جست‌وجویی زنانه برای یافتن روزنه نور در دنیای تیرگی‌ها

شبِ هول

11 دی 1400

چه کسی می‌گوید جنگ چهره زنانه ندارد؟ آتش جنگ بیش از همه زن را می‌سوزاند و اصل رنج جنگ سهم زن است. از محنت ماندن و دل کندن که بگذریم، درد معیشت و نان و زنده ماندن را چه می‌شود کرد؟ اما هیچ‌کدام به قدر ترس فرو خورده، ویران نمی‌کند. ترسی که حتی باید از خودت پنهانش کنی تا بتوانی ادامه دهی.

جنگ هر چه باشد و به نفع هر کسی تمام شود برای زن یعنی داغ. فرقی نمی‌کند در کدام دیار باشی و به کدام آیین.

چگونه می‌شود زنده ماند و با امید پیش رفت وقتی همه‌چیز زیر تیغ امپریالیست قرار دارد؟ «می‌دانی؟ این وضعیت یک چیزش برایم آزار دهنده است: این حقیقت که، در حال حاضر ما کلا غیرقانونی زنده‌ایم.»

روایت بر مدار بیم و امید می‌چرخد و هدف آزادی و کرامت انسان است.

«زیر تیغ ستاره جبار» روایت اول شخص از جنگ و سیاست است که آن اول شخص یک زن است با تمام احساس زنانه. بی‌آنکه بخواهد تظاهر کند، هر چه روایت می‌کند را از منظر زنانه و مبتنی بر اصل واقع گرایی و رئالیسم بیان می‌کند و راوی به دنبال برانگیختن احساسات نیست. نمی خواهد رنج را بیان کند اما مفهوم رنج را می‌توان در میان سطور گزارش داستانی‌اش احساس کرد.

روایت از سال ۱۹۴۱ و در شهر پراگ از کشور چکسلواکی در بلوک شرق اروپا آغاز می‌شود. از زمانی که نازی‌ها و فاشیسم سعی دارند چکسلواکی را تحت سیطره هیتلر در بیاورند.

هدا مارگولیوس کووالی، نویسنده و راوی داستان، روایت خود را از فرستاده شدن به اردوگاه‌های کار اجباری در سرزمین دیگر، آغاز می‌کند. او ایده‌ها و ایدئولوژی پیچیده‌ای ندارد. برای زندگی می‌جنگد و در میان بیم و امید در تناوب است. اما پا پس نمی‌کشد.

داستان پر از تصاویر بدیع و آشنایی‌زدایی شده است که مخاطب را به دنبال خود می‌کشد و مخاطب می‌تواند خود را در معرکه پیدا کند و با راوی همذات‌پنداری کند زیرا همه‌چیز را در ساده‌ترین و واضح‌ترین حالت واقعی خودش گزارش می‌دهد. بیش از آن که بخواهد واگویه کند، تصویر می‌سازد و بی‌کم و کاست صحنه و میزانسن روایت را نشان می‌دهد.

همان‌گونه که پیش‌تر گفتم یکی از نقاط مثبت این اثر، روایت از pov  زنانه و حتی مادرانه آن است. نویسنده از همان آغاز داستان سه چیز که زندگی او را دچار تلاطم و تغییر کرده است معرفی می‌کند: هیلتر، استالین و بعد امیدی که با تلاش در قلب خود روشن نگاهش داشته است.

در طول روایت، راوی علاوه بر گزارش آنچه از سرگذرانده، از تحلیل خود و آنچه بر اوضاع سیاسی پیرامونش گذشته نیز غافل نیست از این رو داستان جنبه سیاسی دارد و درباره نازی‌ها و خصوصا کمونیسم و اجتماع کمونیستی حرف‌های زیادی می‌زند. تحلیل‌های سیاسی ارائه می‌دهد، اما مطالبه او «احساس آزادی شخصی» است. مانند تمام مردمی که با آن‌ها زندگی می‌کند.

