«پل معلق» رمان تحسینشده این نویسنده است که در سالهای جنگ تحمیلی روی میدهد سالهایی که میتوان حدس زد سالهای پایانی جنگ باشد. زیرا ماشین جنگی صدام حسین در سالهای پایانی جنگ بود که دست به موشکباران از راه دور شهرها میزد. دورهای که با تغییراتی که در موشکهای اسکاد روسی داده بود، برد موشکها افزایش پیدا کرده بود و تهران هدف این موشکها قرار میگرفت. بایرامی در جایی از کتاب از موشکهای «الحسین» (صفحه 43) نام میبرد که در واقع موشکهای اصلاح و تولید شده توسط خود عراق بود که در دوره پنجم جنگ شهرها (زمستان 1366) در هشت سال جنگ تحمیلی علیه ایران به کار برده شدند. در واقع عراق با استفاده از این موشکها تلاش داشت فشار روانی بر غیرنظامیان را افزایش دهد تا بتواند روی میز مذاکره بر سر پایان جنگ و رسیدن به آتشبس توافق کند. از این رو زمان اتفاقات کتاب به سالهای پایانی جنگ باز میگردد و مکان وقوع آن هم تهران و نقطهای در استان لرستان است که شخصیت «نادر» که داستان حول او شکل میگیرد پا به آن منطقه میگذارد.
نادر بر اثر اتفاقی که خواهرش را در آن از دست میدهد خود را مقصر این اتفاق میداند و بر همین اساس تصمیمی میگیرد تا خود را زودتر به نقطهای که مرگ انتظارش را میکشد نزدیک کند. از این رو سایه مرگ در سراسر این کتاب مانند سالهای جنگ بهخصوص سالهایی که شهرها موشکباران میشدند، جریان دارد و هر یک از شخصیتهای کتاب با آن به شکلی مواجه میشوند. مادرِ نادر که انسان معتقدی است از آن میگریزد ولی پدرش که ظاهرا چندان هم مقید نیست واهمهای از مرگ ندارد و در جواب مادر نادر که پیوسته از مرگ زیرآوار موشک هراسان است، آیهای از قرآن را به غلط میخواند (صفحه 67) تا یادآوری کند که از مرگ گریزی نیست. (پدر او آیه 78 سوره نسا را به این شکل میخواند: اینما تکونوا یات بکم الموت ـ هر كجا باشيد شما را مرگ درمىيابد.) نیلوفر دیگر شخصیت داستان (خواهر نادر) هم به شکلی دیگر با مرگ همبستر است و آن را پذیرفته است. از این رو مرگ در نگاه نویسنده حتمی است و فقط مواجهه افراد با آن است که به آن رنگ و بویی متفاوت میدهد.
شخصیتپردازی کتاب با وجود حجم کم و شکل روایت باورپذیر است. البته پرداخت شخصیتها با هم یکسان نیستند ولی اغلب تصویری از آنچه هستند را به خواننده نشان میدهند. نادر که جوانی اهل مطالعه است و کتاب میخواند و چیزهایی هم مینویسد به خوبی تصویر شده است. تردیدهای او از جنس تردیدهای این طبقه از جامعه است. او دچار نوعی نشخوار ذهنی و مواخذه پیوسته و سبک و سنگین کردن امور است که همین موجب فرو رفتن او در خلسهای میشود که همان هم سبب درست شدن دردسر میشود. پدر او شخصیتی مخالف اوست. او راننده تاکسی است و اهل خواندن روزنامه است و با کتابهای غیردرسی که نادر میخواند مخالف است و راه سعادت را در دانشگاه میبیند. او اطلاعات خوبی دارد ولی اطلاعاتش سطحی است و شاید در صفحه 67 هم که آیه قرآن را به اشتباه میخواند جزئی از شخصیتپردازیاش باشد. «گروهبان یکم پورحیدری» یکی دیگر از آن شخصیتهایی است که به خوبی پرداخته شده و تصویر یک نظامی که در منطقهای پردردسر مسئول توپخانه است را به ذهن متبادر میکند. از این رو اغلب شخصیتها ولو اینکه جملهای کوتاه از دهانشان خارج شده باشد به خوبی تصویر شدهاند و خواننده میتواند به جهان هرکدام نزدیک شود و با آنها ارتباط برقرار کند.
بخشی از داستان داخل قطاری میگذرد که به سمت «آخر خط» در حرکت است. قطار در سالهای جنگ یکی از وسایل پرکاربرد برای جابهجایی نیرو و ادوات بوده و در این داستان هم کارکرد خوبی دارد و نقش ایفا میکند. داستانهای بسیاری درباره جنگ وجود دارد که قطار و ایستگاه قطار در آن پررنگ است که نشان میدهد نویسنده به خوبی بر موضوع و تاریخ مسلط بوده و از امکانات آن زمان برای فضاسازی داستانش بهره برده است. علاوه بر این فرهنگ رایج بر فضای نظامی و ادبیات مسلط این فضا را به خوبی میشناخته و از آن در جهت شخصیتپردازی و فضاسازی بهره برده تا مخاطب را وارد جهان شخصیتهای داستان کند. آنجا که در پادگان آموزشی یکی از سربازها اسلحهاش را گم میکند، ادبیات به کار برده شده، کاملا ادبیات پادگانی است که نشان میدهد بایرامی به خوبی با فضا و ادبیات آشنایی دارد.
بایرامی در این داستانِ یکتکه که فصلبندی ندارد و بدون توقف از ابتدا تا انتها پیش میرود، در بخش پایانی چنان دلهره و تعلیقی در کارش وارد میکند که نفس خواننده بند میآید. او به خوبی توانسته حس دلهره و اضطراب موجود در فضای داستان را از شخضیتهای مستقر در توپخانه «تله زنگ» به دل خواننده بریزد.
و اما عشق… بایرامی در این داستان که بین فضایی پوچانگار و توحیدی معلق است با وارد کردن عشق، سیاهی تردیدها را برطرف میکند و نوری به داستان و شخصیت میتاباند تا فضای معلق داستان به تعادل و ثبات برسد. نویسنده با عشقی که از چشمان دختری لر سرچشمه میگیرد نادر را پس از انهدام جنگنده عراقی وارد دنیای جدیدی میکند که در آن تمام گذشته رنگ میبازد و دنیای تازهای پیش روی او باز میشود.
در مجموع رمان «پل معلق» از آن رمانهایی است که انسان و تردیدهایش در آن پررنگ است و خواننده میبیند که جنگ با وجود ظاهر غیرانسانیاش، در لایههای پایینتر کاملا پدیدهای انسانی است و آنچه به بار میآورد خسارتهای انسانی است و شاید در ظاهر خانهها، مدرسهها و شهرها در جنگ ویران شوند اما در باطن این انسانها و روح انسانیت است که زیر آوار جنگ از بین میروند.
عنوان: پل معلق/ پدیدآور: محمدرضا بایرامی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: 157/ نوبت چاپ: یازدهم.
انتهای پیام/