«خون دریا» راوی زیستن بین مرگ و زندگی است. بین رفتن و برنگشتن. نویسنده تلاش کرده نشان دهد که عشق در سالهای جنگ بوده و همین عشق بسیاری را سر پا نگه داشته بود. لیلا مهدوی در این اثر که تازهترین اثرش محسوب میشود گوشهای از زندگی انسان ایرانی در سالهای جنگ را به تصویر کشیده است.
وقتی «خون دریا» تمام شد و آن را بستم یکی دو مسئله در ذهنم پررنگتر از باقی موارد بود. یکی اینکه اگر روی جلد این کتاب نوشته میشد خاطرات «سارا…» همسر شهید «میرمهدی…» بعید بود خواننده متوجه غیرواقعی بودن آن شود و به چشم خاطرات یک همسر شهید آن را تا انتها میخواند. این نکته به نظرم هم حسن کار است هم نقطه ضعف آن. در واقع لیلا مهدوی در این کتاب به قدری خوب شرح زندگی یک همسر شهید را بازگو کرده که خواننده احساس نمیکند که مشغول خواندن تجربهای داستانی است و تصور میکند وارد دنیای خاطرات فردی به نام «سارا» شده است که نویسنده با هنرنمایی خود روایت را از حالت یکنواختی مرسوم در کتب خاطره، خارج کرده و رنگ و بوی داستانی به آن داده است. اما از دیگر سو نقطه ضعف محسوب میشود، زیرا ما وقتی سراغ ادبیات داستانی میرویم در واقع دنبال کشف تازهای هستیم و از نظر من در «خون دریا» با کشف تازهای مواجه نیستیم. وقتی که کتاب را میخواندم این نکته در ذهنم پررنگ شد که به گمانم نویسنده، نتوانسته از مستندات تاریخی که خوانده فاصله بگیرد و شخصتهایش را وارد جهان قصهاش کند و آنها همان جلوی در، میان مرز مستندنگاری و داستان ایستادهاند.
از دیگر سو «خون دریا» روایت بخشهایی از جنگ را برعهده گرفته که کمتر به آن پرداخته شده است. آن هم جنگ شهرها وهجوم ارتش بعث به شهرها و بمباران مناطق مسکونی است. دیگر بخشی که در این رمان دیده میشود و شاید کمتر به آن پرداخته شده زیست جانبازان شیمیایی است. این دو وجه پررنگترین بخش کتاب «خون دریا» است که مهدوی سراغ آنها رفته و تلاش کرده در بستر روایت زندگی «سارا» و «میرمهدی» این دو تکه از تاریخ را نیز وارد داستانش کند. از این منظر باید این اثر را یک حرکت رو به جلو دانست که نویسنده کوشش کرده از آن بخش از جنگ که درباره آن حرف زیادی گفته نشده و حتی کتب مستندنگاری عمومی هم خیلی (به خصوص در موضوع جنگ شهرها) سراغ آنها نرفتهاند و مخاطب تصویر درستی از آنها ندارد، به خوانندهاش نشان دهد.
من بر این باورم که «انفعال» هم یک کنش است. این را برای این میگویم که ما شخصیتهای داستانی بسیاری میتوانیم نام ببریم که کنش داستانی به معنای رایج ندارند و در موضع انفعال قرار دارند. شخصیت «سارا» در «خون دریا» هم یکی از آن منفعلهاست ولی انفعال او را نمیتوان حمل بر کنش کرد. چون انفعال بعضی از سر اراده است ولی اینطور به نظر میآید که سارا از سر اراده و تصمیم خودش، انفعال را انتخاب نکرده است. او از جایی که در نقش همسر «میرمهدی» فرو میرود انفعالی دارد که خواننده را خشمگین میکند. او حتی اگر عاشق هم باشد که میتوان گفت در مواردی نیست و خوره شک به پیکره عشقش افتاده، باز هم این انفعالش از سر ارادهای برآمده از دل عشق نیست. او در برابر اتفاقاتی که دارد او را با خود میبرد تسلیم است و بهتر است بگویم منفعل است، به هر صورت تسلیم بودن هم یک اراده پشت خود دارد ولی سارا مثل یک چوب خشک مقابل طوفان حوادثی که پیش میآید، قرار گرفته و امواج حوادث هر طرف که او را ببرد او میرود. برای همین است که میگویم کتاب به گونه خاطرات نزدیک شده چون در آن آثار هم مواردی از این دست میبینیم. سارایی که در ابتدای کار دختر فعالی است، بیتفاوت نیست و در مواردی دنبال ماجراجویی است و حتی برای رسیدن به «میرمهدی» مقاومت میکند از لحظهای که بله را میگوید و راهی جنوب میشود دختر دیگری میشود. انفعال او از همینجا آغاز میشود و تا پایان داستان پررنگتر هم میشود. او برای زندگیاش در ظاهر میجنگد ولی جنگ او بیشتر در ذهنش است.
کفه ترازو در داستان و روایت آن، بیشتر سمت سارا است. یعنی ما بیشتر دردسرها و دغدغههای یک زن را شاهدیم ولی همانطور که بالا گفتم این دردسرها از سطح ذهن بالاتر نمیرود و تبدیل به چالش و کنش داستانی نمیشود. در واقع چیزی که شاید مانع حرکت روایت این کتاب باشد نبود چالش جدی در زندگی شخصیتهای داستان است. بزرگترین چالش داستان ازدواج سارا و میرمهدی بود که با موفقیت تمام شد و بعد از آن ما دیگر چالش عجیبی نداریم. مجروحیت و جانبازی میرمهدی چالش عجیبی نیست و سارا در مواجهه با همان هم در موقعیت انفعال منفعلانه نه انفعال فعال قرار دارد. در حالی که ابتدای داستان و ماجراهای مربوط جنگ شهرها، در نوع خود تازگی داشت و میتوانست همان فضا، چالشهای جذابی برای پیشبرد قصه بسازد ولی سفر به جنوب و ماجراهای بعد از آن کار را از ریتم انداخت و شاید اگر سارا با میرمهدی عازم نمیشد و مثلا همچنان مثل ایستادن مقابل مادرش برای ازدواج با میرمهدی، مقابل عشقش میایستاد و راضی به تنها گذاشتن مادرش نمیشد قصه سمت و سوی دیگری پیدا میکرد. بخش دیگری که قصه میتوانست اوج بگیرد درگیری سارا با میرمهدی بعد از مجروحیتش بود. او یک مرتبه مقابل میرمهدی ایستاد و حرفش را زد (با این نگاه که او میرمهدی را دوست دارد و مراعات حالش را میکند) و خانه را ترک کرد ولی زود پشیمان شد و پای تصمیمش نایستاد. ما در این داستان انتظار داشتیم با دختری مواجه شویم که زاده زنی مقاوم است و عنان زندگیاش را خودش به دست داشته، دختری که کنشگر باشد و اتفاقات را مدیریت کند، نه اینکه اتفاقات او را مدیریت کنند و بر او سوار شوند.
«خون دریا» راوی بخشی از سالهای جنگ است که منتهی به قبل و بعد عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ است. روایتی که اگر نخواهیم با رمان «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» مقایسهاش کنیم، باز هم نامفهوم است به همان علت که ابتدای این نوشته به آن اشاره کردم. به خاطر اینکه نویسنده در میان خاطرات مانده و از پشت شیشه خاطرات، ماجراهایش را بازگو کرده و به نظر میرسد اطلاعات از صافی خودش هنوز عبور نکرده است و تبدیل به تجربه زیسته خودش نشده است.
در مجموع باید گفت «خون دریا» اثری است که میتوانست حرفهای بیشتری برای گفتن داشته باشد ولی بیشک خوانندهای را که دوست دارد در فضایی دور از تهران تصویری از زندگی و سختیهای زندگی با یک مجروح اعصاب و روان را مشاهده کند، اثر رضایتبخشی خواهد بود.
عنوان: خون دریا/ پدیدآور: لیلا مهدوی/ انتشارات: کتابستان معرفت/ تعداد صفحات: ۲۸۴/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/