«خون دریا» داستانی عاشقانه و دردآلود

همه‌چیز از زن آغاز و به او باز می‌گردد

02 مهر 1403

«خون دریا» داستان بلندی از زندگی همسر یک رزمنده است که فصل به فصل میان زمان حال و گذشته جابه‌جا می‌شود. اثر گاه از زبان شخصیت زن داستان یعنی سارا و گاه از زبان شخصیت مرد یعنی مهدی تعریف می‌شود. رمان از روزهای دلدادگی این دو آغازمی‌شود، از جایی که نگاهی گره می‌خورد و قلبی از سر شوق می‌تپد. از توصیه‌های آنا به سارا که حواست هست مهدی لباس رزم تنش است؟ ته این قصه هزار پایان تلخ دارد و تو یک وجب بچه اصلا آماده‌ کدام یک از این تلخی‌ها هستی؟ دل داری خبر شهادتش را بشنوی؟ دل داری بدون دست یا پا برگردد خانه؟ می‌توانی تحمل کنی که یک روزی دیگر تو را نشناسد و وقتی به تو نگاه می‌کند، زمرد چشمانش میان لحظه‌های تکه تکه شدن رفیقش دودو بزند؟ جنگ که تمام شود، مهدی دیگر این آدمی نیست که حالا دل به دلش داده‌ای. می‌توانی با کسی زندگی کنی که دیگر نمی‌شناسی‌اش؟

آنا رطب خورده‌ای‌ست که بعید است منع رطب کردنش به جایی برسد. سارا می‌داند زندگی با مهدی یعنی هر لحظه منتظر خبر ناگواری بودن، تحمل زندگی که شکل عادی ندارد و خیلی سخت‌تر از تمام زندگی‌های دو نفره است. سارا می‌داند اگر به تهش فکر کند، دیوانه می‌شود؛ پس ترجیح می‌دهد خیال کند که مهدی شهید نمی‌شود و هرطور شده، خودش را به خانه می‌رساند. بودن مهدی برای سارا دلیل ادامه دادن است، حالا هر شکلی که قرار است باشد مهم نیست؛ اما روزگار را هرچه پیش‌بینی کنی باز برایت خواب تازه‌ای می‌بیند، هزار حیله در آستین پنهان کرده تا تو را از آن چه که خواسته‌ای پشیمان کند. حالا و اکنون که سال‌ها از آن چشمان به اشک شوق نشسته گذشته‌است، سارا پشیمان است؟

آنچه خون دریا را از سایر آثار مشابه متمایز می‌کند، اعتراف به احساسات مختلف از سوی شخصیت‌هاست. مهدی عشقش را انکار نمی‌کند. در نمازش خم ابروی یار را به یاد می‌آورد و های‌های می‌گرید. سارا خودش را قوی و محکم نشان نمی‌دهد، حتی گاهی به مهدی اصرار می‌کند که خودش را به تاروپود این عشق زمینی گره بزند و دیرتر به ماموریتش برود. آدم‌ها عشق‌شان را در پیله احتیاط نمی‌پیچیند و با بی‌قراری ابرازش می‌کنند. این نشانه صداقت قلم نویسنده است که تلاش نمی‌کند سردی رابطه را که در گذر از سختی‌ها بسیار آسیب‌پذیر شده، با شعارزدگی کم‌رنگ کند. نگاه واقع‌گرایانه اثر به چالش‌های پیش رو ستودنی‌ست. هرچه خواسته‌ها و توقعات سارا از زندگی کوچک‌شان بیشتر می‌شود، ناتوانی مهدی دربرآورده کردن این انتظارات هم بیشتر می‌شود. سیر روایت داستان درست و منطقی‌ست و نویسنده تلاش کرده تا از سردی حالای رابطه به گرمای گذشته پل بزند و باز به سردی برسد. یک بالا و پایین دل‌نشین و دردآور. مهدی از زمان و مکان کنده شده است و تنها ساراست که می‌تواند او را به جهان وصل کند. جهان آرام کنونی! سارا خستگی و دلخوری‌اش را از خواننده پنهان نمی‌کند. حس دل‌سوزی‌اش نسبت به مهدی، خواستن و نتوانستن، اندوه و ناپیدایی عشقی که خاکستر ناملایمات رویش نشسته؛ آن‌قدر خوب در تنهایی عظیم سارا شکل گرفته که حتی در صحنه‌های دو نفره‌شان نیز، سردی رابطه به صورت مخاطب می‌خورد. در کنار این‌ها چنان تصویر بی‌گناهی از این دو ساخته می‌شود، که خواننده به قطعیت می‌رسد که این احساس نه پشیمانی‌ست و نه نفرت؛ تنها سردرگمی‌ست برای سارا و جاماندن مهدی در دنیایی دیگر. دنیایی که ماهیانش هم‌رزمانش هستند و آدم‌ها به آنی و لحظه‌ای هزار تکه می‌شوند. صورت‌های آشنا، تصاویری که از حالای مهدی میان گذشته‌اش جا می‌گیرد؛ سارا می‌شود هم‌رزمی که باید همراه مهدی فین بزند. باید از هجوم منورها بگریزد. باید چنگ بیندازد، طناب را محکم بگیرد و به بوی خونی که از دریا به زیر دماغش می‌زند، بی‌توجه باشد. بی‌توجه باشد تا اشک راه نگیرد و دیده را تار نکند.

کسی باور نمی‌کند که عشق چه وقیحانه آدم را به خفت می‌کشد، که عقل را زائل می‌کند و دیده را خیس و دل را هزار تکه. عشق بال پرواز است و گاهی می‌شود تیری که از چله رها می‌شود و به همان بال‌ها می‌خورد. عشق دامی‌ست که به اختیار خود در آن می‌افتیم. مثل کبودی گونه‌ سارا که نگاه همسایه‌ها را به صورتش می‌کشاند تا بگویند: «اجرت با اباعبدالله دخترم…» مژده‌ این پاداش هیچ شعفی را در دل سارا ایجاد نمی‌کند، بلکه بیشتر حرصی‌اش می‌کند. تمام ارزش این اثر به قلم صادقانه لیلا مهدوی وابسته است. او روزها را نه آنقدر روشن و شاد جلوه می‌دهد و نه آنقدر تیره که دیگر نشود نوری در انتهایش یافت. نویسنده‌ای که بلد است یک روایت زنانه از دلتنگی و رنج داشته باشد، بدون آن که غر بزند. شخصیت زن داستان ما عیان است و آنقدر خودش و شرایطش را به خواننده نزدیک می‌کند که خواننده بی‌چون و چرا می‌پذیردش. عشقش را، خستگی‌اش را و خواسته‌هایش را. سارا حالا ملغمه‌ای‌ست از احساساتی که هر کدام با دیگری سر جنگ برداشته اند. یکی از نقاط روشن داستان، همین پررنگ بودن نقش زن است. انگار همه چیز از سارا آغاز شود و باز به سارا برگردد. موجودی که در تاب‌آوری این سختی‌ها به دنبال شادی می‌گردد و تلاش می‌کند تا شکل تازه‌ای از زندگی‌ بیافریند.

این اثر هرچه در ساختن صحنه ها توسط سارا قوی عمل کرده، در بخش‌هایی که روایت توسط راوی غیرهم‌جنس یعنی مهدی انجام می‌شود؛ دچار ضعف شده است. آنچنان که ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری سارا نم‌نمک برایمان ساخته و آشکار می‌شود، درونیات مهدی انگار پشت هاله‌ای از حجاب پنهان شده، برخلاف آن قسمت‌هایی که به سارا مربوط است و از هر عکس‌العمل مهدی استفاده می‌شود تا احساسات لحظه‌ای‌ سارا به مخاطب یادآور شود. همانطور که در فصل‌های آخر رمان مهدی انگار تنها بیننده است و بار روایت به کل روی دوش سارا می‌افتد. شاید اگر راوی رمان تنها سارا بود یا نگاه مهدی از اول شخص به سوم شخص تغییر می‌کرد، چنین ضعفی در روایت آشکار نمی‌شد. کفه مهارت و تسلط در روایت سارا سنگین‌تر از روایت مهدی‌ست. مهدی راوی روزهای جنگ است و سارا راوی خانه یک رزمنده.

خون دریا عاشقانه منصفانه‌ و دردآلودی‌ست. گناه این دو نفر انگار این است، که دیگری را بیشتر از خود دوست دارند و تن به زخم‌هایی می‌دهند که مرهمی برایش نیست. سارا عاشقی بلد است و عاشقی را بلد بودن، یعنی تحمل زخم را داشتن. تحمل هزار تیغ تیز که قلب را نشانه می‌رود.

لیلا مهدوی قلم منصفی دارد و این شاید همان رسالت نویسنده باشد. نمایاندن آنچه که پیش روست. بنفشه‌ای که از دل سنگ خارا بروید و  برهوت را به بازی بگیرد. این اثر همان‌قدر که اندوهگین‌تان می‌کند، همان قدر هم مجاب‌تان می‌کند که عشق، وفاداری و مهر سارا را بپذیرید و همراه او روزهای سخت مهدی را تاب بیاورید.

عنوان: خون دریا/ پدیدآور: لیلا مهدوی/ انتشارات: کتابستان معرفت/ تعداد صفحات: ۲۸۴/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید