نکته قابل توجه در این گونه آثار این است که استفاده از زبان شاعرانه همیشه مثل راه رفتن بر لبه تیغ است. مثل موسیقی فیلم که هر قدر هم زیبا باشد در صورتی که در خدمت فیلم نباشد ضعف محسوب میشود، زبان زیبا هم چنین است. اگر هر عنصری در داستان ساز خود را بزند و در خدمت داستان نباشد نمیتواند یک آهنگ موزون بنوازد. قابلیت جمشیدی جوان در این است که زبان شاعرانه را برای نقل قصه به کار گرفته است.
پیرنگ تمام داستانها درست و کامل است، روابط علی معلولی و نقطه اوج و گرهگشایی همه وجود دارد؛ در واقع نویسنده قصه نقل میکند فقط آن را آرایش کرده و تحویل خواننده داده است. این کار به ارزش هنری و ادبی اثر افزوده در حالی که نویسندگانی هستند که فقط زبان شاعرانه دارند و بخشهایی از اثرشان تنها به درد استوری کردن در اینستاگرام میخورد. داستان آمده قصه بگوید در کنارش چیزهای دیگر هم دارد. «کوچ اصوات» قصه میگوید با زبان لطیف. هر چقدر لحافها را کنار بزنیم تهش یک ماهیتی به نام داستان وجود دارد. نه اینکه فقط لفاظی زیبا باشد که اگر چنین بود اصلا نیازی به نوشتن و چاپ چنین کتابی نبود؛ جمشیدی قبلتر دو مجموعه شعر به چاپ رسانده و باز میتوانست شعر بنویسد.
عباراتی که بعضا به تنهایی میتواند شعر باشد یا دستکم عباراتی مستقل برای لذت شنوایی. نویسنده ثابت میکند حواسش به داستان است، چطور؟ وقتی جملهای را میگوید فراموش نمیکند وقتی نشانهای را مطرح میکند در داستان بعدی یا حتی پایان کار فراموش نمیکند از آن استفاده کند، این نشان میدهد او برای کارش نقشه و پلن دارد، پیرنگ دارد، جملات و اتفاقات با هم سینک و هماهنگ است. اما برای آنکه ثابت کند زبان تنها برگ برنده او نیست، داستان «ال دادا» را با لحن محاوره مینویسد. یعنی کار او لنگ زبان نیست و قرار نیست یک جعبه کادویی زیبا اما خالی را هدیه بگیریم!
در این مجموعه با شخصیتپردازی خوبی مواجهیم، با داستانگویی با نشانه و مولفههای معنادار. با روایت بخشهای جذابی از تاریخ؛ که بخش جذابی از زندگی یک قهرمان است و همان تعریف داستان کوتاه است. داستان کوتاه برشی از یک تکه جذاب کیک زندگی است.
نکته دیگر اینکه؛ شخصیت، در مجموعه «کوچ اصوات» فقط آدمها نیستند. انسان بخشی از شخصیتهاست. اشیا، عناصر و حتی صداها، خود شخصیت مستقلی هستند که نویسنده یا حتی کاراکتر از نظر چشم آنها به جهان داستانی مینگرد و میاندیشد. «آشنازدایی» در بستر شخصیت به خوبی اتفاق افتاده است. نویسنده به تمام اصوات روح و شخصیت مستقلی داده: صدای پرههای بینی، صدای موتور یخچال، یا به جای آنکه بگوید؛ همهجا خونی شد، مینویسد: «خون سفیدی ملافه را کنار زد، از تخت شره کرد و روی سرامیکهای خاکستری بخش ریخت. خون از صدای پای مریضهای رفته سیر نمیشد و همه چیز را اُ مثبت میکرد». این گونه، خون بخشی از شخصیت داستان نیست، بلکه خود یک کاراکتر است که سر خودانه عمل میکند و کنش و واکنش دارد. یا شخصیتپردازی داستان «نسخههای صامت» که پیرمردی کنار آتش فقط به حرف آدمها گوش میدهد، گوش دادن مهمترین نسخه درمانی یک طبیب است، که اینجا پیرمرد داستان است. این مسئله ناخودآگاه من را یاد شعری از گروس عبدالملکیان انداخت:
این بار
پیامبری بفرست که فقط گوش کند
و محمدحسن جمشیدی در این داستان پیرمردی آفریده که نه تنها گوش میکند بلکه وظیفهاش فقط گوش کردن است و علاوه بر آن همپای دردهای کهنه و عمیق همنوعانش میگرید.
آنجا از مزیت عشق میگوید از داستان آدمهایی که نیاز به شنیدن دارند، نه پند گرفتن و توصیه. ما همه زبانیم انسان کسی است که گوش فعال باشد، نه تنها درد و زخمهای انسانها را بشنود بلکه هراه با دردشان گریه کند. شاید همین کمک بزرگی باشد.
در همین داستانِ «نسخههای صامت»، شخصیت مادری را خلق میکند با چند کلمه و نشانه: «مادرم با یک دست، بوی نماز را نگه داشته بود و با دستی دیگر علاالدین نفتی را»
جمشیدی در داستانهایش از عنصر جذابی چون زن به راحتی عبور نمیکند. جایی از قول یک نویسنده خواندم شما اگر در داستان خود از زن استفاده کنید مخاطب را هیپنوتیزم میکنید. در هر داستان «کوچ اصوات» یک کاراکتر زن وجود دارد، که نشان میدهد نویسنده به جای خود و درست از آن استفاده کرده است. نه به عنوان یک عنصر جذاب جنسی یا حتی خیلی زیبا و لوند بلکه یک شخصیت کامل. در باب شخصیتپردازیها اتفاقا جا دارد همین جا نکتهای را یادآوری کنم: ما با تیپ مواجه نیستیم با شخصیت کامل روبهرو هستیم. مثلا عشق؛ در این مجموعه عاشق و معشوقهای متفاوتی خلق میکند. راحله آن جوری عاشق نیست که عبید. عبید دختری را دوست دارد که بعدش میفهد لال است، به قول نویسنده «صدا را پشت گوش میاندازد» و در مواجهه با عشقی بزرگتر «زنش را در آب نمک نگه میدارد و میرود شهر را آزاد کند».
شخصیتی داریم به نام موسی نخجوان که ارمنیالاصل بوده و حالا میکوشد رسم مسلمانی را به ما یادآوری کند نه در کلام بلکه در عمل، نه برای تذکر به مخاطب واقعی داستان یا خواننده امروز کتاب، برای وظیفهاش. بدون ادعا چون تازه مسلمان است، «آمده تا مسلمانیاش را حساب کند» بیآنکه فریاد بزند یا شعار بدهد.
نکته قابل توجه دیگر در این داستانها تجربیات زیسته مؤلف است. نویسنده جوان از فضاها و شخصیتها چنان ملموس مینویسد و چنان دیالوگهای باورپذیری خلق میکند که جز مواجهه واقعی او بعید به نظر میرسد بتواند فقط با مطالعه به چنین مهارتی دست یافته باشد. تجربه زیسته فقط شامل آنچه خود انجام داده نمیشود بلکه با تیزبینی و عمیق شدن در زندگیهای اطراف نیز حاصل میشود. وقتی قرار باشد داستان بنویسیم باید با افراد و جامعه ارتباط بگیریم ارتباطی از نوع نویسندگی.
و آخرین نکته در باره مجموعه «کوچ اصوات» اینکه با وجود تلخی و سنگینی بخشهایی از داستان اما باید گفت ناامیدانه نیست. در پایان اغلب داستانها نور امیدی، بشر را به زندگی باز میگرداند. نوری به نام عشق معجزهگونه و ناگهانی. اگر چه به نظر میرسد قهرمان داستانها به بن بست رسیده و چارهای ندارد اما با نگاه خاص نویسنده در خلق داستان در نهایت به امیدی جدید دست پیدا میکند.
عنوان: کوچ اصوات/ پدیدآور: محمدحسن جمشیدی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 148/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/