داستان «آبنبات هلدار» ارجاعات زیادی دارد و مخاطب آشنا با دهه شصت را پر از خاطره میکند و این را هم میتوان به زیست نویسنده نسبت داد و هم هوشمندی او در بهکارگیری این جزئیات برای جذب مخاطب.
یکی دیگر از نکات داستان این است، علیرغم این که در یک جریان پر از درام در حال پیشروی است، خودش جریان خاصی ندارد و مخاطب از هر قسمت کتاب میتواند وارد فضای داستانی شود. نویسنده از موقعیت دراماتیک جنگ هشت ساله بهره برده است اما فضا و تصویر جدیدی ارائه نمیدهد. همه چیز همانی است که بارها و بارها در ذهن مخاطب قبلتر ساخته شده است. نویسنده فقط موج سواری میکند.
در ادبیات فارسی، طنز قرار است تأمل برانگیز و دست مایه تفکر باشد. در واقع موضوعی که برای طنز انتخاب میکنیم باید قابلیت این را داشته باشد که با وجود ظاهر خندهآورش از یک مفهوم عمیق انسانی حرف بزند. طنز باید از یک دغدغه بزرگ حرف بزند و همه ما میدانیم مفهوم طنز با هجو تفاوت دارد. اگرچه اغراقنمایی هم یکی از راههای خنداندن است اما اغراق کردن بیش از حد بیشتر به کاریکاتور شبیه است. این که بدبختی مردم و نادانی را دستمایه طنز کنیم تا حدی قابل قبول و حتی راهگشاست؛ اما این که به منظور صرفاً خنده و بدون رسوخ از لفظ به معنا، کرامت انسان را زیر سوال ببریم نمیتواند هدف طنز در ادبیات باشد.
داستان «آبنبات هلدار» گاهی بیش از حدی که باید خودش را به سادگی میزند تا خنده جمع کند. بیشتر ما حتی اگر خاطرات دوران جنگ تحمیلی را به یاد نیاوریم اما یک تصویر ذهنی بر اساس تجربه زیستی از آن دوران داریم. چون زمان زیادی از آن واقعه نگذشته است و روایتهای گوناگونی از آن برای هر قشر و با هر نگرشی در دسترس و حتی تنیده در زندگی است. پس میتوانیم تا حدی درک کنیم که واقعه جنگ اگرچه غرورآمیز، اما در ماهیت خود پیچیده در رنج است. نمود بیشتر رنج گذشته از فقدان قهرمانان و شهادت، اوضاع سخت معیشتی است.
داستان اگرچه در ظاهر خود کنشهای جنگ را حفظ میکند اما در ماهیت انگار ما در شهر بیخبران زندگی میکنیم و اهالی داستان خود را زدهاند به آن راه. هدف داستان تنها یک چیز است و آن هم خنده به شرط چاقو! آمده است تا بخنداند. و اینکه این خنده در نهایت چه خواهد شد را دیگر کاری ندارد. زیرا معیشت مردم را با رنجهای متناسب با دورهاش تصویر نمیکند. تنها حرف میزند و آنچه باید نشان دهد تا اتمسفر و حس و حال بسازد را میگوید. تعداد کلماتش هم بالاست. جزئینگری هم میکند. اما حس منتقل نمیکند. یعنی تصویر ندارد و کمیتش در فرم میلنگد.
انتخاب آن برهه زمانی برای طنز اگرچه نهایت خلاقیت است اما به همان میزان سخت و حساس و ظریف است. اگر خوب پرداخته نشود منجر به هجو و ابتذال کلمات میشود.
داستان از لحاظ واژه و کلمه در موضع قدرت است. این که از یک لحن و یک گویش خاص در داستان استفاده شده ضمن پویایی زبان، حس و حال داستان را هم خوب در ذهن مخاطب پیاده میکند و مخاطب با حس و ذوق بیشتری کلمات را دنبال میکند؛ خاصه که راوی، کودکی است که دنیا را از پشت عینک کودکانه خود تفسیر میکند. حال اگر این تفسیر کودکانه که در عین سادگی بیان میشود، با گویشی دلنشین هم همراه شود، مخاطب را جذب میکند به شرط آن که قصه از ریتم نیفتد.
داستان در عین پیوسته بودن، حالت اپیزودیک دارد و هر کدام از فصلها به یک جریان یا یک خرده روایت میپردازد که این نکته هم به جذب مخاطب کمک میکند. اما کدام مخاطب؟
من مخاطب داستان «آبنبات هلدار» را مخاطب جدی ادبیات نمیدانم. زیرا طنز ادبی باید در درون خود نقد مفصلی بر مفاهیم انسانی مطرح کند و دغدغهمند باشد اما «آبنبات هلدار» نگاه و توجهش را معطوف مقوله رنج نمیکند و بیشتر به دنبال ساخت تصویر خندهدار است.
ما در پایان این داستان راحت کتاب را میبندیم و کنار میگذاریم و هیچ ادامهای از آن در ذهنمان رسوب نمیکند. نه تردیدی میسازد و نه سوالی میافزاید. پس میتوان ادعا کرد «آبنبات هلدار» طنز نیمهکاره است.
در پایان یادداشتم میخواهم ادعا کنم که جنس خنده در طنز، از بغض فروخورده و تأمل بر خویشتن است. عمق خنده نیز از دو چیز بر میآید یکی رنج و دیگری ندانستن. ما در این داستان، خندهمان ناشی از ندانستن است و از غفلت میخندیم.
عنوان: آبنبات هلدار/ پدیدآور: مهرداد صدقی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: ۴۱۶/ نوبت چاپ: بیستوپنجم.
انتهای پیام/