«جادوگر دهکده سبز» قصه پیرمردی است که طبیعت را دوست دارد و دلش نمیخواهد به دست آدمهای بیملاحظه از بین برود. او هر روز که از خانهاش بیرون میآید با زبالههایی که مردم دهکده در گوشه و کنار رها کردهاند مواجه میشود. او که دوست دارد طبیعت را همیشه تمیز ببیند دست به کار میشود و زبالهها را درون کیسهاش میریزد و در سرما و گرما با حرص و جوش دست به پاکسازی جنگل و دشت میزند. او هربار که زبالهها را میبیند کلی حرص میخورد و بابت آن جوش میآورد ولی سعی میکند به طبیعت عشق بورزد و دست از کاری که برایش اهمیت دارد برندارد.
قصه تا آنجا پیش میرود که پیرمرد از جمعآوری زبالهها خسته نشده و کارش با جدیت ادامه میدهد تا اینکه یک روز پیرمرد خسته میشود و به گوشهای از جنگل پناه میبرد و به آسمان آبی خیره میشود. او بعد از این که با مادر زمین حرف میزند و گلایههایش را از آدمهای مسئولیتنشناس بازگو میکند صاحب قدرتی جادویی میشود که دیگر نیاز نیست خیلی تلاش کند و خودش را به دردسر بیندازد. فقط کافی است به زبالهها اشاره کند تا به پرواز در بیایند به بدن فردی که آنها را روی زمین انداخته بچسبند. اول، همه سعی میکنند خود را پنهان کنند اما کمکم همه اهالی منطقه با شمایل عجیبی در خیابان و محله رفت و آمد میکنند. مثلا در قصه، چادری مسافرتی میبینیم که دو پا دارد و حرکت میکند، در واقع آنچه میبینیم فردی است که آنقدر زباله به او چسبیده که خودش را داخل یک چادر مسافرتی مخفی کرده. اول همه فکر میکنند بیماری جدیدی شایع شده ولی پزشک منطقه از درمان آن عاجز است. تا اینکه دخترکی متوجه رفتار جادوگر پیر و سبز دهکده میشود. او به اهالی خبر میدهد که تمام اتفاقات زیر سر پیرمردی جادوگر است که در حاشیه دهکده زندگی میکند.
همه برای اعتراض همراه با پلیس مقابل خانه پیرمرد جمع میشوند. پلیس تنها کسی است که در این جمع چیزی به او نچسبیده. پیرمرد از اینکه پلیس دهکده هیچ زبالهای بهش نچسبیده خوشحال میشود و همانجا به آنها میگوید علت این موضوع خودشاناند. در واقع این زبالههایی که به آن چسبیده، همان زبالههایی است که خودشان از شیشه ماشین به بیرون پرت کردهاند یا وقتی در طبیعت برای تفریح رفته بودند آنجا رها کردهاند. او از اهالی قول میگیرد اگر دیگر زبالهای در طبیعت رها نکنند، به محض اینکه به خانه برسند آن زبالهها از بدن و لباسشان کنده میشود و کافی است آنها، زبالهها را در سطل زباله و محلهای مشخص شده بریزند تا از شر آنها خلاص شوند.
همانطور که دیدید داستان در عالم خیال روی میدهد و هیچوقت هیچ زبالهای به کسی نمیچسبد ولی نویسنده با این روش به کودکان یاد میدهد که نباید زبالههایشان را روی زمین رها کنند و این تصور هولناک را به آنها میدهد که اگر روزی چنین اتفاقی بیفتد که زبالهها به صاحبانشان بچسبد وضعیت ناراحتکنندهای ایجاد میشود. کودکان در مواجهه با این کتاب که تصاویر جذاب و روشنی دارد، به خوبی تصور میکنند که طبیعت محتاج مراقبت است و کسی بهتر از خود ما نمیتواند از آن مراقبت کند.
کتاب با داستانی سرگرمکننده و آموزنده هم ریزبینی را به کودکان آموزش میدهد تا بیشتر مراقب اطراف خود باشند و از زیباییهای کوچک هم غافل نشوند هم نشان میدهد که طبیعت هم زنده است و مادری دارد و برای خوشحال کردن آن مادر باید از آن درست استفاده و مراقبت کرد. علاوه بر این تلاش پیرمرد برای رسیدن به چیزی که دوست دارد، هم وجه دیگری از قصه است. در واقع نویسنده با این قصه چند پیام را در متنش جانمایی کرده که در ناخودآگاه کودک جاگیر شود.
«جادوگر دهکده سبز» که قصهای زیبا است را بارها و بارها میتوان برای کودکان خواند تا آنها نیز با تخیل کردن آشنا شوند و مراقب چیزهایی که امروز در اختیار دارند باشند.
بیایید برگردیم به جمله ابتدایی این یادداشت. دیدید گفتم تخیل کردن مهم است. از آن مهمتر آموزش آن است. بسیاری از ما آدمبزرگها هم بلد نیستیم تخیل کنیم. بد نیست خودمان هم با بچهها تخیل کردن را تمرین کنیم. اینطوری شاید جهان بچهها را زودتر و راحتتر بفهمیم و ارتباط بهتری با آنها برقرار کنیم. پس یادمان باشد تخیل کردن فقط برای بچهها نیست، ما بزرگترها هم به آن نیاز داریم ولی خب شاید کسی نبوده به ما آن را یاد بدهد.
عنوان: جادوگر دهکده سبز/ پدیدآور: دان مدن؛ مترجم: هایده کروبی/ انتشارات: نردبان/ تعداد صفحات: ۲۴/ نوبت چاپ: سوم.
انتهای پیام/