعلیقها به تعادل ذهنی میرسد و باز ذهن او در پی تعلیق بعدی بهم میریزد و همین داستان را در یک ریتم متعادل با تمپوهای متناوب نگه داشته و جذاب میکند و گذشته از این زبان و لحن نویسنده در بیان داستان یکی از ویژگیهای اصلی داستان محسوب میشود. اما نکتهای که وجود دارد این است که در داستان تاریک ماه لحن خاص نویسنده ثابت است و همه شخصیتها در لحنی که نویسنده انتخاب کرده غرق شدهاند.
در پایان میخواهم داستان تاریک ماه را داستانی مدرن استوار بر مفهوم اسطوره بدانم که هم بر قهرمان تکیه ندارد و هم نوع بیانش در خط روایی و فرم از مولفههای داستانهای مدرن است.
عنوان: تاریک ماه/ پدیدآور: منصور علیمرادی/ ناشر: نیماژ/ تعداد صفحات: 208/ نوبت چاپ: چهارم.
انتهای پیام/