ـ اولین نکتهای که باید بدانیم این نکته است که کتابهای قدیمی، مطالبشان، برخلاف اسمشان قدیمی و بهدرد نخور نیست. حتی در علوم عملی مثل پزشکی هم تازگیها دوباره بازگشت به آثار قدیمی دارد مد میشود و نوبل پزشکی ۲۰۱۵ را به گروهی که از طب سنتی چینی یک درمان مدرن پیدا کرده بودند دادند، چه رسد به آثاری که در حوزه علوم انسانی و ادبی نوشته شده که عملا مفهوم کهنه شدن در موردشان هیچ معنایی ندارد. قدیمیترین متون به جا مانده از بشر، الواح گلی سومریها هستند که به خط میخی نوشته شدهاند. توی یکی از این الواح که متعلق به 500 سال قبل میلاد (یعنی 25 قرن قبل) است میخوانیم که شاگرد مدرسهای برای اینکه دیر رفتنش را توجیه بکند، از غذای مادرش مقداری هم برای معلمش برمیدارد و به قول امروزیها سبیل این استاد خط میخی را چرب میکند. میبینید؟ یکی از فواید خواندن متون کهن همین است که بفهمیم بشر بعد از 25 قرن فرق خاصی نکرده و میشود از تجارب دیگران برای مواردی مثل تنظیم روابط فردی و جمعی خودمان استفاده کنیم.
ـ «… و چون امیر مسعود، رضیالله عنه، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند میبرد و استخفاف میکرد…» این جمله مال «تاریخ بیهقی» و مال همان ماجرای معروف «بر دار کردن حسنک» است. از همین یک جمله چی میتوانیم یاد بگیریم؟ اینکه به جای ناسزاهای امروزی، میشود از لغت «استخفاف کردن» هم استفاده کرد. یکی دیگر از فواید خواندن متون کهن، وسیع کردن دایره لغات ماست. بهخصوص این امر در مورد جوانها و نوجوانها تاثیر واضحتری دارد و مطالعات نشان داده که افزایش هوش زبانی، با افزایش سایر قوای ذهنی ارتباط مستقیم دارد و برای افزایش هوش زبانی و تقویت دایره واژگان، چی بهتر از خواندن کلاسیکها؟
ـ سال 1994 دولت فرانسه میخواست زبان فارسی را از بین زبانهایی که در مدارس این کشور به عنوان زبان دوم تدریس میشود حذف کند. طبیعی است که ایرانیان مقیم این کشور اعتراض کردند و نگذاشتند این اتفاق بیفتد. اما میدانید استدلال آنها برای متقاعد کردن دولت فرانسه چی بود؟ این بود ما ایرانیها برخلاف بقیه کشورها که نمیتوانند آثار مربوط به 5 قرن قبلشان را هم بخوانند (مثلا انگلیسی زمان شکسپیر با انگلیسی امروز تفاوتهای زیادی دارد) به راحتی میتوانیم اثر 10 قرن قبل فردوسی را بخوانیم و بفهمیم. یکی دیگر از فواید خواندن متون کهن رسیدن به همین احساس هویت تاریخی است. لازم به گفتن نیست که احساس هویت، با اخلاقمداری ارتباط تنگاتنگی دارد.
