اولین بار که کتاب را در کتابفروشی دیدم سراغ شناسنامه آن رفتم و زمانی که متوجه شدم نویسندهاش متولد دهه هفتاد (هفتاد و چهار) است، حسابی هم جا خوردم و هم بیشتر کنجکاو شدم تا ببینم نویسنده برای اولین اثری که از خود منتشر کرده چگونه توانسته از پس سوژه داستانش بربیاید. وقتی کتاب را شروع کردم سعی کردم پیشداوری نکنم ولی ناگفته نماند، خیلی لازم نیست جلو برویم تا ببینیم آن چیزی که تصور میکردیم با آن چیزی که در مواجهه با متن روبهرو میشویم اختلاف فاحشی دارد.
داستان با طرح جلدی که توسط مسعود نجابتی طراحی شده، اختلاف زیادی دارد. ما با شخصیتی بدون اسم و هویت روبهرو هستیم که تا پایان داستان نامش برای خواننده مشخص نمیشود. «مهندس» شخصیتی است که داستان قرار است حول محور او شکل بگیرد ولی هیچ ویژگی و مشخصه روشنی ندارد که بخواهیم بگوییم شاهد شخصیتپردازی در داستان هستیم جز اینکه «مهندس» چای را بدون قند میخورد!
گفتم داستان؛ اصلا از داستان خبری نیست. ما شاهد اتفاقی نیستیم که بخواهیم بگوییم داستان در حال روی دادن است و اسمش را بتوان گذاشت کنش داستانی! نویسنده فقط میخواسته از چمران بنویسد و خیلی به داستانش فکر نکرده، به همین خاطر انگار تصور کرده همین که یک نفر بینام و نشان را راهی «اِمریکا» کند و آنجا پایش به سخنرانیهای چمران باز شود و تبدیل به مرید او شود، داستان شکل گرفته است. این در حالی است که شروع او برای یک رویداد داستانی یک شروع پذیرفتنی است، یک رویا و یک الهام غیبی ولی در ادامه او بهجای عمل داستانی یک روایت تاریخی تکراری را به اسم داستانی از زندگی چمران به خواننده عرضه میکند. اینکه مصطفی چمران روزگاری در آمریکا بوده بعد راهی مصر و از آنجا راهی لبنان شده تا به شیعیان آنجا در معیت سیدموسی صدر کمک کند و جنبشی به اسم «اَمَل» تاسیس کنند، مشهوراتی است که میتوان با مراجعه به گوگل هم به آنها دست پیدا کرد و برای دانستن آنها نیازی به خواندن کتاب پنجاهودو هزار تومانی «بدون مرز» نیست!
کتاب حتی در شکل دادن ماجرای عشقی میان «مهندس» و مریم هم ناتوان است و حتی آنجا که دست شستن از عشق مریم باید بتواند مایه رشد و ارتقا «مهندس» شود نیز موفق نیست و ما میبینیم که شخصیت داستان همچنان وابسته است و تعلقاتی دارد. در حالی که این رابطه عاشقانه میتوانست تبدیل به موتور محرکی برای پیشبرد داستان باشد ولی از یکجایی به بعد این موتور خاموش میشود. زیرا روابط و اتفاقات مرتبط با آنها تصنعی است و خواننده نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند. یا فصلی که سران ساواک در کنسولگری ایران جلسه گذاشتهاند تا فعالیتهای چمران و افراد مرتبط با او را کنترل کنند نیز بخشی است که به کتاب نچسبیده و این سوال را ایجاد میکند که بود و نبود این فصل چه لطمهای به روند ماجرا میزد؛ زیرا نویسنده از آن برای ایجاد گره و تعلیق در داستانش هیچ کمکی نمیگیرد و اساسا کارکردی در داستان ندارد زیرا خواننده از پیش میداند که قرار است چه اتفاقی بیفتد و نقش این بخش در مجموعه روایت کتاب روشن نیست.
هاشم نصیری برای اولین اثرش دست روی سوژه مهمی گذاشته ولی در عمل آن چه با آن روبهرو هستیم یک اثر ناموفق است. در واقع باید گفت نصیری خطر بزرگی را در اولین تجربه نوشتن خود به جان خریده که باید از این حیث به جرات و جسارتش آفرین گفت ولی نباید فراموش کرد، نوشتن آن هم از یک شخصیت بزرگ و مهم در تاریخ که مخاطبان بسیاری میخواهند دربارهاش بخوانند، فقط نیاز به جسارت ندارد بلکه داشتن تجربه و توانایی، از جسارت مهمتر است. کاری که اگر در خروجی موفق نباشد میتواند برای همیشه پرونده فعالیت یک نفر را مختومه کند.
نکته دیگری که شاید به ناشر بازگردد این است که روی جلد تصویر همسر لبنانی شهید چمران، غاده جابر، نقش بسته در حالی که در هیچجایی از کتاب نامی از او برده نشده و این سهلانگاری ناشی از بیدقتی ناشر و طراح جلد کتاب است، کتابی که بارها اسم همسر آمریکایی او «پروانه» در آن برده میشود ولی هیچ تصویری از او روی جلد کتاب نیست.
«بدون مرز» در قیاس با آثار دیگری که درباره چمران تولید شده اثر ضعیفی است، زیرا نه خبری از یک نوآوری در روایت است و نه حتی عنصر سرگرمکنندهای در دل خود دارد که خواننده را تا صفحات پایانی با خود همراه کند. کتاب سیصدوهجده صفحهای که اگر خوانندهاش کمحوصله باشد در صفحات آغازین پروندهاش را برای همیشه میبندد. شاید باید گفت نویسنده در این کتاب چرخ را از نو اختراع کرده ولی مشکل این چرخ این است که نمیچرخد.
انتهای پیام/