چندسال پیش دوست نویسندهای از سر ناچاری و بعد از کلی دستبهدست شدن کتابش، اثرش رسیده بود دست ناشری که کتابها را الکترونیکی منتشر میکند؛ یعنی سیاست ناشر اینطور است که حالا اگر خواننده دلش خواست و سفارش داد، میتوانیم نسخه کاغذیاش را هم برایش بفرستیم وگرنه انتشار کتاب فقط بهصورت مجازی است. زنگ زد که آقا قضیه از این قرار است و اینطوری گفتهاند و من دیگر خسته شدهام و میخواهم زودتر قال قضیه را بکنم. با اینکه ناشر پیدا کرده بود اما هنوز تردید داشت. پرسیدم میخواهد نهایتاً جلد کتابش را ببیند و انتشارش را جشن بگیرد و همینها دیگر، نه؟! گفت همه اینها سرجایش، اما او توی خیالاتش تصورات سانتیمانتالی از چاپ داشت. اینکه رفته توی چاپخانه و از صدای چرقچروق دستگاهها فیلم میگیرد و بعد از پشت ویترین فلان کتابفروشی تصویر کتابش را توی فجازی منتشر میکند و… همینطور گفت و دیدم راستش برای کار اولی مثل او این تصورات خیلی هم بیراه نیست. به هر حال این مسئله برای او انگار حیاتی جلوه میکرد اما حالاکه ناشری قبول کرده کارش را منتشر کند دودل بود. از آن طرف، دلش نمیخواست دوباره راه بیفتد دنبال ناشرِ تازه و سالها انتظار بکشد. تقصیری هم نداشت دلش میخواست اثرش را لمس کند و خب متأسفانه ناشرِ لمسی گیرش نیامده بود. من راستش دوباره تلاشهایی برای قانع کردنش کردم و برایش مثال چیستا یثربی را زدم که اول قصه آقای پستچیاش را توی اینستاگرام نوشت و بعدها همان نوشتهها را بهصورت کتاب منتشر کرد. عرض کردم که نفس کار مهم است و استمرار و حتی پا را از گلیمم درازتر کردم که نوشتن برای تو تراپی است و از همین دست پرتوپلاها. اما یک چیزی این وسط نادیده گرفته میشد. اینکه یثربی یک چهره نسبتا شناختهشده است و احتمالا بیشتر از اینکه دلش بخواهد کتابی بهاسمِ خودش داشته باشد دنبال بیشتر خواندهشدن بود و پول درآوردن. این سالها از این جنس کتاب منتشر کردن توسط شخصیتهای مشهور فضای مجازی کم ندیدهایم.
***
توی این چندساله کم ندیدم مترجم یا نویسندهای که متوجه شده کتابش مجوز انتشار نمیگیرد و بعد از چند سال آن را توی فضای مجازی منتشر میکند و همه را هم برای خواندنش دعوت میکند. از قضا همین چندوقت پیش، مثلا، جعفر شیرعلینیا یا احمد زیدآبادی با کتابهایشان چنین کردند. نویسندگانی که توی فضای مجازی بهشدت فعالاند و آنقدر مخاطب دارند که ذرهای برایشان مجوز نشر یا انتشار کتاب اهمیتی ندارد. اما آنها هم مثل هر جاهطلب دیگری که با نوشتن و فکر کردن سر و کار دارند، میدانند هیچ کتابی جای فکرهای پراکنده نوشتهشده پُرلایک و پُربازدیدشان را نمیگیرد. یادداشتهایشان بعد از انتشار سر از صدها خبرگزاری و کانال و حتی شبکههای خبری در میآورد اما کتابهایشان را اهل فن میخوانند و به آن ارجاع میدهند. آنها، در مقام صاحبنظران بهنامی که تمام عمر و زندگیشان را وقف نوشتن و خواندن کردهاند، میدانند اثرگذاری به اثری یا آثاری احتیاج دارد که مدون شده و سیر درستی از فکر صاحبش بهدست خواننده میدهد. این موضوع نه فقط برای پژوهشگران که برای اهالی جهان داستان هم صدق میکند. یک نمونه بارزش جعفر مدرسصادقی است که با یک ناشر چندین اثر منتشر کرده و حالا هرکسی بخواهد کاری بکند یا پژوهشی روی کارهایش انجام بدهد میتواند خیلی راحت کتابهایش را براساس سال انتشار بخواند.
***
تقریبا هرچند وقت یکبار، از زبان برخی از دوستانم که هرکدام در بخشی از تحریریه مشغول بهکار هستند، این جمله را میشنوم: «خیلی دلم میخواد اینو کتاب کنم» و منظورشان از «اینو»، مثلاً، سلسلهگزارشها یا روایتهایی است که توی چندسال کار نوشته و حالا تصور کرده برای اینکه به خودش یا به کارش ارزش بیشتری بدهد باید آنها توی یک مجموعه کنار هم قرار بدهد و صاحب یک کتاب مشخص و مجزا شود. درواقع، اغلب روزنامهنویسان خیلی دلشان میخواهد کنار اسمشان بهعنوان «ژورنالیست»، «نویسنده» را هم اضافه کنند. بله آقا! همین حالا هم که تیراژ و هزینه انتشار یک کتاب چندبرابر شده و حتی صاحبان قلم هم آنطورکه باید برای خریدن کتاب هزینه نمیکنند، باز هم کتاب داشتن و نویسنده بودن انگار شکل قشنگتری دارد بهخصوص اگر بعدش یک مراسم رونمایی هم بگیرند و بتواند «کتابش» را برای دوستانش امضا کند. من گمان میکنم قبل از اینکه به این پرسش بپردازیم که آیا هنوز کتاب چاپ کردن ارزش دارد یا نه باید درباره این صحبت کنیم چرا کتاب چاپ کردن تا اینحد تبدیل شده به یک مسئله دمدستی و بیارزشی. آنقدر بیارزش که شما میتوانستید همان چیزهایی که توی سرتان است را در قالب نوشتههای چندصد کلمهای توی صفحه اینستاگرامتان منتشر کنید و بعد از چندوقت اگر خوشمان نیامد حذفش کنیم. اصلا نکته اصلی همینجاست. تعابیری که میشنوم یا شکل مواجهه برخی از دوستانم درباره انتشار کتاب بسیار مبتذل و سخیف است و دستکم بهنظرم، با هیچ قائده نخبگانی و علمی سازگار نیست. اینکه یک چیزهایی را سرجمع کنم یا اینکه بدون اهمیت دادن به بدیهیات انتشار، صرفا برای تفاخر یا نگرانیِ یک فعال فرهنگی از بالا رفتن سنش که همیشه در جلسههای ادبی درباره بورخس حرف میزند یا بعضاً حتی دیده شده طرف برای اینکه مطالبش حیف نشود و یک جایی همه را باهم داشته باشد، «کتابش» را منتشر کرده است. با همه اینها، درست یا غلط، خوب یا بد، کتاب منتشر کردن همچنان اتفاق مهمی است چون شأن بالاتری از خواندن در فضای مجازی دارد. چون هنوز هم توی کامنتها، برای تحقیر یک نفر او را به کتاب خواندن حواله میدهند.
انتهای پیام/