ـ حالا این حکایت معروف سعدی را به یاد بیاورید که یک شب توی جزیره کیش بازرگانی را میبیند که 150 شتر بار داشت و «همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوش است؛ سعدیا! سفری دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشهای بنشینم. گفتم: آن کدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و…» و خلاصه «ازین ماخولیا چندان فروگفت که بیش طاقت گفتنش نماند» و نوبت سعدی که رسید، این را برایش خواند: «آن شنیدستی که در اقصای غور/ بارسالاری بیفتاد از ستور؟/ گفت: چشم تنگ دنیادوست را/ یا قناعت پر کند یا خاک گور!» حالا از این حکایت چی میتوانیم یاد بگیریم؟ اول میتوانیم بفهمیم که سعدی اعصاب نداشته و اگر کسی پرچانگی میکرده، حسابی حالش را میگرفته. بهجز این چی؟ جواب درست این است: خیلی چیزها. ما توی این حکایت کوتاه، هم جاده ابریشم را میبینیم، هم اقتصاد قرن هشتم هجری را، فهرست کالاهای صادراتی هر کشور را و حتی اینکه استفاده از شیشه مخصوص زمان ما نیست. میبینید؟ یکی دیگر از فواید خواندن متون کهن، دانستن نکاتی از تاریخ اجتماعی است که در هیچ کتابی نمیشود پیدا کرد. مثلاً از همین حکایت میفهمیم که حداقل تا زمان سعدی، پدرهای ما توی چینی غذا میخوردهاند.
ـ پنجمین دلیل هم اینکه، با خواندن متون کهن میشود لذت خواندن قصه خوب را هم به خودمان هدیه میکنیم. درست است که در متون کهن فارسی، بعضی قواعد امروزی داستاننویسی رعایت نمیشود، اما در عوض این داستانها از لحاظ سوژهپردازی بسیار غنی هستند. کافی است یک جستجوی ساده در اینترنت بکنید تا ببینید اغلب بزرگان داستان قرن بیستم چه ستایشهایی از «هزار و یک شب» کردهاند و آن را به عنوان یکی از منابع اصلی خلاقیت خودشان معرفی کردهاند. حالا و بعد از همه این حرفها، شما بگویید: چرا نباید کلاسیکها را خواند؟
ـ چطور بخوانیم؟
مثل هر مهارت دیگری، خواندن ادبیات کهن هم در ابتدا کار سهل و آسان و راحتالحلقومی نیست و با تمرین و تکرار باید در آن موفق شد. برخلاف بسیاری از کشورها که از ابتدا انتشاراتیها و مسئولان فرهنگیشان متون کلاسیک را برای ردههای مختلف سنی آماده میکنند و فیالمثل از شکسپیر گزیدههایی برای سن دبستان، نوجوانها، بزرگسالان غیر ادبیاتی و بالاخره اهالی ذوق و ادبیات آماده میکنند، ما در کشورمان نمونههای مختلف و متنوع و متعددی از این آثار نداریم. از آن طرف هم در مدارس ما آموزشهای ادبی، بیشتر به قصد پر کردن ستون «لغات تازه» پایان هر درس بود و نه لذت بردن از خود متن. میشد به جای «دانش و خواسته است نرگس و گل/ که به یک جای نشکفند به هم»، این شعر لطیف را از شهید بلخی بخوانیم که: «اگر غم را چو آتش دود بودی/ جهان تاریک بودی جاودانه» و به جای «طراز پیرهن زرکش» که دغدغه حفظ لغتهایش همه لذت شعر را کشته بود، یکی دیگر از شعرهای معروف و محبوب حافظ را برایمان انتخاب میکردند. شاید آن موقع دیگر نیازی به این توضیحات نبود و ما مهارت خواندن متون کهن را یاد گرفته بودیم. حالا که نیست، این چندتا توصیه کاربردی را به خاطر داشته باشید:
ـ اولین نکته اینکه وسط خواندن متن، مکث نکنید.
قدم اول در خواندن هر شعر یا متن کلاسیک دیگری، این نکته ساده و بدیهی است که نباید به بهانه نفهمیدن یکی دوتا لغت، کار خواندن را نصفه بگذاریم و پا بشویم برویم دنبال کتاب لغت یا هر چیز دیگری. مگر شما وقتی یک فیلم زبان اصلی میبینید، مدام نمایش را متوقف میکنید تا معنی تکتک کلمات را از دیکشنری پیدا کنید؟ معلوم است که این کار را نمیکنید. چون که در جریان کل اثر قرار گرفتن، ندانستن معنی چند لغت را از بین میبرد و شما با توجه به بقیه ماجرا، جاهای خالی را خود به خود حدس میزنید. اینجا هم مهمترین نکته این است که تصویر را توی ذهن خودتان بسازید و مدام قطع و وصلش نکنید.
