کتاب را باید در دسته کتب تاریخ شفاهی موضوعمحور قرار داد. از این حیث این کتاب یک گام از سایر کتابهای تاریخ شفاهی جلوتر است. زیرا اغلب کتابهای این دسته فردمحور روایت میشوند و کمتر پیش میآید به یک موضوع یا یک مکان یا اثری هنری بپردازند. پس باید کتاب «مادر برام قصه بگو» را یکی از معدود آثار موجود در این زمینه برشمرد که توانسته با محوریت یک اثر هنری در دل تاریخ دست به روایت تاریخ بزند. از این رو کسانی که میخواهند تاریخ بخوانند شاید مخاطب جدی این کتاب نباشند زیرا کتاب در لایههای پایینتر از رویدادها و تاریخ حرف میزند و تمرکزش بر یک اثر فرهنگی است که در بازهای از تاریخ به وقوع پیوسته است.
«مادر برام قصه بگو» روایت گروهی است که در سالهای جنگ و از دل یک دغدغه فرهنگی و هنری در شهرستانی دور از مرکز فعالیتش را آغاز کرد و آوازهاش در سراسر کشور پیچید. گروه سرودی که با کمترین امکانات فعالیتش را آغاز کرد و صدایشان به گوش صدام و دیگر کشورهای منطقه هم رسید. شاید اگر بخواهیم درباره فعالیت گروه سرود یک صفت انتخاب کنیم «کار تمیز فرهنگی» مصداق خوبی باشد ولی اینجا قرار نیست خیلی درباره فعالیت فرهنگی آنها حرف بزنیم بلکه قرار است درباره کتاب تاریخ شفاهی این گروه حرف بزنیم. کتابی که حول محور یک موضوع و فعالیت فرهنگی شکل گرفته و قرار است از آن سخن بگوید.
بنا به ادعای تدوینگر و نویسنده کتاب در مقدمه آن، حجم مصاحبههای این کتاب بالغ بر یک میلیون کلمه میشده! پس کار سخت از همینجا برای نویسنده آغاز شده است. او با حجم زیادی از مصاحبه اعضای گروه روبهرو بوده که باید ویرایش و تدوین میکرده تا کتاب سر و شکل بگیرد. احتمالا در این بین برخی افراد چیزهایی از ذهن خود به خاطرات افزوده یا چیزهایی در خاطرشان نبوده و همین دقت زیادی میطلبیده تا نویسنده از میان روایتها و اسناد موجود به یک روایت واحد قابل اتکا و متقن دسترسی پیدا کند. برای همین باید تلاش بهنام باقری را ستایش کرد ولی این به معنای این نیست که روایتها بیایراد است یا نقدی بر آنها وارد نیست.
اولین نکتهای که باید درباره کتاب گفت، روایت و خط زمانی چینش روایتها است. نویسنده در مقدمه توضیح میدهد که چون پایان کتاب در روش خطی مساوی با انحلال گروه سرود بوده ترجیح داده آن را در فصلهای ابتدایی بیاورد و شروع را هم با یک اتفاق «جذاب» ترتیب داده تا «کام مخاطب تلخ» نشود. در حالی که ما قرار است با تاریخ روبهرو شویم و تاریخی چیزی جز همین تلخیها و عبرتهایی که میتوان از آن گرفت نیست. این در شرایطی است که از فصل چهارم شیوه روایت خطی میشود و روال روایت پس و پیش نیست. روشن نیست نویسنده با چه منطق تاریخنگارانهای چنین شیوه روایتی برگزیده و به صرف جذابیت داشتن (آیا برای مخاطب تاریخ نیز این جذابیت مسئله است؟) دست به چنین تغییری در فضای کتاب زده است. در حالی که ما به عنوان مخاطب میخواهیم روایت تاریخی بخوانیم و جذابیت در همین روایت تاریخی است! این در حالی است که شاید اگر شیوه روایت کتاب از ابتدا خطی بود آن ماجرای جذاب که در ابتدا قرار گرفته در جای خودش جذابیتی چندبرابر پیدا میکرد و مخاطب قدم به قدم در جریان تاریخ قرار میگرفت و پا به پای گروه و نوجوانان آن جلو میآمد. نکته دیگری که درباره ساختمان و نحوه چیدمان روایتها باید متذکر شد این است که نویسنده با این شیوه باقی روایت را ذبح کرده و به مخاطب اینطور القا کرده که این گل روایت کتاب است و در ادامه هرچه هست از این روایت پایینتر است. در حالی که اینطور نیست و آنچه در ابتدا به عنوان روایت جذاب با آن روبهرو میشویم محصول تلاش و پشتکار و اراده گروه سرود و معلمشان است. حتی این شیوه چیدمان به پایانبندی روایت نیز لطمه زده و خواننده به خاطر اینکه در فصل سوم ماجرای انحلال گروه را خوانده، خیلی درست متوجه نمیشود چرا این گروه با آن درخشش منحل میشود زیرا خواننده قبل از اینکه خیلی در جریان فعالیت گروه قرار بگیرد همان فصلهای ابتدایی ماجرای انحلال گروه را میخواند و همین سبب میشود که در خاطرش چیزی از ماجرا باقی نماند.
نکته دیگری که در مقدمه از سوی نگارنده به آن تاکید شده مسئله زاویه دید است. «دانای کل در مقام راوی اول شخص» زاویه دیدی است که برای نوشتن این کتاب با کمک راویان متعدد حاصل شده است. این در حالی است که هرچند «دانای کل اول شخص» راوی نسبتا تازهای است و در میان راویان مرسوم جهان روایت سابقه زیادی ندارد ولی آنطور هم نیست که نمونه دیگری نداشته باشد. ولی شیوه تدوین نویسنده با کمک این راوی این ذهنیت را تداعی میکند که نویسنده زحمت بازنویسی و یکدست کردن روایتها را برخود همواره نکرده و ترجیح داده با آوردن اسم راوی در اول هر پاراگراف کار خود را راحت کند. در حالی که این سبب میشود روایتها پارهپاره و غیرمنسجم باشد. در حالی که در نمونههای موفق این زاویه دید ما شاهد یکدستی زبان و روانی روایت هستیم که در این کتاب خبری از آن نیست. هرچند از مقدمه نویسنده نیز چنین برمیآید که حجم کار و سنگینی آن، موجب شده برخی دقتها در کار از بین برود. همانطور که در مقدمه تاکید کرده: «اگر در مرحله تنظیم طرح به این نتیجه میرسیدم که تدوین این حجم از پروژه طاقتفرساست، میتوانستم از قبول تدوین خودداری کنم.»
شاید نکته دیگری که در این کتاب و اغلب کتب تاریخی شفاهی این سالها (آن اندازه که نویسنده این یادداشت خوانده) به آن توجه نمیشود، ماجرای فهرست اسامی و اعلام در انتهای کتاب است. اتفاقی که برای پژوهشگران اهمیت بسیاری دارد و از آنجا که با کتابی در قامت تاریخ شفاهی روبهرو هستیم وجود چنین چیزی میتواند کمک بزرگی به مخاطبان آن بکند. حتی کسانی که در قامت پژوهشگر نیستند نیز در مراجعات بعدی میتوانند از آن کمک بگیرند تا راحتتر به مطلب مورد نظر خود دست پیدا کنند.
کتاب «مادر برام قصه بگو» راوی یک از رویدادهای فرهنگی دهه شصت است که در کنار سایر رویدادهای آن سالها که برخی از خاطرهها محو نمیشود قرار دارد. از این رو مخاطبان بسیاری میتوانند با آن همذاتپنداری کنند. کتابی که در تبلیغات آن باید روی وجه نوستالژیک بودن خاطراتش تاکید شود ولی اغلب اینطور نیست و مباحث ایدئولوژیک روی آن بار میشود و مخاطب را از محتوای تاریخی آن که بار خاطرهانگیز دارد دور میکند.
روایت سختیهای کار و همت آقای توکلی (مربی و مسئول گروه) در این کتاب میتواند نمودار خوبی از کار فرهنگی باورمند به آرمانهای انقلاب اسلامی باشد. چالشهایی که گروه برای تهیه امکانات با آن روبهرو بودند و دستاندازهایی که مقابلشان قرار داشت همه نشان میدهد که فعالیت برای آرمان انقلاب اسلامی از ابتدا کار دشوار و پرهزینهای بوده اغلب از رفتن زیربار این هزینهها امتناع میکردند.
در مجموع اگر برخی ایرادات شکلی و فرمی را کنار بگذاریم، نفس وجود این کتاب میتواند گام موثری در باز شدن دریچهای تازه به فضای تاریخ شفاهی کشور باشد. اتفاقی که در روزهای اخیر نمونههای دیگری نیز از آن در بازار نشر خودنمایی میکنند.
عنوان: مادر برام قصه بگو؛ تاریخ شفاهی گروه سرود آباده شیراز/ پدیدآور: محمدمهدی رحیمی (تحقیق و مصاحبه)، بهنام باقری (تدوین)/ انتشارات: راهیار/ تعداد صفحات: 392/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/