«همزاد»؛ قصه رنج آدم‌های سیاه و سفید

حرف آخر روی تشک کشتی

14 مهر 1400

«شک کن که ستاره‌ها آتشین هستند

شک کن که خورشید حرکت می‌کند

شک کن به حقیقت که شاید دروغگو باشد

اما هرگز به این که دوستت دارم شک نکن»(هملت)

همان اول قصه با دو ضربه کاری یکی در پی دیگری، مخاطب به وسط معرکه داستان پرتاب می‌شود. یک فضای پر استفهام و لغزنده بر داستان حاکم است که سبب می‌شود خواننده با احتیاط و دقت پیش بیاید.

در واقع در آغاز داستان تصور می‌کنیم با یک داستان سورئال یا رئال جادویی طرفیم. کمی که قصه جان می‌گیرد حتی این نکته به ذهن می‌رسد که داستان کمی علمی ـ تخیلی باشد. اما داستان یک داستان ساده عامه‌پسند، اما پر راز و رمز است که و دانای کل روایتش می‌کند.

شخصیت شیرزاد تنها یک قهرمان کشتی با توانایی ذهن برتر و حس برتر نیست بلکه نماینده یک نسل است. نه تنها او بلکه شخصیت‌هایی که آقای آزاد در رمانش می‌سازد هر کدامشان حرف‌هایی دارند که در پسشان منظوری نهفته است. شهرزاد، ربابه، آرام، سروان و…

داستان را روابط میان انسان‌ها می‌سازد.  یک نکته‌ای که در مورد «همزاد» به نظرم می‌رسد؛ نگاه خاص و pov نویسنده از نقطه نظر مردانه است. به عبارت ساده‌تر گویا نویسنده دارد مردانه‌نویسی می‌کند.

شروع از تشک کشتی و تکیه بر مرام پهلوانی و غیرت و خصایص برتر جوانمردی در داستان سیالیت دارد. یعنی در برابر نوعی از رمان که در آن زنانه‌نویسی از بعد روحیات زنانه مطرح است. این جا هم نویسنده همه چیز را از زاویه نگاه مردانه تحلیل می‌کند.

این که نویسنده داستانش را از وسط تشک کشتی آغاز می‌کند و شخصیت اصلی او قهرمانی با روحیه پهلوانی است نکته قابل توجهی است. شیرزاد آمده که بجنگد و البته پلی که نویسنده از ورزشگاه به روستای رستم آزاد می‌زند و بین این دو حادثه، ارتباط معنایی می‌سازد، علت جنگ را نمایان می‌کند. علت جنگیدن شیرزاد در واقع خواهرش شهرزاد است. اما نهایتا او ربابه را نجات می‌دهد.

«همزاد» داستان مکان و زمان است. سیر حرکت قهرمان از روستا و پا گذاشتن به دنیای جدید و عوض شدن صحنه‌ها، مسیر قصه را می‌سازد.

«حسین من چیزی نمی‌دونم… اما می‌دونم اگه دورتادور دنیا رو ابر سیاه بگیره، خورشید می‌درخشه… خورشیدها می‌درخشن… ما قدرت خودمون رو با قدرت خدا قاتی کردیم. قدرت ما به قدرت اون وصله… مثل چاه آب خونه شما تو شمال که به دریا وصله… اما قاتی نمی‌شن، ماهی سفید توی چاه زندگی نمی‌کنه… به هم وصله اما هر کدوم حکم و خاصیت خودش رو داره… مثل جاده و دریا، خیلی کوچیکه… ارزن و کوه هم کوچیکه… قطره و اقیانوس هم باز کوچیکه… تو نمی‌تونی برای من کاری بکنی… من هم نمی‌تونم…»

در مسیر داستان مخاطب با یک جریان عشقی ظریف و زیرپوستی هم ارتباط برقرار می‌کند که داستان را پر کشش‌تر می‌سازد. این داستان در یک خط منسجم و در یک مسیر روشن پیش می‌رود. شاخ و برگ اضافی یا جزئیات بی‌سبب ندارد، اما از تعابیر لطیف و نغز استفاده می‌کند.

با این همه برای مخاطب امروز پذیرش شیرزاد به عنوان مدیوم یا کسی که نیروی متافیزیکی و فراطبیعی دارد آسان نیست و مدام مخاطب فکر می‌کند با گونه ادبی خاصی سرکار دارد.

پیش‌گویی‌های بی‌سبب شیرزاد و منفعل بودن او در برابر وقایع چندان خوشایند نیست.

داستان پایانی در تعلیق مانده و پر ابهام دارد با این همه به نوعی به همان تشک کشتی که نماد غیرت و مردانگی و پهلوانی است ختم می‌شود.

«همزاد» قصه‌ای در فضای خیر و شر و آدم‌های سیاه و سفید است. درآمیخته با نوعی رنج ناشی از انفعال و غربت زدگی.

عنوان: همزاد/ پدیدآور: نورالدین آزاد/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 215/ نوبت چاپ: چهارم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید