«سلول‌های بهاری» روایت مردم ایران است

کتابی که ساز امید کوک می‌کند

07 اسفند 1401

وارد خیابان موردنظر که می‌شوی اصلا حال و هوایش فرق دارد. بی‌آنکه بدانی از کدام سو، اما سنگینی نگاه‌ها را حس می کنی. جای سوزن انداختن هم در شعاع یک کیلومتری‌اش پیدا نمی‌کنی چه برسد به اینکه جای پارک ماشین پیدا کنی.

اما وقتی از در ساختمان وارد می‌شوی با دنیایی مواجه می‌شوی که با بیرون در، سنخیتی ندارد. انگار قدم به دنیای تازه‌ای گذاشته‌ای. دنیایی که هوایش ذرات خوف و رجاست.

هزار امید خفته در نگاه‌های غریب و هزار اراده محکم نشسته در ساک و چمدان‌هایی که به دنبال خود می‌کشند. از میانشان که رد می‌شوی گاهی می‌بینی که از فلاسک همراهشان چای ریخته و می‌نوشند تا خستگی در کنند و دوباره به تلاش بلند شوند. این‌ها مردم سرزمین من‌اند؛ ایران.

در میانشان قومیت‌های مختلف با فرهنگ‌های گوناگون پیدا می‌کنی از بلوچ گرفته تا آذری. اما همه این‌ها برای یک اصل به مرکز رویان مراجعه کرده‌اند. گره همه‌شان به دست یک چیز باز می‌شود: «سلول».

عده‌ای به طلب فرزند و عده‌ای به شفای بیماری‌های زمینه‌ای و دلایل دیگری که راهشان را به این موجود زنده کوچک اما بسیار بزرگ کشانده است.

من چشم‌های زیادی را دیده‌ام که انتظار می‌کشند و برای یک سلول و یک مشتِ کوچک امید، هست و نیستشان را وسط گذاشته‌اند. من آدم‌های زیادی را دیده‌ام که به خاطر یک سلول زندگی‌شان تغییر کرده و از ظلمت به نور وارد شده‌اند. من پای صحبت آدم‌های زیادی نشسته‌ام که به امیدی راه‌های طولانی را می‌پیمایند. و «سلول‌های بهاری» روایت این امید است. کلماتی که از خاطرات طرح و تولید و توسعه سلول‌های زندگی بخش بنیادین روایت می‌کند. کتاب تاریخ شفاهی سلول‌هاست که به بیان روایت از نگاه دکتر حسین بهاروند می‌پردازد.

کتاب از لحاظ عنوان، انتخاب هوشمندانه‌ای دارد. سلول های بهاری! که الحق بهار تجارت می‌کند و می‌تواند خرمی به میان بکشد. نویدبخش است و خبر از یک تحول شگرف می‌دهد. تحولی که ماحصلش امید است. و در طی زمان می‌تواند در بهبود شاخص «امید به زندگی» موثر باشد. سخن از یک راه طولانی و طاقت‌فرساست، یک دستاورد. دستاوردی که به جان انسان‌ها امید می‌بخشد و بهای جان را بیشتر ارج می‌نهد.

نویسنده از زبان راوی می نویسد که برای برخورداری و رسیدن، باید قربانی داد و بها پرداخت. راوی قصه از ظرفیت‌های وجودی انسان حرف می‌زند که در جهت رسیدن به کمال، انتها ندارد. میزان برخورداری هر فرد با تعداد گام‌هایی دارد که در مسیر کمال برمی‌دارد بی‌آنکه سنگ‌های کوچک و بزرگ افتاده در مسیرش را بشمارد.

روایت گام‌به‌گام پیش می‌رود و بیش از آنکه اشاره به رسیدن داشته باشد، اشاره به مسیر دارد. تمرکز نویسنده و راوی بر مسیر حرکت بیشتر است تا رسیدن به مقصد. شاید علتش این باشد که در حقیقت مقصدی وجود ندارد و هر چه هست نردبانی‌ست که باید از آن بالا رفت و متوقف نشد.

این هم‌آوایی نگارش در بیان داده‌ها با مسیر رسیدن به هدف شخصیت اصلی روایت، حاصل فرم روایت و صد البته تلاش ارزشمند سوژه است. زیرا راوی از تجربه زیستی‌اش حرف می‌زند و نویسنده خوب گوش می‌کند. نویسنده شواهد را خوب می‌بیند و سعی می‌کند به درک متقابل برسد. راوی هم در انتقال حس به نویسنده موفق است. بنابراین یکپارچگی بین نویسنده و راوی رخ می‌دهد که محصولش انتقال همان حس برخاسته از فرم روایت، در ذهن مخاطب است.

خواندن سلول‌های بهاری مثل همراهی در فتح قله است. اول راه که ایستادی که می‌دانی راه دراز است و قلندری باید کشید. اما می‌دانی شکوهش می‌ارزد که در صحنه‌هایش شریک شوی. سلول های بهاری در حالی که از مضمون غنی و حیاتی است در فرم هم سازگار است. می‌خواهم در سلول‌های بهاری، به جای پیرنگ بگویم جان روایت. فرم به جان روایت وفادار است. جملات مورد استفاده در کتاب کوتاه و ساده است.

سلول‌های بهاری ساز امید کوک می‌کند و از بزرگترین میراث هستی سخن می‌گوید. سلول بهانه است برای این که برق امید را در چشم‌ها بدرخشاند. با این همه نویسنده فضل‌فروشی نمی‌کند. کلمات را ساده و روان انتخاب می‌کند و هرگز بحث را تخصصی پیش نمی‌برد. برای همین روایت را عام و خاص می‌توانند بخوانند. سلول‌های بهاری را می‌توان در مدرسه‌ها به ‌دانش‌آموزان درس داد که بدانند راه خواستن از کجا می‌گذرد تا به توانستن برسند.

یکی از بهترین اشارات «پدر علم سلول‌های بنیادی ایران» روایت همراهی‌ها و همراهانش است. او تک‌تک افرادی که با او هم‌مسیر بودند را برمی‌شمرد و ارج می‌نهد اما حکایت دکتر پروانه فرزانه، حکایت دیگری‌ست. خلوص نیت راوی در این روایت بیشتر نمایان می‌شود.

«علاوه بر بعد علمی، اجتماعی و شخصیتی، پروانه مادر بی‌نظیری هم بود. او چند فرزند یتیم را هم تحت پوشش گرفته بود و ماه به ماه هزینه‌های نگهداری آن‌ها را پرداخت می‌کرد. هر چه تلاش کردم پروانه را در جامه مادرانه توصیف کنم، دیدم از بیان آن ناتوانم. وصف مادر را باید از فرزند شنید…»

روایت دکتر حسین بهاروند، روایتی از مردمان ایران است. مردمی که مشهور یا گمنام دست در دست یکدیگر گذاشته‌اند تا خون در شریان‌های ایرانمان جاری باشد و همواره نبضش بتپد.

 

عنوان اثر: سلول‌های بهاری، خاطرات تولید و توسعه دانش سلول‌های بنیادی به روایت دکتر حسین بهاروند/ پدیدآور: بهنام باقری/ انتشارات: راه‌یار/ تعداد صفحات: 406/ نوبت چاپ: هفتم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید