هدیه «رونی یک پیانو قورت داده» به مخاطب چیست؟

سفر به دنیای طلایی نوجوانی

12 مهر 1400

«رونی یک پیانو قورت داده»، عنوان رمان نوجوان به قلم تیمور آقامحمدی است. این کتاب دنیا را از دریچه نگاه یک دختر نوجوان ترسیم می‌کند و یکی از جذابیت‌های ملموسش این است که همزمان با خواندن آن تصاویر و احساساتی فراموش شده از دوران طلایی زندگی برایتان نقش می‌بندد؛ روزگاری که دغدغه‌هایتان با امروز متفاوت بود و دنیا را طور دیگری می‌دیدید. اگر مدت‌هاست دلتان برای روزهای نوجوانی تنگ شده و در مشغله‌های پیچ در پیچ زندگی گیر افتاده‌اید، کتاب را بخوانید و لذت ببرید.

با وجود اینکه کتاب «رونی یک پیانو قورت داده» احساسات خوبی به ما هدیه می‌دهد اما از «گنگی» رنج می‌برد. برای شرح این گنگی از عکس روی جلد شروع می‌کنیم.

 عکس روی جلد یک دختر با شال و فلوتی در دست است، برای مخاطب خالی‌الذهن، جلد کتاب، قبل از ورق زدن آن نخستین عنصر مهم جذب‌کننده است. فرض را بر این بگیریم که «رونی» براساس آنچه در عنوان آمده، پیانو را قورت داده باشد، پس چرا روی جلد تصویر یک فلوت نقش بسته است؟ آیا «رونی» یک اسم ایرانی است؟ اگر نیست پس چرا تصویر دخترک روی جلد شال انداخته؟ رسیدن به پاسخ این سوالات می‌تواند شما را به خواندن کتاب سوق بدهد حتی اگر شما نوجوان نباشید.

سوال این است که آیا با خواندن داستان، سردرگمی و گنگی که عکس جلد به ارمغان آورده، به پایان می‌رسد؟ «رنگ رخساره نشان می‌دهد از سر درون»، دقیقا این ضرب‌المَثَل درباره عکس روی جلد و محتوای رمان «رونی یک پیانو قورت داده»، صدق می‌کند.

داستان از بحران هویت چند بُعدی رنج می‌برد؛ نخستین سوال درباره وطن شخصیت‌هاست، شخصیت‌ها به کدام سرزمین تعلق دارند؟! در چند صفحه اول مخاطب به درستی نمی‌داند داستان در ایران اتفاق می‌افتد یا در کشوری خارجی. حتی اسم رونی هم به این گنگی دامن می‌زند و اگر توضیحات چند خطی راوی داستان نبود، مخاطب در گنگی می‌ماند.

نویسنده در داستان چند آدرس ذکر کرده‌ است، تا شاید راهگشا باشد، البته در طول داستان آدرس‌های زیادی از شهر تهران را خواهید خواند، با این حال مخاطب هنوز سردرگم است، بالاخره وطن «رونی» کجاست؟ در بخشی از داستان در صفحه ۸۷ می‌خوانيم:

«تا موزه یک ساعتی راه بود. توی اتوبوس، رؤیا نشسته بود کنارم و همین‌طور از سر و شکل همه ایراد می‌گرفت. از کنار پارک پردیسان که گذشتیم گفت: می‌دونی چرا اسم دختر داییم رو گذاشتیم سیلیویا؟

حوصله‌اش را نداشتم اما می‌دانستم ول‌کن نیست، گفتم: خب چرا؟

ذوق‌زده گفت: به خاطر سیلیویا پلات. شعرهاش درجه یکه…»

«رونی» و «رویا» در اتوبوس از کنار «پارک پردیسان» عبور می‌کنند و درباره اسم دختر دایی رویا که «سیلویا» است حرف می‌زنند. داستان همین‌قدر برای مخاطب مشوش است، تذبذب بین شخصیت‌هایی که می‌خواهند شبیه شخصیت رمان‌های نوجوان خارجی باشند و محله و پارک‌هایی با اسم‌های فارسی، بیداد می‌کند.

شاید بتوان گفت «رونی» تنها شخصیت داستان است که تا حدودی خوب پرداخته شده اما بقیه شخصیت‌های داستان مثل شاهرخ و پدر، نصفه و نیمه و الکن باقی مانده‌اند و بقیه نیز به سیاهی لشکر پهلو می‌زنند. شخصیت رونی «بحران هویت» دارد تا جایی که باعث می‌شود داستان از «ناهماهنگی فرهنگی» رنج ببرد.

از نظر پرداخت شخصیت‌ها، خوب است به شخصیت پدر نیز بپردازیم؛ ما در طول داستان حتی متوجه نمی‌شویم دلیل غیرعادی بودن پدر چیست؟ اصلا متر و معیار غیرعادی بودن چیست؟! چون کره را روی لقمه پنیر می‌مالد و سر آخر شکر روی آن می‌پاشد و مثلا چند تا اعتقادات قدیمی دست نخورده دارد از نظر یک دختر چهارده ساله غیرعادی است؟ شاید نویسنده می‌خواهد با این شاخص‌ها، شکاف نسلی را به نمایش بگذارد، اما از برآیند کتاب به نظر می‌رسد، موفق نبوده است.

برای فهمیدن داستان چندبار صفحات اول را خواندم، شخصیت‌های اصلی داستان تا حدودی در فضاهای شلوغ صفحات اول گم شده‌اند، راوی اول شخص است و از آدم‌های زندگی‌اش حرف می‌زند تا ما را با خود همراه کند، البته نویسنده توانسته تا حدودی مخاطب را با شخصیت رونی همراه کند، اما ابهام مثل خون در رگ‌های داستان جاری است، هر چند نویسنده سعی کرده داستان کلاسیک و سرراستی ارائه کند اما در خواندن رمان، عملا این اتفاق برای مخاطب رخ نمی‌دهد.

نقد واقعی این کتاب را نوجوان‌ها باید انجام دهند، نوجوانانی از سراسر ایران و نه فقط بچه‌ محل‌های رونی!

گفتنی است سیلویا پلات و ویرجینیا وولف هر دو از چهره‌های ادبی هستند که مبتلا به افسردگی بودند و با خودکشی از دنیا رفته‌اند، نام هر دو به طور تاکیدی در داستان آمده‌است. در یک گزارش مطبوعاتی درباره آنها چنین می‌خوانیم: «وقتی یک نویسنده زن بر اثر خودکشی جانش را از دست می‌دهد، از آن پس با همان اتفاق تعریف می‌شود. از ویرجینیا وولف تا سارا کِین، هر کاری که او کرده و هر چیزی که طی زندگی‌اش خلق کرده، به بخشی از یک روایت مرگبار تبدیل خواهد شد…»

به نظر انتخاب این دو چهره سمبل سرکشی و مرگ برای معرفی به نوجوانان که بحرانی‌ترین مرحله زندگی را پشت سر می‌گذارند نوعی کج سلیقگی از سوی نویسنده محترم به شمار می‌رود، تا جایی که حتی آوردن نام شاعران و نویسندگان ایرانی در طول داستان هم نمی‌تواند آن را رفع و رجوع کند.‌

در ضمن در صفحه سی کتاب تلویحا به مخاطب توصیه می‌شود کلیپ «یه ذره عاشق باش» را جستجو کنید؛ نتیجه سرچ ناامید کننده بود.

راستی رونی چهارده‌ سالش بود؟!

عنوان: رونی یک پیانو قورت داده/ پدیدآور: تیمور آقامحمدی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 148/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید