ماندن همیشه سختترین وضعیت ممکن برای انسان به ویژه زنان بوده است. ماندن پای شرایط، پای رسومات، پای بچهها؛ ماندن به جای رفتن. واقعیت این است آنها که میروند دیگر نمیمانند اما آنان که میمانند باید باز هم ادامه دهند، به هر جان کندنی هست باید تا وقتی جام جانشان سرنیامده زندگی را دنبال کنند؛ هر چند که خیلی وقتها زندگی آنها را دنبال نمیکند.
«مسکوی کوچک افغانستان» فقط ۲۳۲ صفحه از زندگیِ پنجاه ساله نجبیه است. دختر کوچک و پرشور افغانستانی که سختی زندگی، همه آمال و آرزوهایش را خلاصه میکند در وجودِ پاره تنش «احمد». این کتاب مثل دیدن چند عکس از یک آلبوم قدیمی، زندگی نجیبه را جلوی چشمان مخاطب در چند ورق خلاصه میکند. چند ورقی که وقتی شروع به خواندنش کردید دیگر نمیتوانید کتاب را از دستتان زمین بگذارید تا به پایانش برسانید.
معصومه حلیمی روایتگر این زندگیست؛ روایتگر زندگی دختری که از همان کودکی جنگ، خونریزی، مقاومت و شوریدن علیه شورش زندگی، باعث شد تا نهال ایستادگی و امید در جانش ریشهگستر شود و هر بار این نهال با خون یکی از عزیزانش آبیاری گردد.
«تمام آن روز و آن شب، بدن آن زنها از جلوی چشمانم دور نمیشد. چشمانم را که میبستم بدنهای بیسر آن زنان تاریکخانه ذهنم را پر میکرد و بیهوا از جایم پریدم.»
نجیبه از زندگی پرآشوبش میگوید؛ از نهالهای امیدی که هزاران بار تا نزدیک خزانزدگی رفتند، اما باز هم بهخاطر تنها فرزندش از همسر اول تا چند سال آنها را فقط آبیاریشان کرد؛ بیامید و با امید به ثمردهیشان.
نجیبه پانزده سالگی از مادر یتیم میشود. شهادت مادر ضربه سهمگین بر روح و روانش وارد میکند. نجیبه که از همان ابتدا پدرش او را هم دختر خود میداند هم مادر، تمام تلاشش را میکند تا به قامت بزرگ مادرش قد بکشد. برای پدرش همسری اختیار میکند و به اوضاع خانهشان سروسامان بدهد.
نقل ازدواج نجبیه که قبل از شهادت مادر بر سر زبانها افتاده و هربار که او این نقل را میشنود چنگ به دلش میاندازند از نفرت و بیعلاقگی به ازدواج، جدی میشود و او تن به ازدواج میدهد. ازدواجی که بعد از چند ماه حاصلش میشود تولد احمد، شهادت همسر و افتادن در دام رسم و رسوماتی که سالها با آنها مبارزه کرد.
روایت نجیبه هرچند روایتی است که تنها و تنها مخصوص اوست اما تعدد زنان و دخترانی که در گوشه و کنار روایتش حضور دارند نشان و شاهدی از تکرار بیپایان این روایت برای بسیاری از زنان در طول تاریخ است. این نشان را با گواهی یک جمله از متن روایت مستند میکنم؛ همانجا که حزب صیاف به محله افشار حمله میکند، توهین و تحقیرشان میکند. خانههایشان را با خاک یکسان و اموالشان را غارت میکنند.
«مردان ریش بلند به خانهمان ریختند و پنجرهها را شکستند و هرچه چیز قیمتی پیدا کردند، از خانه بیرون کشیدند. به یکدیگر وسایل را نشان میدادند و میگفتند: اینجا مسکوی کوچک افغانستان است. مردانشان را که کشتیم، ناموس و مالشان هم برای ما حلال است.»
از اینجا به بعد روایت پرمخاطره نجبیه شکلی دیگر به خود میگیرد. شهادت پدر و همسرش، غارتگری محله افشار آنها را مجبور به ترک وطن میکند. وطنی که دیگر هیچگاه نتوانست در آن سکنی گزیدند. او و احمدش آواره جنگ و خونریزی و زیادهخواهی میشوند. روزها و شبهایی از سرشان میگذرد که به زنده بودنشان در لحظه بعد امیدی نداشتهاند. رنج آوارگی و بیپناهی از یک طرف، مبارزه با رسم و رسومات دستوپاگیر قبیلهای از طرف دیگر رنجهای نجبیه را دوچندان میکند. عدم استقلال او بعد از مرگ همسر و اجبار به ازدواج با یکی از مردان قوم شوهر مسئلهایست که نجبیه سالها با آن مبارزه میکند.
کتاب مسکوی کوچک افغانستان کتابیست که کفه رنجش به خوشیهایش میچربد و گواه دیگریست بر این که، تاریخ روایت پر تکرار ملال و رنج و خوشی و ناخوشی مردمان است؛ مردمانی که روایتها و داستانهای مستندشان کتاب میشود، گاه سینه به سینه نقل میشود و میرسد به دست آیندگان.
کتاب مسکوی کوچک افغانستان و کتابهای زندگینامهای، روایتهایی مستند آدمهایی است که اگر نوشته شوند بر تکرار تاریخ و رنجهایش گواه میشوند و اگر نوشته نشوند لابهلای غبار تاریک و بیرحم فراموشی دفن خواهند شد.
آدمها هر کدامشان قصهاند، هر کدامشان پر از کلمهاند، تنها کافیست قلم بر دست بگیریم و آنها را تبدیل به کلمه کنیم.
کتابی که خواندنش را میتوان به همه کتابخوانها پیشنهاد داد. همه ما میتوانیم در معرفی کتابها سهمی داشته باشیم، هر کس باید به وظیفه خودش عمل کند. حتی برای آنها که کتابخوان نیستند، قصه کتابها را تعریف کنید.
عنوان: مسکوی کوچک افغانستان/ پدیدآور: معصومه حلیمی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: ۲۳۲/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/