سوگورو در آن روزها مانند همکارش «تودا» یک کارورز پزشکی بوده و در بیمارستان دانشگاه علوم پزشکی شهر فوکوئوکا دورهاش را میگذرانده. یک آدم کاملا معمولی، مثل باقی شخصیتها، مثل همان تودا یا «اوئهدا» و یا اصلا خود دکتر «هاشیموتو» رییس بخش یک جراحی. پیرمردی که در رقابتی خستگیناپذیر با پزشکی دیگر برای تصاحب سمَت ریاست دانشگاه میجنگد، و در برابر پیشنهاد وسوسهانگیز واحدی محرمانه از ارتش، آزمندانه سر خم میکند؛ تا بتواند اثری و ردی از نامش در علم پزشکی به جا بگذارد. پیشنهادی که پس از او چند تن دیگر از جمله سوگورو و تودا و اوئهدا را نیز برای عملهای زندهشکافی دور میز جراحی جمع میکند.
اما اندو کدام واقعه تاریخی را در طرح رمانش ریخته؟ بین سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۵، یگان ۷۳۱ ارتش ژاپن، دست به سلسله جنایات بزرگی زد. این یگان واحدی محرمانه برای تحقیقات و همینطور توسعه سلاحهای میکروبی و شیمیایی در ارتش امپراتوری ژاپن بود که جنایاتش را پشت لفاظیهایی از قبیل کمک به رشد علم پزشکی پنهان میکرد. شمار بالایی از اسیران جنگی که بیشترشان را چینیها تشکیل میدادند، به صورت پنهانی به گروههای جراحی ویژهای سپرده میشدند تا عملهای گوناگونی را بر رویشان آزمایش کنند. آزمونوخطاهایی بیوقفه به روی انسانهایی آزمایشگاهی. انسانهایی که به گفته سران یگان، خواهناخواه اعدام میشدند و دیگر نحوه اعدامشان تفاوتی نمیکرد! این همان عذر بدتر از گناه و یا به عبارتی شبهِ استدلالی بود که چند صد هزار نفر را با وحشتناکترین شکنجهها به کام مرگ فرستاد.
دکتر چاق و قد کوتاه ارتشی که کمی بعد به اتاق برگشته بود، میخندید: «اینها همانهایی هستند که موقع بمبارانها هیچ تمایزی بین مردم قائل نمیشدند. حکم تیرشان هم در ستاد فرماندهی غرب صادر شده و دیگر فرقی نمیکند که کجا اعدامشان کنیم. اینجا بیهوشی هم میزنیم و در خواب میمیرند.» [ص ۸۵]
اگرچه این ادعای دکتر ارتشی رمان در خصوص وقایع خود رمان صادق است؛ رخدادهای واقعی به مراتب وحشتناکتر و غیرانسانیتر از اینها بود. تحقیقات بعدی نشان داد بیشتر کشتهشدگان، «شهروندان عادی» چینی، کرهای و مغولی بودند که در طول جنگ چین و ژاپن و در ادامه، در جنگ جهانی دوم به اسارت ارتش ژاپن درآمده بودند. انسانهایی که نهتنها در بیهوشی مورد جراحی قرار نمیگرفتند؛ که زنده و هشیار شاهد مرگ تدریجی خود در فجیعترین شرایط بودند. زندهشکافی شامل خارجکردن اعضا و جوارح و پیوند زدن اعضا و قطع آنها میشد و این تنها بخشی از این آزمایشها بود. آزمایشهای بیولوژیک از طریق آلوده کردن زندانیان به انواع میکروب و ویروس، یخزدگی و انجماد بدن، باردار کردن اجباری زنان برای برخی آزمایشها بخش دیگری از این اعمال را در بر میگرفت. حتی کودکانی که در زندانها به دنیا میآمدند از این شکنجهها در امان نبودند و شواهد حاکی از آن است که تمام آن کودکان در نهایت کشته شدند. تلاش کردم گفتههایم را کمی سبکتر بیان کنم. جستوجویی کوچک در اینترنت، حجم عظیمی از اطلاعاتی دردناک را پیش رویمان میآورد که اگر طاقتش را دارید میتوانید ببینید و بخوانید. [۱]
این ماجرا به قدر کافی نیازمند فریاد زدن هست که نخواهیم در رمانی که به آن پرداخته، به دنبال چیز دیگری غیر از روایت باشیم؛ اما جهانبینی ویژه اندو که آشکارا در رمان تجلی پیدا کرده قابل چشمپوشی نیست. این بار هم همان دغدغه مشابه در رمان «سکوت»، اثر دیگر اندو تکرار میشود: مسئله «انتخاب». با این تفاوت که در سکوت، شرایطی ناگریز و خردکننده بر شخصیتها حاکم میشود، اما در «دریا و زهر» اوضاع تحت کنترل است.
«تودا پرسید: در عمل جراحی باید شرکت کنیم دکتر؟
ـ بایدی در کار نیست. فقط اگر خیال همکاری ندارید، حرفی هم از این موضوع در جایی نزنید.
ـ حالا چی هست؟
ـ میخواهیم زندانیهای آمریکایی را زندهشکافی کنیم، پسرجان.» [ص ۸۴]
آنچه آدمها در مسیر پیشرویشان در زندگی رقم میزنند، تا چه اندازه متأثر از پیچیدگی شرایط حاکم و تا چه اندازه متأثر از پیشینه زیستیشان است، چه در کودکی و چه در بزرگسالی. اندو خود معتقد بود باید تلاش کرد در زندگی تا حد ممکن از اشتباهات پرهیز کرد. با این حال او در چند اثر مهمش ذهن مخاطب را با طرح چیستی و چرایی و نسبیت خطا و گناه به چالش کشانده، و توانسته نگاه منعطفی به اشتباهات فردی و اجتماعی انسانها بیندازد که قلم او در دریا و زهر نیز گواه خوبی بر این امر است.
خطا و اشتباه هست؛ اما چه کسی از آن مصون خواهد ماند؟ چه کسی تضمین میکند که در موقعیتهای خاص که هم بستر جنایت آزادانه وجود دارد و هم نیروهایی سوقدهنده به جنایت، تکتک ما آدمهای معمولی، از ارتکاب به جنایت بپرهیزیم؟ به این موارد، پیشینههای زیستی معیوب را هم بیافزاییم. گویا اندو قصد داشته در این اثرش بگوید تلفیق حیات روانیِ نابهنجار با موقعیت مستعدِ وقوع جنایت، میتواند از هرکسی جانی بسازد. این نیّت در خودزندگینامه مختصری که در دو فصل از زبان تودا و اوئهدا میخوانیم خود را نشان میدهد.
«نمیدانم چرا، ولی در آن لحظه به دلم افتاد که روزی مجازات خواهم شد. به وضوح حس کردم که آن چه نیمه اول عمر را صرف کاشتنش کرده بودم، سرانجام درو خواهم کرد. با خودم گفتم که وقتی مردم میان دود و آتش گرفتار شدهاند و هر روز جان میدهند، با عقل جور درنمیآید که فقط من یکی، آن هم با این کارها که کردهام، بدون این که کوچکترین خراشی بردارم به زندگیام ادامه دهم.» [ص ۱۳۷]
دادگاه الهی را نمیدانیم، اما تا کنون هیچ گونه دادگاه زمینی برای قضاوت این جانیان برپا نشده است. گویا در همان سالهای پس از پایان جنگ جهانی، تمام کارکنان آن آزمایشگاهها و زندانهای مخوف گریختند و حتی از دولت آمریکا مصونیت قضایی هم گرفتند! گاهی جنایتهای بزرگ را دستهای بزرگی در پشت پرده پنهان میکنند. متأسفانه آثار انگشتشماری در جهان ادبیات از این جنایات نوشتهاند که رمان اندو از مهمترین آنهاست. طبیعی است که زور ادبیات هم به بعضی از قدرتها نمیرسد و فریادش در گلو میماسد. شاید این تنها دلیلی باشد که باید دریا و زهر را خواند و به دیگران هم شناساند؛ و به نظرم همین یک دلیل کافی است.
پانوشت:
۱ـ برای کسب اطلاعات جامعتر میتوانید به کتاب «کالبدشکافی یگان ۷۳۱» نوشته «هال گُلد» با ترجمه «سعید آجرلو»، از انتشارات بهجت مراجعه کنید.
عنوان: دریا و زهر/ پدیدآور: شوساکو اندو؛ مترجم: مهرداد علیبابایی/ انتشارات: نگاه/ تعداد صفحات: ۱۸۹/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/