ـ استرس یا ریتم را پیدا کنید
متنهای کلاسیک ما، متاسفانه سجاوندی ندارند. چون که در آن زمان مرسوم نبوده است. مثلا شما در خواندن جملهای مثل این که «شیخ را گفتم که هیچ ممکن بود که دل بیگانه آشنا شود و روشن؟» اگر ویرگول را قبل بیگانه بگذارید دل طرف رو به تباهی میرود (دل، بیگانه آشنا شود) ولی اگر بعد از بیگانه بگذارید، کار دل رو به خیر و صلاح است (دلِ بیگانه، آشنا شود). این است که آدم نمیتواند به راحتی بفهمد که «بخشش لازم نیست» و میبرند اعدامش کنند یا اینکه بخشش اعلام شده و «لازم نیست اعدامش کنند». توی خواندن شعر یک روش کمکی برای حل این مشکل داریم: وزن شعر. ریتم شعر به ما میفهماند که استرس جمله کجاست و کجا باید مکث گذاشت. پس میتوانیم اول چند بیت را بخوانیم تا وزن و موسیقی شعر را پیدا کنیم، بعد برگردیم و از اول، درست شعر را بخوانیم. در نثر اما این امکان نیست. پس یکی از بهترین روشها برای شروع، استفاده از کتابهای صوتی خوب است تا بفهمیم کجای متن باید تاکید گذاشت و کجا مکث کرد؟ کجا سوالی است و کجا خبری؟
ـ از متن لذت ببرید
درست است که ما را عادت دادهاند مدام بعد از خواندن هر متن یا شعری، از خودمان بپرسیم «معنای بیت چیست؟» اما باور بفرمایید که ادبیات هم مثل هر هنر دیگری، علاوه بر انتقال معنا و مفهوم، وظیفه اصلیاش لذت دادن به مخاطب است. وقتی میخوانید که خواجه گفته «سلطان من خدا را زلفت شکست ما را/ تا کی کند سیاهی چندین درازدستی» نیازی نیست که سریعاً بپرسیم معنای عرفانی بیت چی میشود! به جایش میتوانیم از تشبیه زلف به یک راهزن سیاهپوش که آمده و لشگر ما را به تنهایی شکست داده، لذت ببریم. همچین تشبیه و تخیلی را هیچ کجای دیگری نمیتوان پیدا کرد.
ـ نکتهاش را پیدا کنید
معمولاً توی هر شعر، داستان، یا اثر هنری دیگر، یک نقطه مرکزی وجود دارد که بعدا همه اجزای دیگر دور آن چیده شدهاند. پیدا کردن این نقطه مرکزی، در واقع یک جور کلید میانبر برای ارتباط گرفتن با اثر است. کاری که توی یک غزل هفت، هشت بیتی خیلی سخت نیست. کافی است بعد از یک دور خواندن، برگردید و دوباره ماجرا را مرور کنید. مثلا توی غزل معروف «الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها» که بطور سنتی کلید ورود به دنیا و دیوان حافظ در نظر گرفته میشود، یک کم که دقت کنید میبیند نکته اصلی ماجرا در مصرع دوم است: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» کل غزل شرح مشکلات راه عشق است (بیت های بعدی را به یاد بیاورید: … ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها … مرا در منزل جانان چه جای امن چون هر دم … شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل … همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر…) میگویند کل دیوان خواجه هم شرح همین یک نکته است. همان طور که کل مثنوی مولانا شرح بیت اول آن است: «بشنو از نی چون حکایت میکند/ از جداییها شکایت میکند».
ـ کتاب لغت را فراموش نکنید
وقت استفاده از کتاب لغت دقیقا همینجاست، وقتی که یکبار متن را خواندهایم، نکته مرکزی را گرفتهاید و تا حدودی معنای آن را هم توی ذهنمان ساختهایم. حالا کتاب لغت را برای آن چندتا لغتی که از معنایشان مطمئن نیستیم باید استفاده کرد. گاهی همین کار، یعنی فهمیدن معنای یک لغت، لذت دوباره و مضاعفی به خواندن میدهد. پیشنهاد ما یک لغتامه تکجلدی مثل فرهنگ عمید یا انصافپور است.
ـ به متن فکر کنید
خیلی از نوشتهها هستند که یک معنا بیشتر ندارند. مثل معمایی که وقتی رمزش را کشف کنید، دیگر اصلا جای سوالی برای شما ندارد. در متون کهن، بهخصوص آن متنهایی که برای چند نسل جذاب بودهاند اما مواردی هست که بیشتر از یک معنا و مفهوم را با خودشان حمل میکنند. فرض کنید شعر حافظ که اغلب ابیات و غزلهایش، چندتا معنا و چندتا لایه دارند. یک معنا را که فهمیدی، تازه میتوانی بروی سراغ کشف معنای دیگرش. در شرحهایی که برای حافظ نوشتهاند یکی برداشت مادیگرایانه از حافظ کرده، یکی برداشت عرفانی، یکی معنای مذهبی فهمیده، یکی عاشقانه گرفته ماجرا را و ظاهرا همهشان هم مثل آن مثل فیل در تاریکی، دارند بخشی از ماجرا را میگویند. احتمالا شما هم میتوانید یک نکته جدید توی همان بیت پیدا کنید. پس وقتی خواندن متن یا شعر هم تمام شد، توی سرتان نگه داریدش و گاهگاهی برای خودتان تکرارش کنید و به ترکیب کلمات و معانیشان فکر کنید. بهخصوص اگر پایش افتاد از این عبارات و اشعار استفاده کنید. همین روش به کار بردن یک عبارت، از بهترین راهها برای فهم معنای آن است.
ـ امروزی و شخصی کنید
خیلی وقتها میشود از یک چیز روزمره، از یک اتفاق ساده، نقبی زد به دل دنیای ادبیات. این کاری است که ادیبان بزرگ میکنند و مثلاً خواجه حافظ از یک شب طوفانی در کنار دریا که شاید هر کداممان در سفر به سواحل شمالی یا جنوبی کشور دیده باشیم، چنین شاهکاری میسازد که زبان حال همه بشریت است: «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها». حالا برعکس این روش هم ممکن است. یعنی اینکه بعد از خواندن یک متن، دنبال تعمیم آن یا بخشی از آن به زندگی امروز بود. فرض بفرمایید وقتی به بیت «بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم/ یارب مباد کس را مخدوم بیعنایت»، خیلی راحت میتوانید از توی اخبار روزمره یا داستانهای فامیلی، مصداق «مخدوم بیعنایت» را پیدا کنید. اینطوری دیگر هیچوقت معنای این عبارت از یادتان نمیرود.
