روایتی از خانه‌داری و زیست فرهنگی

قربانی شدن لیلا در الگوهای مردانه کار

20 آذر 1402

دفترهای برنامه‌ریزی ادعاهای بزرگی دارند. خیال می‌کنند با چهار خط و چند جدول می‌توانند افسار زمان را بکشند. یا از دقیقه‌ها لباس بدوزند و بکشند سر کارهای ما. این کارها اما یاغی‌تر از آن‌اند که با لباس و افسار به چنگ ما بیایند: جلسه مدرسه، نوشتن مطلب، دیدن فیلم، پاک کردن سبزی، شام، جلسه کاری و... اگرچه نهایتا چندتایشان تیک می‌خورند، اما موقع خواب می‌بینیم انگار 24 ساعت برای شبانه‌روز ما چه کم است. مطالب نوشته نشده هنوز انتظار می‌کشند که بعد از خواب بچه‌ها تکمیل شوند و فیلم‌های نیمه‌دیده هم. و انگار این لباس‌های زمان هنوز نپوشیده آب رفته و تنگ شده‌اند.

با همه این‌ها، گفتن از مشکلات کار و خانه‌داری، شکوه و شکایت نیست، یک انتخاب است و این انتخاب تنها نقل روزگار من هم نیست. هر زنی که گوشه‌ای از دنیا دغدغه دارد کاری کند، با این فکرها درگیر است. اما ماجرا وقتی به ته قیف می‌رسد که بپرسیم: ما ز‌ن‌های خانه‌دار با این درگیری چه می‌کنیم؟ یا چطور خودمان را از فشارها رها می‌کنیم؟ پاسخ من این است که یا خود را شبیه مردان می‌کنیم، و یا قربانی.

چند سال پیش مجبور شدم برای شرکت در یک جلسه مهم، پسر دوساله‌ام را همراه خودم ببرم. با اینکه کار به غایت سختی بود و نگاه اطرافیان هم چندان خوب نبود، اما تا مدت‌ها این کار را یکی از قله‌های پیشرفت و تهور خودم می‌دانستم و در هر جمعی اگر کسی از محدودیت‌های فعالیت زن خانه‌دار می‌گفت با افتخار آن خاطره را مثال می‌زدم. چیزی که آن روزها در درون من رخ داده بود، تمایل برای قربانی نشان دادن خود بود. وارد شدن به یک بازی دوسر برد که یعنی ببینید اگر موفقم با چه شرایطی موفقم و اگر هم قصوری دارم و نمی‌توان کارم را به درستی انجام دهم به خاطر این شرایط است. شاید طرح این موضوع کمی بی‌رحمانه باشد، اما واقعیت این است که تا بر خود بی‌رحم نباشیم نمی‌توانیم به لایه‌های درونی وجودمان سرک بکشیم و خود را بشناسیم.

موقعیت مظلوم‌نمایی و یا قربانی اگرچه مختص زنان نیست، اما وقتی مُهر زنانه می‌خورد مولفه‌هایی از شرایط جامعه و تلقی از زیست زنانه را در بر می‌گیرد. این موقعیت به طرز دقیقی در فیلم «لیلا» ساخته داریوش مهرجویی توصیف شده.

وقتی لیلا بعد از فراهم کردن ازدواج همسرش با زنی دیگر، و درست در روز عروسی آنها به خانه می‌آید و شروع می‌کند به رفت‌وروب و تمیزی. از جابجایی وسایل آشپزخانه گرفته تا گل‌آرایی نشیمن و بعد هم اتاق خواب. جایی که لیلا ملحفه‌های تازه را روی تخت­خواب می‌کشد اوج استیصال مخاطب است و نجوایی که در درونمان فریاد می‌زند: «تسلیم نشو لعنتی!» و لیلا بی‌تفاوت به این فریادهای بی‌صدای ما در گلدان اتاق خواب هم گل می‌گذارد و پرده را کنار می‌زند تا نشان دهد چقدر بین سیاهی لباسش تا سفیدی چیدمان اتاق راه دوری است. لیلا در این فیلم در مقابل فشارهایی که متحمل می‌شود تنها یک تاکتیک دفاعی بلد است و آن هم نمایش قربانی شدن است. نشان دادن این که ببینید راهی جز مدارا ندارم. ببینید که در خود می‌شکنم اما صحنه را به هم نمی‌ریزم. او دوست دارد با این کار، نفس بی‌قرار خود را آرام کند و هر چه پیش می‌رود بیشتر ذبح تقدیر می‌شود. این واکنش دفاعی برای بسیاری از ما اتفاق افتاده است. خصوصا اگر زن باشیم می‌توانیم در زندگی مثال‌های متعدد برای این موقعیت به یاد آوریم.

برای من به عنوان یک زن خانه‌دار و با انبوهی از وظایف خانه که قرار بوده با وظایف خارج از خانه نیز گره بخورد بسیار رخ داده و به نوعی در مقابل کمال‌خواهی و تلاش مستمر برای بی‌نقص جلوه دادن قرار گرفته. بسیاری از اوقات تلاش می‌کردم وقتی با کارشناسان و منتقدان سینما تلفنی حرف می‌زنم صدای بچه‌ها را به حداقل برسانم، یا وقتی مصاحبه می‌گیرم تمام شرایط خانه را در ثبات و آرامش نگه دارم. اما اغلب درست در موقعیت‌های حساس این شیشه آرامش ترک برداشته و از جایی صدای دعوای دو وروجک بلند شده. پروژه کما‌لگرایی شکست خورده و آن‌وقت معلوم شده من شبیه پژوهشگرهای دیگر نیستم که در یک دفتر دنج در امیرآباد یا خیابان فاطمی پایم را روی پایم بیندازم و به مصاحبه‌شونده‌ها زنگ بزنم. بعد از برملا شدن همه چیز، و بعد از طی کردن سکوتی کوتاه، یکباره از خودم می‌پرسم: چرا فکر می‌کنم صدای بچه‌ها یک جور آبروریزی است؟ چه الگویی از شرایط مصاحبه در ذهن من کاشته شده که این اتفاق روزمره را ناخوشایند می‌دانم؟ واقعیت این است که همه چیز به همان الگوی مردانه کار برمی‌گردد. ما ز‌ن‌ها خیال می‌کنیم چون در مراودات و ساختار شغلی مردان، حضور بچه‌ها حذف شده، پس این یک اصل است. اگر اسم آن فراهم کردن شرایط بی‌نقص کار و پنهان کردن صدای بچه‌ها، «کمال‌گرایی» بود پس لابد «کمال» در شیوه مردانه کار است. و ناخودآگاه هر اتفاقی که این شیوه را در هم بشکند، مایه خجالت می­‌شود. اما اگر درست نگاه کنیم می‌بینیم که می‌شود در دنیای جدید تعامل شغلی را در بسترهای نو تعریف کرد. این بسترهای نو می‌تواند دورکاری زنان و یا فعالیت‌هایی از جنس تولید محتوای مجازی و شغل‌های بدون دفتر باشد. طبیعتا پذیرفتن هرکدام از این‌ها ما را از اصول کهنه دور می‌کند، تا جایی که منتقد مشهور سینما از پشت تلفن با مهربانی می‌گوید: «خانم چه دختر خوش‌زبونی دارید!» و بعد اضافه می‌کند: «من منتظر می‌مونم تا به کار بچه‌ها برسید.» با این که شنیدن این‌ها بی‌اندازه به ما قوت قلب می‌دهد، اما چیزی وجود دارد که هنوز درست نشده و آن هم پیدا کردن نقطه اتکایی برای رهایی از فشار است. نقطه‌ای میان مردوارگی شغلی و نمایش قربانی. میان پنهان کردن اقتضائات زنانه و دستمایه عاطفی قرار دادن همان اقتضائات. میان شرمساری بیش از حد از رعایت نکردن اصول‌ها و مبتذل ساختن اصول‌مندی.

نوشتن از این مرزهایی که باید قواعدش را بشناسیم همان­قدر که آگاهمان می‌کند می‌تواند غمگینمان هم بسازد. فکر به این که محدودیت‌های عالم گاه چقدر بیشتر معنای محدودیت می‌گیرند، چقدر لیلای درون ما در برابر فشارها راه گم می‌کند و چقدر که لباس زمان به تن کارهای ما کوتاه است هنوز.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید