همه ما درباره ادبیات زنان زیاد خوانده و شنیدهایم. نویسندگانِ زیادی را هم در حوزه داستانِ زنان میشناسیم که پرچمدارِ مطالعات و کتابهایِ زنانه هستند. آدمهای زیادی در ایران، از زنان نوشتهاند و زنانِ زیادی نیز در عرصه نوشتن وارد شدهاند. اما داستان، و داستانسرایی که پیامِ روایتش از جنسِ حقیقتِ زنان باشد را به اندازه کافی در ادبیاتِ ایران پیدا نمیکنیم. باید زیاد بگردیم تا کسی را یافت کنیم، که تکتکِ عناصر و اجزای روایت و قصهاش دقیقاً مطابق با فطرت و زندگیِ زنانه است. کسی که در عینِ سادگی و آرامش، ما را به دنیای عمیقِ زندگیِ زنان سفر دهد. گلیِ ترقی، از این جنس داستاننویسانِ معاصر است… زنی که روایتها و قصههایش، بازنماییِ زیباییست از زندگیِ واقعیِ یک زنِ ایرانی!
زنی که از درونِ واقعیتِ زندگیِ خودش، تکتک شخصیتهای کتابش را خلق کرده و پرورش میدهد. او خالقی است که خیلی خوب میداند درباره سوژهاش چگونه صحبت کنند. او سوژه کتابهایش را بسیار خوب میشناسد، زنان را…
گلی ترقی سالهای زیادی را در تهران گذرانده است. درس خوانده، ازدواج کرده، مادر شده و نوشته. اما حالا در پاریس زندگی میکند. سالهاست تهران را ترک کرده است اما انگار هیچچیز او را از وطن جدا نکرده است. اصالت و آشناییِ عجیبی در داستانهای او شناور است، که انگار روایتِ مستندی است از کسی که همین حالا در کوچه شمیران زیر درخت نارنجِ خانهاش نشسته و چای میخورد. آنچه از اصالت و ایرانی بودن در ادبیاتِ گلیِ ترقیِ مهاجر دیده میشود، شاید در روایتهای نویسندگان داخلِ ایران نیز دیده نشود. او دبیرستان را در شمیران تمام کرده و برای تحصیلات موقت راهی آمریکا شده است. او بعد از مدت بسیار کوتاهی از آمریکا بازمیگردد، و زندگیِ مهاجرانه را در خود نمیبیند. اما باز پس از مدت کوتاهی برای زندگی به فرانسه میرود. آن چیزی که در تمام فضای داستانی او دیده میشود همین است. پراکندگی و آشفتگی و مهاجرت و بینظمی. دقیقا چیزی که در زندگیِ خود گلی نیز بسیار دیده میشود.
به تبع، مهاجرتهای پی در پی قلم او را نیز تحت تاثیر قرار میدهد و در موضوع کار و آثار گلی ترقی قبل و بعد از مهاجرت نیز تفاوتهایی زیادی دیده میشود. او قبل از مهاجرت در داستانهای خود راوی ترس از گذشتن زمان، تنهایی، حسرت، خمودگی، مرگ و… بود و بعد از مهاجرت کمکم از آن دنیای تاریک فاصله میگیرد و به نمایش تقابل سنت و مدرنیته، مشکلات مهاجران و سختیهای دوری از وطن مشغول میشود و تصمیم میگیرد برای التیامِ زخمهایِ حال، به خاطرات خوش گذشتهاش پناه ببرد. گذشتهای که نیمی از آن در ایران، نیمی در آمریکا و نیمی در فرانسه جا مانده است.
روایت های گلی ترقی نمادین و پیچ و تاب خورده نیست. او روان اما جزئی و با اصالت مینویسد. آسان قصه میگوید و در تعریف عجله ندارد. او آنقدر ریز و موشکافانه زندگیهایِ زنانِ قصهاش را بررسی میکند، که انگار حتی آلبومِ خاطراتشان را هم در دست دارد. گلی ترقی به طور عجیبی با سوژههایش آشناست.
