«بهناز ضرابیزاده» نویسنده این مجموعه خاطرات است که کتابهایی چون «دختر شینا» و «گلستان یازدهم» را در کارنامه نویسندگیاش دارد. روایت کتاب روان و سادهاست و از زبان نسرین باقرزاده نوشتهشدهاست. توصیف، نقطه قوت روایت است.
«ساجی» از سالهای قبل از جنگ شروع به روایتگویی میکند و با سرآغازی منحصر به فرد به بیان خاطرات بخشی از زندگی مادر راوی میپردازد. روایتهایی که اطلاعات کاملی پیرامون خانواده راوی، که حضوری پررنگ در خاطرات او دارند، در اختیار خواننده قرار میدهد.
روزگار کودکی راوی با سالهای انقلاب گره میخورد و تبوتاب آرمانخواهی و مبارزه با ظلم در میان جوانان به خوبی به تصویر کشیده میشود. توصیف اتفاقات به آتش کشیدهشدن سینما رکس آبادان از شورانگیزترین توصیفات کتاب است. توصیف تشییعجنازه شهدای حادثه حال و هوای جنوب ایران را در روزگار مبارزات انقلابی به بهترین نحو ممکن نشان میدهد.
کودکی و نوجوانی راوی در خرمشهر سپری میشود و به دلیل حضور بستگانش در آبادان بخش زیادی از خاطرات در آبادان میگذرد.
بعد از روایتهای انقلاب، کتاب وارد ماجرای ازدواج راوی و شهید باقری میشود و پس از روایتهایی از ماجرای ازدواج و شروع زندگی مشترک، با آغاز جنگ تحمیلی، بخش جدیدی از خاطرات پر فراز و نشیب او آغاز میشود که محتوای اصلی کتاب را تشکیل میدهد.
نسرین باقرزاده که خود اهل خرمشهر است تا چند روز مانده به سقوط خرمشهر همراه خانواده و خویشاوندانش در خرمشهر زندگی میکند و خاطراتی که از روزهای آغاز جنگ و حوادثی که بر خرمشهر میگذرد روایت میکند تجربههایی تکاندهنده هستند که خواننده را با بخشی از آنچه در سالهای جنگ بر شهرهای جنوبی کشور گذشت روبهرو میکند. حوادثی که از زاویه دید یک زن روایت میشود.
توصیفات نویسنده از روزهای آباد خرمشهر و آبادان چنان زنده است که با خواندن کتاب، میان خود و خرمشهر احساس دلبستگی میکنیم. خرمشهر و آبادان برایمان آشنا میشود. انگار بارها با شخصیتهای کتاب در خرمشهر و آبادان و اهواز چرخیدهایم و لب شط کارون هوای مطبوع بهمن ماه را نفس کشیدهایم. بستنی شیر گاومیش را در خیابانهای خرمشهر مزهمزه کردهایم و در آبادان و اهواز بارها و بارها فلافل خوردهایم و به مدد همین توصیفات زنده وقتی که لابهلای خاطرههای نسرین باقرزاده، شهر سقوط میکند، ما هم فرو میریزیم. سقوط میکنیم انگار و نمیتوانیم از شهر دل بکنیم و بعد انگار ما هم همراه مردم خرمشهر آواره میشویم.
کتاب روایت زندگیهاییست که به دوش کشیدهشده و از این شهر به آن شهر کوچانده میشوند. روایت خانههایی که به امید بازگشتی زود، رها میشوند و چیزی جز تلی از خاک و خاکستر از آنها باقی نمیماند. روایت عروسهایی که فردای روز عروسی سیاهپوش میشوند. روایت پسرانی که هرگز برنمیگردند و پدرانی که در انتظار پیر میشوند.
روایت خانههای بدون مردی که دلهره و هراس در آنجا پرسه میزند و زنانی که با چنگ و دندان زندگی را سرپا نگه میدارند و تنهایی را در چمدانهایشان از این شهر به آن شهر حمل میکنند.
اما آنچه در میان طعم خاک و خون و بوی گوشت سوخته و باروت نفس میکشد، زندگی است و همین زندگی، نقطه قوت روایت «ساجی» است.
زنان جوانی که با شروع جنگ تمام روزگارشان در سایهسار بیم و امید میگذرد، با تمام مصیبتهایی که هر روز بر سرشان میبارد، زندگی را در هجوم موشک و بمب سر پا نگه میدارند. بوی قلیهماهی و عطر چای تازهدم، بوی رنگینک و فرنی و کاچی، طوری در کتاب میپیچد که برای لحظهای مصیبتها همه فراموش میشوند. زنانی که نسل در نسل صبر و مقاومت را زندگی میکنند و بیدلیل نیست اگر روایت کتاب با خاطرات مادر راوی شروع میشود. زنان کتاب نبض تپنده این زندگیهای آشفتهاند، شیرازه زندگیهای مصیبتزده و غمباری که با هر داغ تا مرز متلاشی شدن پیش میروند اما متلاشی نمیشوند. زنانی که با شادیهای کوچک، این نبض را به تپیدن وا میدارند. تمام سفررفتنها و خریدها و جشن گرفتنها در میان آشوب جنگ و از سوی خانوادهای که همسایه دیوار به دیوار سنگرها هستند قدرت بیبدیل زندگی را به تصویر میکشد و تمام «ساجی»هایی که به دنیا میآیند امیدهایی هستند که متولد میشوند.
انتهای پیام/