کتاب «سفر به قلعه خورشید» را که برعکس کنیم پشت جلد آن این جملات نوشته شده است: «میخواهم سفر کنم به آن سرزمین دور. به سیر کردن در دشت و کوه و چشمههای بزرگ و کوچک، به دیدن آدمها و خانههای عجیب و غریب. تا وقتی به شهر هزار کاتب، شهر نیشابور برسم. آنجا استادی بیابم و شاگردش شوم. قلمی واقعی به دست بگیرم و در جوهری سیاه فرو کنم. آنوقت قلم را روی صفحه بالا و پایین ببرم و تمام کلمات دنیا را بنویسم.»
این تمام آرزوی «سحاب» است. پسری که برده بودن، راه بر پیشرفت او بسته است؛ چون هیچگاه بردهها اجازه کتابت و… را ندارند و تنها کاری که باید انجام دهند خدمت به ارباب است و بس. سحاب از اهالی مدینه است ولی آوازه نیشابور شهر هزار کاتب به گوشش خورده است و قبله آمالش را آن شهر میبیند. برای همین وقتی «رجاء بن ابی ضحاک» به دستور مأمون میآید مدینه تا امام را با خود به مرو برود؛ او از فرصت استفاده میکند تا همراه آنها به این سفر برود چون این تنها راه رسیدن به آرزویش است. برای همین با نقشهای خودش را در دل این کاروان جا میکند تا خوابهایش تبدیل به واقعیت شود.
کل کتاب روایت سفر همین کاروان است. نویسنده دست مخاطب را میگیرد و او را منزل به منزل با کاروان همراه میکند و او را با دو شخصیت آشنا میکند. یکی خود سحاب که آرزوی کاتب شدن دارد و دیگری امام رضا علیهالسلام که سحاب به خاطر بردن ایشان توانسته است راهی این سفر شود. سحاب پسری زبر و زرنگ است و حواسجمع. او در تمام طول سفر با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم میکند ولی پای آرزویش یعنی کاتب شدن میماند.
«رقیه بابایی» با روایت داستانی ساده اما جذاب نوجوانان را با امام رضا علیهالسلام آشنا میکند. در واقع این کتاب با اینکه داستان سحاب است در اصل داستان امام رضاست. داستان سفری که خداحافظی متفاوت امام خبر از بیبازگشت بودن آن میدهد. بابایی داستان را به نحوی روایت کرده است که خواننده در جایجای کتاب حضور امام را حس میکند و با بزرگی و منش و رفتار کریمانه او آشنا میشود. در واقع میتوان گفت این کتاب با اینکه داستانی است اما نکات خوبی را از شخصیت امام برای مخاطب نوجوان خود بازگو میکند.
نثر کتاب هم بسیار روان و ساده است و مخاطب نوجوان را درگیر فهم کلمات قلمبهسلمبه نمیکند. نثر یکدست و تروتمیزی دارد و کاملا پاکیزه نوشته شده است. با اینکه کتاب، کتاب طنزی نیست اما نویسنده خیلی خوب بعضی جاها با استفاده درست از کلمات لبخند به روی لب خواننده خود میآورد کما اینکه در بعضی جاها اگر خواننده عمیق شود میتواند با غربت امام اشک بریزد.
امامان مثل پیامبران معجزه نداشتند اما خداوند به آنها توانایی کرامت دادن بخشیده است و به وقت نیاز آنها از این کرامت استفاده میکردند و کاری خارقالعاده انجام میدادند. در این کتاب نویسنده در دل این سفر چندین کرامت امام را روایت کرده و بزرگی و برحق بودن امام را به خواننده نشان داده است.
بابایی در کتار تخیلی که لازمه داستاننویسی است اطلاعات تاریخی خوبی درباره امام و وقایع آن روزها را در دل داستان خود جا داده است. حتی گفتهها و نقلهای خوبی از امام چه از زبان ایشان و چه از زبان یارانشان نقل کرده است. در واقع خواننده میتواند خیالش راحت باشد آنجا که مستقیم یا غیر مستقیم آموزهای از امام میخواند آن گفتار یا رفتار ریشه در واقعیت دارد و میتواند روی درست بودن آن حساب کند.
با اینکه کتاب فقط ۱۵۲ صفحه است اما نویسنده خیلی با حوصله داستان را برای مخاطب روایت کرده است. در متن داستان هیج جای عجله برای تمام شدن کتاب نمیبینیم و داستان حتی کند هم پیش نمیرود چون در فصل به فصل کتاب ماجرای جدیدی گنجانده شده است و همین مسئله باعث شده مخاطب خسته نشود و دوست داشته باشد تا صفحه آخر با سحاب و کاروان امام همراه شود تا ببیند پایان کتاب را نویسنده چگونه نوشته است.
یکی دیگر از درسهایی که کتاب میتواند برای مخاطب خود داشته باشد درس تلاش برای رسیدن به اهداف خوب و درست است. سحاب شاید در شروع داستان راه خیلی مناسبی را برای رسیدن به آرزویش انتخاب نمیکند اما در طول داستان تلاش و استفامتش برای یادگیری کتابت و کاتب شدن میتواند درسآموز باشد و نوجوان را قلقلک دهد که میتوان برای رسیدن به آرزوهای خوب تلاش کرد و سختیها را پشت سر گذاشت. قطعا شیرینی رسیدن به اهداف خوب خستگیها را جبران خواهد کرد.
و در آخر اینکه سفر به قلعه خورشید کتاب جمعوجور و باارزشی است. کتابی است که کمک میکند تا به مخاطب خود بگوید چرا مأمون امام را از مدینه به مرو میبرد و در این سفر چه اتفاقهایی برای امام میافتد.
عنوان: سفر به قلعه خورشید/ پدیدآور: بقیه بابایی/ انتشارات: جمکران/ تعداد صفحات: ۱۵۲/ نوبت چاپ: پنجم.
انتهای پیام/