یادداشتی از اریک اموئل اشمیت موجود است که میگوید: «قصهنویسها در هر داستان، بخشی از زندگیشان را جا می گذارند.» این حرف درباره گلی ترقی بیش از اندازه صدق میکند. او و داستانهایش بی نهایت شبیهِ هماند.
او در روزنامهای در فرانسه مینویسد: «من برای نوشتن به تهران نیاز دارم. من واژههایم را در کوچههای تهران جا گذاشتهام و زبان مادریام از من ریشه میدواند و خیابانهای پاریس را گز میکند.» اگر او را خوانده باشید متوجه میشوید چقدر راست میگوید. روایتهایِ او قصهای دیرباز از زنانِ تهران است. قصه جدایی. قصه خودش.
گلیِ ترقی روایتگرِ زندگیهای از هم گسیختهای شبیهِ به زندگی خودش است. شخصیت اول بیشتر کتابهایش زنانیاند که یک جای دنیا از باوری بریده شدهاند و در انتظار بازگشتند. زنانی مثل درختانی که از خاک درشان آوردند، ریشههایشان را قطع کردهاند، اما هنوز امید دارند که دوباره کاشته شوند. زنانی که در قابِ داستان نگاه میکنند و میخواهند به ما بگویند که خوشبختاند. اما خوشبخت نیستند. زنانی که نمیتوانند دروغ بگویند. زنانی پراکنده و گمشده در چند نقطه از جهان، که یادآورِ زندگیِ خودِ او هستند.
قصههایِ گلی ترقی، داستانِ خودش است. رنجِ او در واژهها و قصهها و زنانِ داستانهایش واقعی است. گلی ترقی تجربه زیستهاش را در در زنانی مجسم میکند که بسیار شبیهِ او هستند. با او رنجِ مشترک دارند. جدایی را تجربه کردند. شرم و حیرت و درگیریشان درگیریِ گلی است و او را میفهمند. گلی تصمیم گرفته است این زنان را درکتابهایش ملاقات کند. او آنچنان حالات درونیِ زنانش را برای ما بازآفرینی میکند که انگار تکتک آنها را تجربه کرده و زیسته…
او اما با تمام اینها، مقهور و شکست خورده نیست. مهجور و ناتوان است. او دقیقا نمونه واقعی از همان زنی است که در داستانِ «بازگشت» میسازد. زنی پراکنده، که نیمی از زندگیاش در هوا معلق، و نیمی دیگر از قلبش با تعلقی به زمینِ خاکی متصل است. زنی که جدایی را، با عمیقترین لایههای وجودیاش زیسته و در کورههای داغ زندگی پخته است. آنچه در تمام آثار او قابل لمس است همین است. او سرِ زخمی عمیق و کهنه را باز میکند. زخمی مشترک بینِ زنان، «جدایی!» جدایی، آن هم نه با اختیار و اراده و دلخواه. جداییِ جبر. جدایی که تو را از ریشههایت پرت میکند به جایی که نمیدانی کجاست… وسطِ داستانی که با جداییِ اجباری شروع شده و به دیدار ختم میشوند. گلیِ ترقی دو یارِ جدا افتاده را با سرنخی از خاطرات به هم پیوند میدهد و داستانش را تمام میکند. آخرِ تمام شاهنامههای او، با وجودِ تلخیِ داستانش خوش است.
گلی ترقی درسه نسل می نویسد، و درکِ او از سه نسلِ داستانهایش شگفت انگیز است. در «خواب زمستانی» سراغ داستان زندگی پیرمردها میرود، در «بازگشت» زنی غریب و مهاجر را از پاریس تا شمیران تعقیب میکند، در «اتفاق» رابطه خواهری رنج کشیده را با برادری که نیست شرح میدهد و در «خاطرات پراکنده» داستان زندگی خودش را قلم میزند.
داستانهای او با تمامِ یکپارچگی تک خطی نیست. کلافه نمیکند. از گذشته به آینده، از امروز به فردا و از خاطره به اتفاق میپرد؛ ماهیتِ قصههایش نیزبسیار معمولی است. طوری که اگر دنبال داستانی فلسفی یا مفهومی میگردید پیشنهاد میکنم گلی ترقی را دنبال نکنید. چون در روایتهای او با هیچ نوعی از پیچیدگی روبهرو نخواهید شد. او قصهپردازِ معمولیهاست. خودش هم معمولی است. شاید برای همین است که هیچ قضاوتی در داستانهای او وجود ندارند. او درباره هرچه حرف میزند بیطرف است. از سیاسیترین موضوعات و عاشقانهترین فاصلهها، بیطرف صحبت میکند. او ساکت و آرام، از دور قصههایش را برایتان تعریف میکند و درگیرِ چیزی جز داستانش نمیشود. کتابهای او شاید تا چند فصلِ اول خستهکننده رخ بنماید اما با این حال، شما تا صفحه آخرِ کتاب را میخوانید و خسته نمیشوید. شما با تمامِ سادگیِ روایت، هیچوقت کتاب را زمین نخواهید گذاشت. این هم نوعی دیگر از اعجازهایِ گلی است!
اما، شفافترین کمبود در داستانهای این نویسنده با تجربه، هدفی است که در قصه وجود ندارد و پردازش نمیشود. شخصیتهای داستان از شروع قصه سردرگماند و تا آخر داستان هم سردرگم میمانند. آنها مبهوت در کاغذ متولد میشوند و مبهوت قصه را ترک میکنند. هیچ گرهای از ذهنشان باز نمیشود. گلی ترقی در خط داستانها آن نویسنده خلاق و جادوگری نیست که گرهای از کار شخصیتها باز کند و راه حلی ارائه دهد. او هیچ مشکلی را در کتاب حل نمیکند. قلابی را در دریای زندگی داستان نمیاندازد و ماهی صید نمیکند. او مسئله حل کردن را بلد نیست. فقط مسئلهسازی میکند. شاید بخاطر همین است که شخصیتهای داستانِ او تا پایان کتاب ثابت میمانند و کمتر در معرض تحول و تغییر قرار میگیرند، در رویای رهایی از وضعیتی ناخواستهاند، اما قادر به تصمیمگیری برای تغییر وضع خود نیستند.
گلی ترقی تنها راوی است. او تعریف میکند. دانایِ کل بودن را خوب آموخته و هرچه را که میبیند روایت میکند. این انگار تنها لطفی است که میتوانسته برای شخصیتهای کتابش انجام دهد. او روایت میکند، طوری که احساس میکنید با یک دوست قدیمی سر میز صبحانه نشستهاید، و او دارد هر چه را که در خیابانها دیده با کمی تغییر برایتان تعریف میکند.
گلیِ ترقی شاید یک نویسنده به معنایِ عام نباشد. او تجربهگر، و رفیقی رنج کشیده و پیراهن پاره کرده است، که خوب بلد است رنجِ زنانه دنیا را به رخِ خوانندههایش بکشد. او نمینویسد که نوشته باشد. او مینویسد تا ما را با حال درونی و لایههای زندگیِ زنانِ کشورش آشنا کند. نوشتن برایِ این زنِ نویسنده، حرفه یا شغل نیست. او مینویسد که زنده بماند. مینویسد که رنجهایش را گم نکند. برای گلی ترقی مهم نیست که خوانده شود. مهم این است که داستانهایِ خیالیاش را به واقعیتهایی از زندگیهایِ امروز پیوند بزند، و قصههایش خاک نشوند. شاید برای همین است که تیراژِ کتابهایش خیلی بالا نیست. او مخاطبِ خاصی را برای نوشتن و خواندن انتخاب کرده است. مخاطبِ خاصی که در آن روزگار جایِ بسیار خالیای در این عرصه داشته و امروز به لطفِ گلی ترقی و امثالِ او در راهی صاف و کممانع برای نوشتن قدم میگذارد: زنانِ رنجکشیده تاریخ، و نسلی که شبیهش پیدا نخواهد شد.
انتهای پیام/