«زمانی که همخانه داوینچی بودم» جلد اول از مجموعهای است که اخیرا جلد اول مجموعه دوم آن (بچهمحل موزیسینها) نیز روانه بازار کتاب شده است، رمانی که میتواند برای علاقهمندان به تاریخ هنر و نقاشی کتاب کنجکاوی برانگیزی باشد. اما فراموش نکنیم این رمان و مجموعه آن برای مخاطب نوجوان نوشته شده و قرار است نوجوانان با آن ارتباط برقرار کنند و بزرگسالان در مرتبه بعدی میتوانند مخاطب این مجموعه باشند. برای همین سعی میکنم در این مرور از این زاویه به کتاب نگاه کنم و خودم را تا آنجا که مقدور است جای نوجوانان قرار دهم.
ورود به جهان داستان در نوع خود جذاب و دوستداشتنی است. یعنی اینکه تعدادی نوجوان کنجکاو داشته باشیم که بخواهند سر از کار بزرگترها در بیاورند یک دستاویز تمیز و خوب است برای اینکه وارد جهان کتاب شویم. مرزوقی هم در این کتاب از همین تمهید برای باز کردن کتابش استفاده کرده و از چند نوجوان کنجکاو که از سرک کشیدن به برخی کارها منع شدهاند، برای ساختن قصهاش استفاده کرده است.
اینکه نوجوانها (مخصوصا نوجوانهای این روزگار) ذهنهای پرسشگر و دقیقی دارند و تفاوتشان با نوجوانی امثال خودم، این مسئله را برایم ایجاد کرده که آیا آنها مسئلهای مثل پرتاب شدن به درون قصه اصلی را بدون دلیل میپذیرند یا اینکه «چون و چرا» میکنند و قانع نمیشوند که شخصیت اصلی بدون اینکه دلیلی برای سفرش به ایتالیای عصر داوینچی داشته باشد، شروع میکند قصه رویارو شدنش با داوینچی و اتفاقات دیگر را تعریف کردن، یا اینکه برای چنین اتفاقی دنبال دلیل محکمی نیستند و میدانند که دارند قصه میخوانند پس سخت نمیگیرند. با این فرض، اگر نوجوانان امروز را که اغلب افراد مستقل و دقیقی هستند، در نظر بگیریم، آنها سفر «دایی سامان» و اینکه «چطور» توانسته چنین سفر طول و درازی بکند، چند روزی مهمان لئوناردو داوینچی باشد، حتی مادرش نگران غیبتش نمیشود و… را به سادگی قبول نمیکنند و داستان در اینجا شکست میخورد اما اگر از دسته دوم باشند، احتمالا لذت بسیاری از خواندن این کتاب بردهاند (شمارگان و میزان تجدید چاپ کتاب هم این نکته را تایید میکند ـ چاپ پانزدهم). میگویم لذت بردهاند چون مرزوقی در این کتاب با طنز شیرینی یک بچه تهران متولد شده در قرن چهاردهم شمسی را به ایتالیای عصر داوینچی برده و اتفاقات جالبی رقم زده است. مقایسههای «سامی» از زمانه خودش با زمانه داوینچی و اطلاعات او از آینده، سبب میشود فضای داستان جالب شود و خواننده از اینکه سفری به معنای واقعی کلمه در تاریخ داشته باشد لذت ببرد.
حالا برگردیم به سوال ابتدای این نوشته: «برای بچهها چطور تاریخ بگوییم؟» اگر فرض دوم را همچنان مبنا قرار دهیم باید گفت که مرزوقی توانسته بدون اینکه بگوید در حال تاریخ نوشتن و حرف زدن از تاریخ هنر است، قصهای بسازد و خواننده را با خود به دل «تاریخ» ببرد.
در واقع باید گفت درباره این کتاب میتوان نوشت که ما با یک رمان تاریخی روبهرو هستیم که نویسنده اصراری بر تاریخ گفتن ندارد در حالی که برخی دیگر وقتی در داستان تاریخیهایشان میخواهند تاریخ بگویند فراموش میکنند مشغول داستان نوشتن هستند و تاریخ بر داستان غلبه میکند. مرزوقی در «زمانی که همخانه داوینچی بودم» تاریخ را در داستانش احضار کرده و شخصیتش را که به هنر هم علاقه دارد در گیر و دار خلق یک اثر هنری قرار داده و وارد فضای تاریخی میکند و اتفاقات را در داستانش طوری رقم زده که انگار همان لحظه در عالم واقع نیز چنین اتفاقاتی افتاده و ما نه به عنوان یک خواننده بلکه به عنوان شاهد روی دادن تاریخ در صحنه حاضر هستیم.
«زمانی که همخانه داوینچی بودم» اثر محمدرضا مرزوقی میتواند از آن کارهایی باشد که بدون اینکه ادعای رمان تاریخی بودن داشته باشد، تاریخی است ولی با شیرینیها و جذابیتهایی که از مسیر زبان طنز داستان وارد کار شده و خواننده را با تکمضرابهای خود سرخوش میکند و سرحال میآورد.
عنوان: زمانی که همخانه داوینچی بودم/ پدیدآور: محمدرضا مرزوقی؛ تصویرگر: مجتبی حیدرپناه/ انتشارات: هوپا/ تعداد صفحات: 152/ نوبت چاپ: پانزدهم.
انتهای پیام/