«وباگرفتهها»، «زلزلهزدهها»، «کثافتهایی که تا به حال صابون به تنشون نخورده»، «مایه ننگ ایتالیا»، «دهاتیها»، «خودتون رو بشورید!»، «ناپل، فاضلاب ایتالیا» و… بخش کوچکی از توهین و تحقیرهاییست که سالهای سال گوش مردم شهر ناپل را پر کرده بود. شمالیها نهتنها ناپْلیها را مایه سرافکندگی کشورشان میدانستند، بلکه آنها را آدم هم حساب نمیکردند. از دید آنها ناپلْ آفریقای ایتالیا بود! این جَوّ مسموم به ورزشگاهها هم سرایت کرده بود و تیم نهچندان پُرقدرت ناپولی، نه فقط در زمین مسابقه، که روی سکوها هم تحقیر میشد و شکست میخورد.
در جام جهانی 1990 همهچیز داشت برای ایتالیا خوب پیش میرفت. آنها با سه پیروزی، مقتدرانه به عنوان صدرنشین از گروهشان صعود کردند. بعد از اینکه نمودار مسابقات حذفی کشیده شد، زمزمههایی نگرانکننده در ایتالیا پیچید. اگر آنها و آرژانتین دو بازی پیش رویشان را میبردند، در مرحله نیمهنهایی باید به مصاف یکدیگر میرفتند. ایتالیاییها بیش از آنکه نگران رویارویی با مدافع عنوان قهرمانی باشند، نگران یک رابطه بودند؛ یک رابطه عاطفی!
در آن روزها کمتر کسی باور میکرد که حضور مارادونا در ناپولی ـ تیمی که فصل قبل، از خطر سقوط به دسته پایینتر جان سالم به در برده بود ـ چیزی بیشتر از شایعه و بازارگرمی مدیران باشگاه و رسانهها باشد. اما هرچه گذشت، این شایعه بیشتر رنگ واقعیت به خود گرفت. تا اینکه در تاریخ 30 ژوئن 1984 غیر منتظرهترین و گرانترین انتقال تاریخ فوتبال ـ تا آن زمان ـ رقم خورد و رؤیای دستنیافتنی مردم غمگین ناپل، به حقیقت پیوست.
ایتالیا در مراحل یکهشتم و یکچهارم نهایی، به ترتیب اروگوئه و ایرلند را شکست داد و آرژانتین هم در جدالی حسّاس، رقیب دیرینهاش ـ برزیل ـ را از پیشِ رو برداشت و در مرحله یکچهارم نهایی در ضربات پنالتی، یوگوسلاوی را شکست داد و آن چیزی که ایتالیاییها از آن واهمه داشتند، اتفاق افتاد!
ناپلیها تاریخ باشگاهشان را به دو قسمت تقسیم میکنند؛ دوران پیشادیِگو و پسادیِگو! اگر یک ایتالیایی در 1983 به خوابی طولانی فرو میرفت و شبِ نیمهنهایی جام جهانی 1990 بیدار میشد، احتمالاً بیش از هر چیزی، از تغییراتی که در ناپل اتفاق افتاده بود تعجب میکرد! اوضاع ناپل حسابی عوض شده بود! دیگر کمتر دیواری پیدا میشد که نقاشی مارادونا روی آن کشیده نشده باشد و تقریباً هیچ کلیسایی نبود که در محرابش قاب عکس یا مجسمه سَن دیگو را بالاتر از دیگر قدیسان و همجوار مسیح قرار نداده باشد! آنها دیگر غمگین نبودند؛ چون خدا را به شهرشان آورده بودند!
ایتالیاییها باید در مکانی به مصاف آرژانتین میرفتند که نمیشد آن را ورزشگاه خواند؛ آنجا به سلّاخخانۀ باشگاههای بزرگ ایتالیا تبدیل شده بود؛ جایی که رقبای متبختر و هتّاکْ یکی پس از دیگری به دست شماره دَه سلّاخی میشدند و انتقام تحقیرهای سالهای نهچندان دور گرفته میشد!
قبل از بازی حسّاس ایتالیا و آرژانتین، مارادونا در مصاحبهای کوتاه، خطاب به گزارشگر گفت که مطمئن است مردم ناپلْ او و کشورش را تنها نمیگذارند. آخر سر هم با زیرکی هرچه تمامتر گفت که در این سالها هر وقت ناپولی به مارادونا احتیاج داشته، او در کنارشان بوده و این بار نوبت مردم ناپل است که در کنار مارادونا باشند. او راست میگفت؛ ناپولیِ عصر مارادونا در عرض شش سال، دو اسکودتو ـقهرمانی سری آـ، یک جام حذفی، یک سوپرجام و یک جام یوفا را به تالار کمافتخار شهر ناپل تقدیم کرده بود!
ولادیمیر ناباکوف در کتاب درسگفتارهای ادبیات روس از شخصیت خیانتکار آناکارنینا حمایت میکند و حساب او را از امثال اِما بوواریها جدا میداند. آن روز اکثر مردم ناپلْ همان کاری را کردند که قلب شکستهشان میگفت؛ مثل قلب شکستهای که در زمان و مکانی دورتر، در سینه زنی به نام آنا به صدا درآمد. شاید ما هم باید مثل ناباکوف، حساب خیانتکاران ناپل را از دیگر خائنان جدا کنیم. تیم ایتالیای آن روز، میزبانی بود که به میهمانی رفته بود!
روزنامه ایتالیاییِ توتو اسپرت، فردای آن روز را با این تیتر آغاز کرد: «مارادونا شیطان است!» بله! قدیس ناپل، ابلیسِ ایتالیا بود!
بعد از درگذشت مارادونا در سال 2020 باشگاه ناپولی در اقدامی جالب، نام ورزشگاه سن پائولو را به دیگو آرماندو مارادونا تغییر داد. اگر کُرت ونه گات زنده بود، شاید نام سلاّخخانه شمارۀ دَه را به ناپلیها پیشنهاد میداد.
25 نوامبر، سالگرد درگذشت مارادونا بود!
انتهای پیام/