کتابی که بنایش تکرار مکررات نیست

رودررو با واقعیتِ محبوس در قوطی روایت رسمی

12 تیر 1400

اغلب ما از وقایع سال 66 چیزی نشنیده‌ایم، چون روایت رسمی از جنگ کار چندانی با آن ندارد. روایت رسمی بعد از رسیدن به اوج جنگ حینِ عملیات کربلای 5 در زمستان 65، بحث پایان جنگ را پیش می‌کشد و ما را پرتاب می‌کند به سال 67. آن هم نه روایتی معمولی از آن سال، بلکه وصله‌پینه‌شده‌ی تکه‌پاره‌های حاصل از پردازش جسته‌گریخته‌ی برخی مسائل کنترل شده که به کار بحث پیرامون قرارداد 598 بیاید.

ما بعد از کربلای 5 جنگ را لمس نمی‌کنیم. انگار اتفاقی نیفتاده و همه فقط در حال گفت‌وگو پیرامون پایان جنگ هستند. کمتر پیش آمده کسی دست‌مان را بگیرد و توی اهواز آن سال بگرداند. سال آخر جنگ، سال فراموش شده جنگ است زیرا جزو فتوحات رسمی ما محسوب نمی‌شود.

ما عادت کرده‌ایم که تنها از پیروزی‌های «تعریف» شده نظامی بشنویم، بنابراین بخش بزرگی از ناملایمات و شکست‌ها را از حافظه پاک کرده‌ایم؛ نکند چینی نازک روایت رسمی از جنگ ترکی بردارد. شش دتنگ حواسمان جمع است تا نکند خراشی به این روایت بیفتد و مردم در معرض قضاوت پیرامون جنگ قرار بگیرند. از همه بیشتر هم «واقعیت» را دشمن خودمان می‌پنداریم. تکانه‌های واقعیت چنان وحشتناک است که می‌دانیم یک لرز آن، تمام این چینی ترد را خرد خواهد کرد. بنابراین راهبرد اصلی‌مان در برابر جنگ، شده «سانسور» بخش‌های ناخوشایندی که ذهنیت رسمی از جنگ را مخدوش می‌کند. که خب در عمل مجبور شده‌ایم اغلب واقعیت‌های جنگ را سانسور کنیم!

اگر شما هم نگران چینی زیبای روایت رسمی از جنگ هستید، توصیه می‌کنم هیچ‌گاه سمت کتاب «ساجی» نروید.

این کتاب از همان فصول ابتدایی بنا را بر روایت واقعیت می‌گذارد، نه تکرار مکررات حرف‌های رسمی. البته که بخشی از واقعیت را می‌گوید، منتها آن بخش‌ها را با جسارت می‌گوید و ذلیلانه عقب نمی‌نشیند. نمی‌ترسد تصویری از خانواده‌های سپاهیان خرمشهری بدهد که امروز مقبول حاکمیت نیست. حین سخن گفتن از حجاب، همان حرف‌های کلیشه‌ای غیرقابل‌باور همیشگی را بلغور نمی‌کند. از ارتباطات گسترده جنوبی‌ها درون خانواده‌های بزرگ چشم نمی‌پوشد و نمی‌خواهد به خواننده القا کند که همه مدافعان ایران اسلامی از همان ابتدا «در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشوده‌اند». سوال‌ها و پرسش‌های ذهنی‌اش را سانسور نمی‌کند. تردیدها را مخفی نمی‌کند. شک‌های همسر یک سپاهی رده‌بالای خرمشهری را جار می‌زند. بر دربه‌دری و آوارگی سرپوش نمی‌گذارد. ناکارآمدی، درگیری و هرج و مرج عرصه عمومی را کنار تنهایی، سرخوردگی، یأس و کلافگی شخصی در هر بحرانِ پشت بحران روایت می‌کند. تصویرهای ماجرای سینما رکس آبادان را پیش چشم ما قرار می‌دهد. دردسر رقص اطرافیان راوی در عروسی ابتدای انقلاب را مفصل واگویه می‌کند. غربت واژگانی چون «ولایت» و «نفس اماره» و چیزهای مشابه نزد ذهن ساده همسر یک پاسدار را آشکار می‌سازد. از واگویه جذبه خاک خجالت نمی‌کشد و آن را تهدیدی برای دین‌داری مدافعان نمی‌داند. خلاصه آن که با همه وجود سمت واقعیت می‌رود و از سیلی‌های پی‌درپی آن نمی‌هراسد.

واقعیت هرچقدر هم سهمگین، برای این کتاب از هر شعاری خواستنی‌تر است. وسط طوفان‌های سهمگین واقعیت است که رشادت های پاسداران چون نگینی می‌درخشد. این همه درد که در این کتاب هست، عشق پاک جوانان دهه شصت را به خدا، امام حسین(ع)، انقلاب و امام مانند الماسی در برابر چشمان مخاطب قرار می‌دهد. تیغ تیز واقعیت جنگ، همه زنگ‌های ریا و عافیت‌طلبی و نان‌به‌نرخ‌روزخوری و جانمازآب‌کشی را می‌زداید تا آینه‌ای صاف و صیقلی در برابر جنگ ایران و عراق قرار بدهد. آینه‌ای که خوانندگان مختلف از طیف‌های گوناگون بتوانند گذشته را در آن ببینند. این که واقعیت‌ها را انکار بکنند یا نه، به خودشان مربوط است ولی آینه کار خودش را می‌کند و دست از آینگی بر نمی‌دارد. نگریستن در چنین آینه‌ای است که می‌تواند شکوه آزادسازی خرمشهر را به مخاطب نشان بدهد. تلألو فداکاری‌های پاسداران در جنگ را این آینه باز می‌تاباند. در این آینه هول و هراسِ زیستن زیر بمباران سال آخر جنگ لمس‌کردنی می‌شود. خواننده‌ای که تولد ساجی زیبا را در چنان شرایط سختی به چشم دیده و سپس بالیدنش را و شادی پدر و مادرش را دنبال کرده، نمی‌تواند از زیر آوارِ ذهنی ناشی از بمباران سال آخر جنگ فرار بکند. بمب یقه‌اش را می‌گیرد و سرش را به طاق واقعیت سیاه تجاوز می‌کوبد. وقتی در چند ثانیه همه چیز کن‌فیکون می‌شود و مخاطب همراه مادر از پی ساجیِ زیبا در بیمارستان می‌دود، نفرت از دشمنان خون‌خوار جمهوری اسلامی رهایش نمی‌کند. چه کتاب را ببندد بهر لحظه‌ای نفس کشیدن، چه تندتند بخواند تا زودتر از سر وقایع بگذرد، صدای ضجه و داد و فغان در گوشش خواهد پیچید.

کار از کار گذشته و واقعیت از توی کتاب ساجی بیرون آمده و یقه‌اش را چسبیده است. دیگر به این راحتی رهایش نمی‌کند. تا روی سینه‌اش ننشیند و نفسش را نبرد، یا گوشه‌ای از ذهنش جا خوش نکند و مدت‌ها به فکر وا نداردش، اجازه نمی‌دهد به زندگی پیشین بازگردد. خواننده با این کتاب بزرگ می‌شود، دست خودش هم نیست.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید