راوی داستان پسربچهایست که در پی برآوردن آرزوهای پدر و مادرش، رهسپار خانه پدربزرگ میشود: «چرا پدر مادرها باید بچههای بدبختشان را مامور رسیدن به آرزوهای خودشان کنند؟ مگر بچهها مامورند؟»
اما این سفر، یک سفر عادی نیست! سفریست که لحظه به لحظه آن پر از اتفاقات تازهایست که برای هر کودکی مثل ترمز دستی، میتواند جذاب باشد. «ترمز دستی و چراغ راهنما اسم دو تا وسیله توی ماشین نیستند، آنها دوتا دوست هستند که قرار است به کمک هم ماموریت بزرگی را انجام دهند؛ گرفتن ارث و میراث بابابزرگ پولدار از یک بزمجه!»
اما هر اتفاق و مسیر جذابی، لزوما راحت و ساده نیست و برای همین، نیاز است که یک همراه ما را در طول مسیر کمک کند. چه چیزی بهتر از اینکه آن همراه، یک دوست باشد؟!
از دید من به عنوان یک بزرگسال، مهمترین مسئلهای که در طول کتاب، و در تمام پستی و بلندیها و اتفاقات نمایان است، همبستگی این دو دوست است. دوستانی که با هم میخندند و زمان تنبیه، در کنار هم تنبیه میشوند. کسی در عملیاتها، فرد مقابل را لو نمیدهد و زیر پای همدیگر را خالی نمیکنند. این موضوع جزو مواردیست که شاید یک نوجوان حین مطالعه داستان دقتی به آن نکند و بهعنوان عنصر اصلی موضوعی داستان نمایان نشود، اما بدون شک در ناخودآگاه خواننده مینشیند و درس بزرگی به او میدهد؛ درس رفاقت که در سنین بزرگسالی، هر روز به آن نیاز داریم!
اما اگر یک کتاب برای نوجوان صرفا درحال آموزش و درس دادن باشد، او را کسل کرده و هنوز به صفحه پایانی کتاب نرسیده، آن را زمین میگذارد. برای همین تصویرگر تمام تلاشش را کردهاست تا با خلق تصاویری همراستا با داستان، خواننده نوجوان را با کتاب همراه کند.
تصاویر هم قدم با نویسنده گام برمیدارند و کمک میکنند تا جهان خیالپردازیهایمان، زیباتر شکل بگیرد. حتی خیال پدربزرگی که متفاوت با دنیای شیرین نوههاست و با چهرهای عبوس پا به صفحات کتاب میگذارد. همین تفاوتها و اختلافات بین دنیای واقعیت و داستانهاست که پای کودکان و نوجوانان را به کتابها باز میکند؛ چون چیزی لذتبخشتر از کشف جهانی تازه برایشان وجود ندارد. لذتی که بهندرت میتوان در جهان بزرگسالی به آن دست پیدا کرد.
جدای از موضوع و محدوده سنی قید شده کتاب، نحوه بیان نویسنده، اصطلاحات و تصویرپردازیهای بهکار رفته در آن، حتی برای ما به قولی پا به سن گذاشتهها هم جذاب است. تصویرگر و نویسنده، با تعامل درهم تنیدهشان، داستانی را روایت میکنند که ما جوانان دهه ۷۰ نیز از دنبالکردنشان لذت ببریم و برایمان تداعیگر ماجراهای تنتن است. ماجرایی که شعله اکتشاف را در وجودمان شعلهور کرد.
آدمیزاد در هر سنی که باشد از پیوند با کودک درون خود لذت میبرد و سعی میکند آن را سر شوق بیاورد؛ و این داستانهای ماجراجویی از همان شوقهای لذتبخش است.
نوجوانها نه هنوز وارد دنیای بزرگسالی شدند، و نه از دنیای کودکی دل کندهاند. دنیای تصاویر و کارتنها هنوز هم برایشان لذتبخش است. پس باید سعی کنیم برای پیوند آنها با دنیای بزرگسالی، آرام آرام قدم برداریم و با استفاده از همین نکات به ظاهر کوچک، مثل تصویرگری و یا غوطهخوردن در دنیای کودکی، آنها را با این دنیای جدید، آشنا کنیم.
کتاب مهمترین وسیله برای پیوند ما با دنیاهای ناشناخته است. حتی پیوند با دنیای کودکی، که بعد از گذشت سالها، به جز خاطراتی دور، چیزی از آن در ذهنمان باقینمانده است. چه خوب میشود اگر با همین راه ارتباطی ساده، ارتباط خودمان را با کودکان و نوجوانهایمان حفظ کنیم.
عنوان: عملیات ایگوانا, ارثیه پدربزرگ/ پدیدآور: زهرا شاهی؛ تصویرگر: غزاله بیگدلو/ انتشارات: هوپا/ تعداد صفحات: ۱۸۴/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/