در این کتاب، تاریخ، سیاست، مردم، جنایتهای بشری و فرهنگ، زیر سایه غذاهای خوشرنگ و لعاب و دستورهای آشپزی جا خوش کردهاند.
خواننده تیزبین در این کتاب میتواند روایتهایی را بشنود که در کتب کلاسیک تاریخی دیده نمیشود. روایتهایی از زبان مردم که اگرچه صدق و اعتبارشان بهدقت مورد بررسی واقع نشده است اما پردهبردار از واقعیت درون روانی افرادی است که همزمان و همزبان دیکتاتورهای عجیبوغریبی چون عیدی امین بودهاند. شابوفسکی خود درباره آنچه از نوشتن این کتاب دستگیرش شده، در صفحه ۱۹ مینویسد:
«تاریخ قرن بیستم را از دریچه آشپزی دید زدم. یاد گرفتم چطور میشود به یک دیوانه غذا داد و برایش مادری کرد. و حتی اینکه چطور یک باده معده بهموقع میتواند جانهای بسیاری را نجات دهد.»
این ماجرای باد معده، برمیگردد به آشپزِ عیدی امین. روزی که فرزند عیدی امین در خوردن پلو کشمش زیادهروی میکند و دچار دلدرد بدی میشود؛ امین فکر میکند پسرش را مسموم کردهاند و فریادزنان وسط کاخ میگوید:
«اگر اتفاقی برای پسرم بیفتد، همهتان را میکُشم.»
اوتونده اودرا سرآشپز عیدی امین بچه را میبرد درمانگاه و به کمک دکتر، بچه بادی در میکند و اوضاع سر جایش برمیگردد. حالا ماجرا روشنتر شد که چگونه یک باد معده میتواند دیوانگی و جنون یک دیکتاتور را بخواباند و جان یک یا چند انسان را نجات دهد.
ـ آشپز، غذا، دیکتاتور
شابوفسکی برای نوشتن این کتاب به چهار قاره سفرکرده است. کتابش اینگونه شروع میشود: «کارد و چنگال دستتان است؟ دستمال سفره روی پایتان است؟»
این عبارات هشدار میدهد که آماده باشیم. اما آماده برای چه؟ ما همراه شابوفسکی خواهیم شد، همراه سفرهایش و چشنده غذایش، یعنی همین کتاب که طبق وعدههای غذایی صورتبندی شده است.
«خورد و خوراک دیکتاتورها» پر است از روایت که از دل آنها میتوان اشکهای بسیاری را درک و خندههای بسیاری را نفرین کرد. نورمن داگلاس نویسنده ایرلندی درباره یک آشپز واقعی مینویسد: «آشپز واقعی آمیزه کامل، تنها آمیزه بیعیب و نقص از هنرمند و فیلسوف است.»
قسمت بسیار زیادی از کتاب را نقل قولهای مستقیم آشپزان پر کرده است. وقتی کتاب را میخوانید و همراه سخنان آنان میشوید در آنها نه فقط یک آشپز ماهر، بلکه انسانی فیلسوف سرشت و گاهی روانشناس یا حتی پزشک را خواهید یافت. سرآشپز انور خوجه (دیکتاتور آلبانیایی) خطاب به شابوفسکی میگوید: «آشپزخانه داروخانه است، جواب تمام بیماریها را میشود در رژیم غذایی پیدا کرد.»
یا مثلاً سرآشپز صدام حسین، ابوعلی در مقام یک تحلیلگر سیاسی تمام جنگها را تشبیه به یک آشپزی اشتراکی میکند روی تعدادی شعله محدود. جنگ وقتی شروع میشود که هرکس میخواهد قابلمهاش نزدیکتر باشد به آتش.
آنچه نظر مرا درباره دیکتاتورهای این کتاب جلب کرد مهربانی افراطی آنان با نزدیکترین افرادشان و سنگدلی تمامعیار با دیگران است. گویی افسار هیجاناتشان را ندارند. مثلاً یونگ مئون، آشپز محبوب پل پوت (دیکتاتور کامبوج) هشت بار توانسته از اتهام به خیانت جان سالم به در ببرد. تنها به همین خاطر که پل بوت حامی او بوده است. شاید دیکتاتورهای بزرگ این گفته چرچیل را به یاد دارند که باید دشمنان خود را نزدیکمان نگهداریم. در حقیقت دیکتاتورها خود بهتر میدانند که نزدیکانشان بزرگترین خطر برای آنان هستند، پس منطقی خواهد بود که با آنان مهربان باشند.
غذا، تجلی بقاست، آنکه غذا دارد قدرتمند میشود و آنکه گرسنه است دیوانه. پس از نوشتن این متن قرار است چای بنوشم و از خوردن کیک خانگی لذت ببرم. خیالم راحت است که آن را مسموم نکردهاند. راستی یک دیکتاتور تا کی میتواند بدون ترس غذا بخورد؟ تقریباً هیچگاه.
درست است که همگی آن مردان سنگدل همیشه به غذا دسترسی داشتهاند اما پرسش اساسی این است آیا تمام آنچه ما میخوریم همین خوراک مادی رویتپذیر است؟ یک غذای شاهانه توسط بهترین سرآشپز کشور لذیذتر است یا غذایی ساده کنار دوست، آن هم بدون داشتن افکار پارانویایی؟ دیکتاتورها اگرچه بهترین غذاها را خوردهاند، اما جانشان از مفاهیم اساسی انسانی، یعنی مهربانی، عشق و جوانمردی خالی بوده است. آنان گرسنگانِ سیرِ تاریخاند. دیکتاتوری نوعی دیوانگی است، جنونی برخاسته از گرسنگی.
ـ آشپزی یا مراقبت اجباری؟
سخن درباره نزاع فلسفی تربیت یا طبیعت بسیار است. اینجا تحلیلی کوچک از این مسئله و ارتباط آن با کتاب ارائه خواهم نمود. در تبارشناسی واژه تربیت (nurture) به معنای خوراندن میرسیم، خوراک دادن. اما امروزه این واژه به معنای مراقبت و تربیت درک و دریافت میشود. این بهخاطر اهمیت سمبولیک خوراک دادن در مراقبت است بهگونهای که انگار تأمین غذا همان مراقب بودن است. در قسمت قبلی دیدیم که یک دیکتاتور گرسنه است اگرچه همیشه غذای خوب میخورد. جالب این است در تمام روایتهایی که شابوفسکی از آشپزان دیکتاتورها نقل میکند رابطه آشپز و دیکتاتور رابطه بسیار خوبی است؛ حداقل در ظاهر اینطور به نظر میرسد. در واقع دیکتاتور از آشپز نه فقط غذا که محبت دریافت میکند. چیزی که درمان گرسنگی زیربنایی اوست. این همان دلیل رابطه خوب دیکتاتور با آشپز است. دیکتاتور فریاد میکند که من گرسنه مراقبتم، برای همین در جنایت پیشی میگیرد تا وجدان نداشتهاش مخدوش نشود.
همه ما اهمیت نمادها و کلمات را میدانیم، شاید دیکتاتورها هیچوقت علت روابط خوب خود را با آشپزانشان درک نکنند، اما برای ما اینطور نیست. خوراک دادن مهمترین صورت مراقبت است. اما آیا این مراقبت اصیل و انسانی است؟ ابداً خیر. در یک فضای بیمارگون همه چیز به بیماری میانجامد، حتی مسائلی که خودبهخود اثری از بیمارگونگی در آنها دیده نمیشود. دیکتاتورها بیماران درماندهای بودند که از سر استیصال بسیاری را کشتند تا کشته نشوند اما مگر انسان را یارای فریب خویش هست؟ مسئله دیگر نسبت غذاست با امنیت، چیزی که دیکتاتورها تا حد بسیاری نگران آن هستند. غذا بینامتنیت بسیاری با واژگان خانه و مادر دارد. سرآشپزان دیکتاتورها افراد بسیار جالبی بودهاند. آنها نه فقط یک آشپز ساده بلکه معنا و مفهوم امنیت، آرامش و مادرانگی بودهاند، برای جنون سیریناپذیر دیکتاتورهای بزرگ. شاید اگر این آشپزها نبودند چگالی جنایات علیه بشر بیشتر میبود.
عنوان: خورد و خوراک دیکتاتورها/ پدیدآورنده: ویتولد شابوفسکی؛ مترجم: مسعود یوسف حصیرچین/ انتشارات: گمان/ تعداد صفحات: 260/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/