ـ چی بخوانیم؟
همه چیز را گفتیم و ماند بحث مهم انتخاب کتاب. برخلاف تصور بعضیها، فهرست متون کهن خواندنی، بیشتر از اندازه بزرگ و پر و پیمان است و انتخاب از بین آن همه متن ادبی خوب و خواندنی، خودش به تنهایی میتواند یک پروژه باشد. اولین مشکل، حجم و قطر این دست کتابهاست که همان اول میتواند خواننده را فراری بدهد. اما این مشکل سادهترین قسمت ماجراست. میشود رفت سراغ ناشرهایی که مثلا «شاهنامه» را مجلدهای کوچک منتشر میکنند و توضیحات مفصل اساتید در پاورقی صفحات را حذف میکنند. اما صرف حجم پایین، نشانه مناسب بودن این کتاب نیست. محتوا هم مهم است. طبیعتاً داستان را سادهتر از متون علمی و فلسفی میشود خواند. پس بدیهی است که برای اولین نمونهها سراغ آثاری برویم که جنبه قصهگویی قویتری داشته باشند. خوشبختانه در سنت ادبی ما، قصهگویی رواج کافی داشته است که خوراک مناسبی برای همه جور سلیقه و سنی فراهم کند. علاوه بر آثاری که از اول بنایشان قصهگویی بوده (مثلا «شاهنامه» و باقی آثاری که به حماسه ملی ما پرداختهاند)، نویسندگان کتب اخلاقی، عرفانی و حتی مباحث جدی مثل شیوه مملکتداری، اثرشان را در قالب قصه پیش میبردند. عطار، سنایی، مولانا سه استاد بزرگ عرفان هستند که در آثارشان فقط قصه گفتهاند. «قابوسنامه» متنی است در توصیههای یک پدر تاجدار برای پسر ولیعهدش، اما به زبان قصه. در بسیاری از تفسیرهای قرآن، آنقدر قصه هست که محققان داستانهای این تفسیرها آنها را به صورت کتابهای جدا منتشر کردهاند. حتی وزیر بزرگ، خواجه نظامالملک طوسی وقتی «سیاستنامه»اش را مینوشته در آن تعداد بسیار زیادی قصه و حکایت درج کرده. به اینها اضافه کنید داستانهای پرماجرایی شبیه سریالها را، مثل «حسین کرد شبستری» و «امیرارسلان نامدار» و «اسکندرنامه» و نمونههای دیگر. در بین آن همه نویسنده قصهگو، توجه به زبان و سبک نویسنده، استراتژی بعدی شما را تعیین میکند. استادی مثل خاقانی که حتی اساتید زبان فارسی هم برای فهم معانی اشعارش دچار مشکل هستند، قطعا به درد شروع نمیخورد. (باور ندارید؟ خودتان بفرمایید توی قصیده «هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان» که از سرراستترین شعرهای اوست، معانی این بیتها را بفرمایید: «نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه/ نه حجرهٔ تنگ این کمتر ز تنور آن/ دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه/ از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان/ این است همان ایوان کز نقش رخ مردم/ خاک در او بودی دیوار نگارستان/ این است همان درگه کو را ز شهان بودی/ دیلم ملِک بابل، هندو شه ترکستان/ این است همان صفه کز هیبت او بردی/ بر شیر فلک حمله، شیر تنِ شادروان/ کسری و ترنج زر، پرویز و بهِ زرین/ بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان/ پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی/ کردی ز بساط زر زرین تره را بستان/ پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو/ زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان». دیدید چه سرشار از ارجاعات متعدد تاریخی و دینی و اسطورهای است؟) به جای چنین متنهایی، باید بروید سراغ استادان سادهنویسی. کسانی مثل سعدی و بیهقی و مولانا که زبانشان آنقدر ساده است که بسیاری از حرفها و جملاتشان تبدیل به ضربالمثل شده و همهمان با آنها آشنا هستیم.
برای شروع، شاید سری «بازخوانی متون» که جعفر مدرس صادقی از تعدادی از متون مهم کهن به دست داده است و در آنها هر متن را اعرابگذاری، سجاوندی و پاراگرافبندی کرده است، اصطلاحات دعایی عربی را حذف کرده، مقدمهای به ابتدا و لغتنامهای در انتهای کتاب اضافه کرده است (که فقط همان معنایی از لغت را دارد که در متن مورد نظر بوده) گزینه خوبی باشد. اگر این مجموعه را خواندید، بعد دیگر خودتان بلد کار میشوید و راهتان را در دنیای شلوغ و البته جذاب متون کهن فارسی پیدا میکنید. دریایی پر از گوهر.
انتهای پیام/