دست و پا زدن برای بقا و فهمیدن و آگاهی، در یک حکومت توتالیتر که به قول راوی «برایش کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارد.»

چیزی که بیشتر از گزارش روزهای سیاه پراگ مخاطب را جذب می‌کند این است که در میان این تیرگی‌ها راوی همواره به دنبال روزنه نور است و به خاطر امید، کوله‌بار زندگی را به دوش خود می‌کشد و پیش می‌رود. نگاه زنانه راوی گزارش بیشتری از شیوه و جزئیات زندگی می‌دهد، تصویر بهتری می‌سازد و به همین دلیل حس بیشتری را در مخاطب برمی‌انگیزاند.

هدا می‌تواند شرح دهد که سهم زن از محنت جنگ در سوگ و رنج و مصیبت‌های بشری مانند اعدام در ملاء عام اعضای یک خانواده در پی پناه دادن به یک فراری از اردوگاه کار اجباری، یا حتی دیدن کوره‌های آدم سوزی نازی‌ها، تا چه حد هولناک است.

«زیر تیغ ستاره جبار»، یک مستند است. گزارشی از زنان و دخترانی که رویاهای جوانی‌شان به دست اصحاب قدرت و حکومت نابود شد و آن‌ها تنها برای حفظ بقا جنگیدند و هر کسی ظرفیت تحمل بیشتری داشت، فرو نریخت و ادامه داد.

در طول روایت نشان می‌دهد که چگونه ایدئولوژی یک مکتب بر کرامت و ارزش‌های وجودی انسان‌ها برتری داده می‌شود و فردیت و آزادی شخصی را به حاشیه می‌کشاند.

«حرف آن‌هایی که می‌گفتند تنها راه بازگشت به زندگی فراموش کردن است در کتم نمی‌رفت. می‌خواستم همه‌چیز را به خاطر بسپارم، روی چیزی سرپوش نگذارم، چیزی را بزک نکنم و اتفاق‌ها را همانطور که بودند در خاطر ثبت کنم. می‌خواستم زندگی کنم چون زنده بودم نه به این دلیل که تصادفا جان سالم به در برده بودم.»

داستان «زیر تیغ ستاره جبار» از دو دوره تاثیرگذار در حیات چکسلواکی حرف می‌زند یکی نازی‌ها و دیگری استالین. او طرد شدن محکومین به خیانت در حکومت‌های توتالیتر را به تصویر می‌کشد و از عاقبت محکومین حرف می‌زند.

در پی کلمات او می‌توان رنجی که می‌برد را حس کرد اما من فکر می‌کنم که هدا با تکیه بر تاثیر همین کلمات است که می‌تواند مصائب را تاب بیاورد و رفته‌رفته تحلیلشان کند. در واقع کلمات او را به سمت زندگی می‌کشاند. با این که او دارد گزارش بی‌کم و کاست از آنچه می‌بیند ارائه می‌دهد.

داستان در انتهای مسیر زمانی خود به پایان جنگ و بهار پراگ می‌رسد. دوره‌ای که آزادی‌های شخصی در پراگ افزایش می‌یابد که دیری نمی‌پاید و بعد به اشغال اتحاد جماهیر شوروی منجر می‌شود.

«وقتی به خاطر درک ضرورت‌ها از آزادی‌ات دست می‌کشی، یا به خاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن بیا هر گزینه دیگری که به انجام دادن آن مجاب شده‌ای، دیگر از تلاش برای مطالبه حقیقت صرف نظر می‌کنی. آرام آرام، قطره‌قطره زندگی‌ات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، می‌چکد و هرز می‌رود. و تو خودخواسته خودت را از پا در می‌آوری».

 

عنوان: زیر تیغ ستاره جبار؛ داستان یک زندگی در پراگ 1941 – 1968/ پدیدآور: هدا مارگولیوس کووالی؛ مترجم: علیرضا کیوان‌نژاد/ انتشارات: بیدگل/ تعداد صفحات: 252/ نوبت چاپ: دوم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید