مروری بر رمانی که از یک همه‌گیری حرف می‌زند

یکی بیاید ما را بنویسد

07 شهریور 1403

اندوه، در اندوه مونالیزا حرف اول را می‌زند. شاهرخ گیوا خیلی راحت و بی‌پرده بدون اینکه بخواهد ذره‌ای هوای مخاطب را داشته باشد، دستش را می‌گیرد و می‌برد می‌ایستاندش میانه ماجرایی که پر از رنج و ویرانی و ناامیدی و نرسیدن و مرگ است. از رنج ننوشتن، ویرانی عمارت فامیلی، ناامیدی خوب شدن آقاسمندر بعد از افتادن روی سکوی نمایش خانگی تا نرسیدن به پریسا و مرگ او و ده‌ها خرده روایت دیگر. روایت‌هایی که گیوا در این داستان به آنها اشاره کرده است، روایت‌هایی بسیار معمولی از خانواده‌ای اهل هنر و سینماست که در زمان ذهنی راوی برمی‌گردد به سال‌ 1320. راوی در اندوه مونالیزا با تعابیری شاعرانه روایت خود را با ناامیدی و این کلمات آغاز می‌کند: «حتا می‌توان گفت برای کسی. یکی که شوقی برای شنیدن داشته باشد. یکی که از شیوه نگاهش، شیوه توجهش بخوانی نشسته به شنیدن. برای چنین آدمی می‌توان نشست و گفت، با پاکتی سیگار که دو سه نخ بیشتر نمانده از آن و یک جاسیگاری کنار دست یا روی میز عسلی مثلا. اگر مخاطب سیگاری باشد، می‌شود تعارفی هم کرد؛ حتا اگر یک نخ بیشتر نمانده باشد از آن. یا نه اصلا باید با یک پاکت پر نشست که حواست پرت نشود به تمام شدنش و دائم فکر نکنی باید تا یپچ کوچه رفت برای سیگار.»

بهرام شخصیت اصلی داستان است انگار؛ شخصیتی که همه روایت را داستانی می‌کند و روی صندلی خاطراتش تا جایی میان جنگ می‌نشیند و از همه اعضای خانواده‌اش می‌گوید. از عمارتی که در آن زندگی می‌کرده‌اند و حالا قرار است تخریب شود و به جای آن پلی قرار بگیرد، از شوهرخاله‌اش آقاسمندر که کارگردان قهار نمایش و تئاتر خانگی بوده تا موهای سیزده بافته پریسا که تا بیست تا نرسید و او به آرزویش نرسید و مرگش فرا رسید تا آسیه که همدست دایی محمود می‌شود و دستگیرش می‌کنند در جریان انقلاب و دیگر اعضای خانواده‌اش.

شاهرخ گیوا از رنج آدم‌های معمولی در این داستان حرف می‌زند. به نظر می‌آید همین را می‌خواهد به ما بگوید، اینکه هر کدام از ما یک داستان هستیم با ژانرهای مختلف. ژانر عاشقانه، وحشت، فانتزی و… تنها کافیست که یکی دست به قلم شود و ما را بنویسد. درست مثل اینکه خودش دست به قلم می‌شود و می‌نویسد از عشق نصفه و نیمه بهرام و پریسا که خاطره موهای بافته شده پریسا بعد از سال‌ها هنوز هم در ذهن بهرام خوش‌نمایی می‌کند.

«ما ایرانی‌ها خوب بلدیم چطور قصه و شعر و معنا پدید بیاوریم از همین مو! اما حتا آن مو هم نیست که خیال و استعاره و معنا می‌شود. پیچش، یا آن تاب ظریف امتداد طره است که معنا پدید می‌آورد و در چشم عاشق می‌شود: «آن!» آن معشوق! نشد؛ حتا به نوزده و بیست نرسید. که اگر می‌رسید، حلقه‌ها را یکی‌یکی بالا رفت تا پشت سر و در میان هر حلقه خیال و آرزویی هم بافت. می‌شد برای هر حلقه قصه‌ای هم فراخواند و با تاربه‌تاریش خیال‌بازی کرد.»

اندوه در تقدیر آدمی است. از داوینچی که تابلوی مونالیزا را با آن اندوه ماندگار کشید به قبل تا به بعد، هر آن کس که بر روی این کره خاکی قدم گذاشته همه می‌دانند، اگر هم خواسته‌اند انکار کنند روزگار به آنها فهمانده است که تقدیر آدمی اندوه است. اندوهی که بهرام شخصیت اول داستان اندوه مونالیزا خودش را کامل به آن سپرده است و در جای‌جای زمان و مکانی که قرار می‌گیرد و در کنار هر شخصیتی که واقع می‌شود صدا و زبانش اندوه است. حسرت است. البته که با توجه به روایت کردن قسمت‌هایی از مصائب سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که در آن زمان جامعه و مردمان با آن دست و پنجه نرم می‌کرده‌اند به این اندوه شخصیت می‌بخشد اما همه داستان اندوه بی‌پایان بشر است.

«بعدها فهمیدیم مدیر روزنامه‌ای که دایی در آن‌جا کار می‌کرد، کارمندها و اعضای تحریریه را صدا کرده و به صراحت گفته پاک‌سازی ادارات و مطبوعات و دانشگاه‌ها جدی است و باید از ظاهرمان شروع کنیم. و تهدید کرده بود هر کس به شرایط جدید تن ندهد توی روزنامه جایی نخواهد داشت. دایی هم چندی بعد پاک‌سازی را به عمارت کشاند. تا آن موقع هیچ کداممان ندیده بودیم جمیله چادر سر کند. مگر وقتی می‌خواست نماز بخواند که آن هم چادری سفید با گل‌های ریزریز آبی بود.»

این کتاب در سال 1393 به چاپ اول رسیده است. مسئله‌ای که شاهرخ گیوا در اندوه مونالیزا به آن اشاره کرده، یک بیماری آخرالزمانی است که همه مردمان را کم‌کم دارد درگیر می‌کند. یک بیماری که همه ماسک می‌زنند و رفت‌وآمد کمتر می‌کنند تا از درگیر شدن با این بیماری در امان بمانند. در واقع انگار این بیماری شبیه همان بیماری طاعون است در کامو یا بیماری کرونا در پنج سال پس از چاپ این کتاب. هر چند که شاهرخ گیوا از بیماری می‌گوید که در گذشته اتفاق افتاده است و خیلی‌ها را مبتلا می‌کند؛ اما درست همین بیماری با همین علائم چند سال بعد تبدیل به اپیدمی می‌شود و نامش می‌شود کرونا.

«رسانه‌ها تا همین چند روز پیش سرما و کمبود بهداشت را عامل خوره و مرضی می‌دانستند که به جان مردم افتاده؛ اما حالا می‌گویند درون ذرات معلق مه نوعی ویروس بیماری‌زا لانه کرده که همان باعث این‌همه بدبختی است. اسم غریبی هم دارد: سیکدراتین. آواش، آوای دارو و قرص و کپسول و مرض است. شاید به خاطر همین اسم مهجور  است که شایعه شده ویروس کشنده و حتا این مه غلیظ از آن سوی مرزها هجوم آورده و آن‌طرفی‌ها باعث و بانی همه این مصائب هستند.»

بهرام در مسیر رفت‌وبرگشت به گذشته خیلی حرف‌ها و روایت‌ها را به گوش مخاطب می‌رساند. روایت‌هایی که خیلی‌هایشان به دلیل نوستالژی بودن حس همذات‌پنداری را با مخاطب بزرگسال برقرار می‌کند. حسی که گاه لابه‌لای شعارهای استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی به مخاطب القا می‌شود، گاه از طریق نوارهای ویدئویی که قاچاق بودند و بعدها آزاد شدند، و گاهی هم به واسطه صف‌های قند و نفت و برنج کوپنی.

اندوه مونالیزا را به آنان که به داستان‌های رئال و سورئال علاقمندند پیشنهاد می‌کنم، مطمئن باشید از خواندنش خسته نخواهید شد.

 

عنوان: اندوه مونالیزا/ پدیدآور: شاهرخ گیوا/ انتشارات: چشمه/ تعداد صفحات: 196/ نوبت چاپ: سوم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید