رمان «مردی که سگ شد» داستان زندگی پرفراز و نشیب و تاریک و روشن شبث بن ربعی است. داستانی که اتفاقات زیادی را با خود به همراه دارد. مردی که سگ شد، رمانی نوجوان، برای گروه سنی پانزده تا نوزده سال است. مجید ملامحمدی نویسنده این کتاب اینبار به سراغ شبث بن ربعی رفته است. فرد حیرانی که معطل بین انتخاب حق و باطل مسیر باطل را در پیش میگیرد و عاقبتش را تیره و تار میکند. اما شبث بن ربعی کیست؟ کسی که برایش خواب میبینند تبدیل به سگ شده است. مردی که سگ شد یا همان شبث بن ربعی یک جنگجوی نامتعادل بود. فردی که بین مسلمانی و ارتداد در رفت و برگشت بود. یک بار مسلمان میشد و یک بار روگردان از دین. یک بار همراه امام علی(ع) بود و یک بار همراه دشمنانش. یک بار در صف یزید قرار میگرفت و یک بار در صف مقابل یزید.
«ارتباط پنهانی دایی با مسلمانان بیشتر شده بود. البته دایی که در این باره همیشه مردد بود، به من گفت: هنوز برای تو زود است به کسی بگویی مسلمان شدهای؛ چون سنوسالی نداری و مسلمانی هم به درد تو نمیخورد. بچهها و زنها را چه به این کار! تو فقط توی دلت مسلمان باش. اگر سالها بعد، اسلام هنوز سرجایش بود و ابوسفیان و دوستانش نتوانستند آن را از بین ببرند، آن وقت بگو من مسلمانم.»
شبث یکی از همان کوفیانی است که برای امام حسین نامه مینویسد و از امام دعوت میکند به کوفه برود تا همراهیاش کند اما خودش از جمله آدمهای کوفی بود که به جنگ امام در کربلا رفت. شبث هیچگاه به راه درست نرفت و حرف درست نزد. او نشانی راه خدا را بلد نبود. اگر هم در میان مسلمانان حضور مییافت از سر حقه و نیرنگ بود یا به دنبال اسم و پول و شهرت. هیچکس نمیدانست شبث چه جور آدمی است و دنبال چه چیزی است؟! او برای خودش مسجد ساخته بود. مسجدی که به جای تکرار اسم خدا، دنبال نام شیطان بود.
«یادم آمد که من مسجدم را به شکرانه کشتهشدن حسین و اصحابش تجدید بنا و بزرگتر کردهام و بههمین دلیل، یزید از شهر شام، کمک زیادی برایم فرستاده است. حتی یک فرش ایرانی مسجد را هم ابنزیاد به من هدیه داده است. بلند با خودم گفتم: خدایا چه کار اشتباهی کردم. کاش این مسجد لعنتی را نساخته بودم. شمر لعنتی و سنان احمق من را به این کار تشویق کردند. پیش از واقعه کربلا، مسجدم در کوفه کوچک و معمولی بود. حتی یک بار از چند مسلمان شنیدم که علی وقتی خلیفه بود، مردم را از نمازخواندن در مسجد من منع کرده است. حالا در مسجد بزرگ و باشکوهی بودم. مسجدی که به اسم خودم بود.»
شبث بن ربعی با آنکه ظاهری مسلمان داشت اما در قلب رویگردان از اسلام و مسلمانی بود. او به غیر از منفعت و زراندوزی و آسایش خود به مسئله دیگری فکر نمیکرد. شبث بارها در دل انگاشته بود که با اسلام علوی نمیتواند به اهدافش برسد، چرا که اهداف او به غیر از اهداف والای انسانیت و مردانگی بود. او در هنگام دستگیری مسلم همراه با شمر و اشعث تمام تلاش و همتشان را بر پشت اسبها گذاشتند و کوفه را کوی به کوی گشتند تا مسلم را بیابند.
«صدای حسین بن علی دوباره در گوشم طنین انداخت. به خودم آمدم. من در دشت کربلا بوذم، تنها و سرگردان. شبث بن ربعی چه زود یادت رفت که به من نامه نوشتی و خواستی به کوفه بیایم. همه چهارستون بدنم لرزید. چشم گرداندم. اولش فکر کردم حسین بن علی زنده است؛ اما یادم آمد که او در قتلگاه میانه میدان، میان کشتههاست.»
حیرانی، دودلی، سرگشتگی از حق، شبث بن ربعی را در میانه میدان باطل قرار داد، میدانی که تا آخر عمرش با سرگردانی ولی با قوت در آن باقی ماند. هر چند که برای نجات خویش بارها به سمت جبهه حق رفت اما در پایان همچنان رنگ باطل را بر چهره خود ترجیح داد، تا جایی که در قیام مختار نیز بار دیگر تمام توانش را به کار گرفت تا خود را از اهالی جبهه حق جلوه دهد و جان و مالش را از شمشیر انتقام مختار رها سازد.
«هول دوبارهای به جانم افتاد. من باید خودم را عاشق علیو اهلبیت او نشان میدادم؛ عاشق حسین و اصحابش تا از مهلکه بزرگ و هراسناک مختار رهایی مییافتم. همانطور که میتاختم، بلند فریاد کشیدم: آهای مختار دلاور کجایی؟ منم شبث بن ربعی، سرداری که سراپا گوش به فرمان توست، به خدای محمد و علی راست میگویم… به خدا من سگ نیستم، من دشمن یزید، ابن زیاد و عمر سعد هستم. من میخواهم سردار وفاداری برای تو باشم. باور کن!»
عنوان: مردی که سگ شد/ پدیدآور: مجید ملامحمدی/ انتشارات: مهرستان/ تعداد صفحات: ۱۹۸/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/