اینگونه شد که نویسنده سرشناس روسی در ورطه افیون سقوط کرد و روزبهروز بر اعتیادش افزوده شد، بهگونهای که حتی قادر نبود روزی را بدون تزریق مرفین سپری کند. همین تجربه وحشتناک بود که باعث شد دست به نوشتن ببرد و کتابی کوتاه به رشته تحریر درآورد به نام «مرفین»، که گویی ادامه مجموعه «یادداشتهای یک پزشک جوان» است تا در آن از روزگاری بنویسد که چگونه اجازه داد این ماده اعتیادآور او را به لبه پرتگاه بکشاند، بهگونهای که مرگ را با چشمان خود ببیند. مرفین داستانی واقعگرایانه (رئالیستی) است که گزندگی زهرش را میشود بعد از خواندن آن حس کرد. بولگاکف چنان وقایع را به رشته تحریر درآورده است و چنان به واقعیت نزدیک است که گویی در حال خواندن پروندهای پزشکی هستیم.
پیش از آنکه معرفی این کتاب را آغاز کنم، بد نیست اطلاعاتی درباره مرفین داشته باشیم؛ مادهای که مقدار اندکش درد را تسکین میدهد اما زیادهروی در مصرف آن آدم را به غل و زنجیر میکشد بهطوری که ذرهذره تمام اجزای بدن را از بین میبرد و نه تنها مرهمی نمیشود بر دردها، که خود تبدیل به فزاینده درد میشود. درباره مرفین اینگونه نوشته اند: «مرفین به طور طبیعی، در شیره گیاه خشخاش وجود دارد و با تأثیر مستقیم بر دستگاه عصبی مرکزی، موجب اثراتی همچون کاهش درد و اضطراب و افزایش سرخوشی میشود. تأثیرات مرفین بر دستگاه عصبی انسان، آن را در رده پرکاربردترین داروهای ضددرد قرار دادهاست؛ اما همین اثرات، احتمال سوءمصرف مرفین را نیز افزایش میدهد. در عرصه پزشکی، مرفین برای مدیریت دردهای مزمن و دردهای حاد کاربرد دارد و معمولاً برای تسکین دردهای ناشی از سکته قلبی، سنگ کلیه و زایمان تجویز میشود.» (منبع: ویکیپدیا) حال که دانستیم مرفین چگونه ماده مخدری است برویم سراغ رمان کوتاه میخائیل بولگاکف.
مرفین بولگاکف برای نخستین بار در 1972 در مجلهای به نام میدیتسینسکی رابوتنیک (شمارههای 45 تا 47) منتشر شد و قصهاش در حوالی سال ۱۹۱۷، یعنی سالی که انقلاب روسیه رخ میدهد، روایت میشود. در این داستان فصل مهمی از زندگی خود نویسنده به تصویر کشیده شده و روایت زندگی پزشکی است به نام «پالیاکف» که دردی او را به سوی مرفین سوق میدهد. در ابتدا راوی این داستان پزشکی است که همکلاسی پالیاکف بوده و در روزی که در حال استراحت بوده است نامهای از دوست قدیمیاش به دستش میرسد که در آن نامه از او تقاضای کمک دارد؛ برای درمان اما هیچ اشارهای به بیماری نمیشود. پزشک که «بومگارد» نام دارد، پس از دریافت نامه شروع میکند با خود کلنجار رفتن که چرا این دوست قدیمی، که از قضا خود پزشک است، برای درمان از او کمک گرفتهاست، بیماریاش چیست؟ و بولگاکف در این جا با دقتی تمام روایت داستان را به شیوه تکگویی (مونولوگ) پیش میبرد: «یعنی چه مرضی گرفته است؟ تیفوس یا ذاتالریه؟ هیچکدام… اگر اینطور بود، خیلی ساده مینوشت: «من ذاتالریه گرفتهام» و نیازی به نوشتن آن نامه مغشوش و نسبتاً تصنعی هم نبود.» و او تا روز موعود مدام فکر میکند تا شاید به نتیجهای منطقی برسد. وقتی پزشک به شهری که پالیکاف در آن جا زندگی میکند، میرسد متوجه میشود او خودکشی کرده و تنها چیزی که برای او به یادگار گذاشته دفترچه یادداشتش است و همین دفترچه شروع حیرتانگیز داستان مرفین است.
بولگاکف روایت داستان را بهصورت روزنوشت تنظیم کرده و در قطعاتی کوتاه احساسات پالیاکف را به تصویر میکشد و با ریزبینی، و در عین حال موجز، نشان میدهد چگونه مرفین قهرمان داستان را به ورطه سقوط میکشاند و نویسنده طوری این روند را نشان میدهد که هنگام خواندن بهوضوح میشود دید چگونه پالیاکف صفحه به صفحه رو به نابودی میرود. نویسنده در کتاب چنان به جزئیات پرداختهاست که دچار زیادهگویی نشود؛ مثل آنجا که دارد لحظه بعد از تزریق مرفین را شرح میدهد: «دقیقه اول: حس لمس کردن گردن. این حس تمام گرم میشود و گسترش مییابد. در دقیقه دوم ناگهان موج سردی از زیر قفسه سینهام میگذرد و سپس ذهنم به شکلی غیرمعمول روشن میشود و کاراییام فوران میکند.»
بولگاکف در مرفین نشان میدهد اعتیاد و زوال اخلاقی و جسمی ارتباطی به این ندارد که در چه جایگاهی باشی. اعتیاد و بنبستهای اخلاقی چنان آدمها را به انحطاط میکشانند که حتی پزشکی را وادار به دزدی میکند: «اینکه کلید به کمد بود. خب، اگر نمیبود چه؟ در کمد را میشکستم یا نه؟ باید صادقانه قضاوت کنم. میشکستم… بدینترتیب دکتر پالیاکف یک دزد شد.» اعتیاد چنان تأثیری بر آدم میگذارد که خود متوجه نیست با چه سرعتی بهسوی انحطاط میرود و مدام انکار میکند و در نهایت به جایی میرسد که پالیاکف ادامه زندگی را حتی برای یک دقیقه مایه شرمساری میدانسته است.
اگرچه مرفین روایت لحظاتی از زندگی میخائیل بولگاکف است اما تمام آن نیست و نویسنده دخل و تصرفی در آن کرده است. به عنوان نمونه پالیاکف در آخر خودکشی میکند، اما بولگاکف با سختی تمام مرفین را ترک میکند و دیگر هیچگاه سراغش نمیرود.
عنوان: مرفین/ پدیدآورنده: میخائیل بولگاکف؛ مترجم: بابک شهاب/ انتشارات: وال/ تعداد صفحات: 84/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/