ما شاهد در کنار هم نشستن زنانی هستیم که همگی به یک کار مشابه مشغولاند و نگاههایشان به یک سوست، اتاق سیمانی که فاقد معماری خاص و عناصر تمایزبخش است، باعث میشود تمایزگذاری میان زنان سخت شده و همه آنها در محیط، یکسان و شبیه به نظر برسند؛ بدون هیچ تفاوتی، گویی یک نفر تکثیر شده باشد. وجه دیدنی عکس همین است، وجهی ملموس، قابل مشاهده و حاضر که به نظر کسالتبار و بیمعنی است. این زنها آنجا چه میکنند؟ این اتاقک کجاست؟ در کدام نقطه زمین و زمان؟
پاسخ در وجه دیگر عکس است، وجه نامرئی و نادیدنی. هنر «حوض خون»، حاضر کردن وجوه نامرئی عکس است، وجوهی که با حضورشان عکس را از تصویری کسالتبار و یکدست به تصویری متکثر، پر از تفاوت و تمایزات جزئی بدل میکنند. ترکیب تمایزات جزئی، عکس را زنده و پرشور میکند تا از قبل روحی که در آن دمیده میشود، یکسانانگاری وجوه دیدنی عکس شکسته شود. رویاها، نگرانیها، ترسها، امیدها، انگیزهها، انتظارها، دلشورهها، دعاها و… همگی در عین نامرئی و نادیدنی بودن، به عینیترین و ملموسترین وجوه عکس بدل میشوند تا تمایزات قوامبخش «حوض خون» را شکل دهند؛ حسانیترین، نافذترین و حیاتبخشترین وجوهی که میتوان در این عکس روایی یافت.
این عناصر نامرئی، عمل مشابه و یکسان زنان در محیطی بسته و فاقد جزئیات و تمایز را به اعمالی متفاوت و متنوع بدل میکند. ظاهر یکسانِ عمل «رختشویی» در نسبت با زنان و وجوه نامرئی وجود و عملکردشان به «رختشوییها» بدل میشود. حالا دیگر هر زن به یک کار مشغول است، هر زن در حال انجام یک عمل متفاوت و ویژه خود است، جهان هر زن به گونهای خاص خود در آن محیط بسته خلق میشود و محیط سیمانی بدل به جهانی میشود که هر زن خودش را عطف به آن تعریف میکند و در مسیر آن حرکت میکند. عکس ظاهرا بسته به جهانی گسترده و وسیع با ابعادی متنوع بدل میشود، عناصر نامرئی حاضر غالب میشوند و عناصر مرئی حاضر را به دنبال خود میکشند. عکس جان میگیرد.
جذابترین بخش عکس اما به نسبت ما با آن بازمیگردد. دوربین به طرز عجیبی قادر است بوی تند وایتکس و خونابه دم کرده در اتاقک نمور را به ما منتقل کند، تو گویی همانجا نشسته باشیم، عبور کرده از مرز زمان و مکان. کمتر پیش میآید عکسی موقعیت بیننده را تغییر دهد و او را به جزئی از تصویر بدل کند، اما «حوض خون» از پس چنین کاری برمیآید. گاه ما به عنوان بیننده در عکس حاضر میشویم، بوها را استشمام میکنیم و با دیدن تکه گوشتی کنده شده از یک تن، چشمها را میبندیم، به خود نهیب میزنیم که این خون، خونِ سرباز وطن است، پس از بویش فرار نکن و خو کن به بویناکی محیط بسته و نمور رختشویخانه؛ خو میکنیم، درست مثل زنانی که در تصویر نشستهاند.
عکسی که تماشا میکنیم از رختشویخانه گرفته شده است یا از زنان؟ پاسخ دقیقی برای این سوال وجود ندارد، چرا که آنها با یکدیگر درآمیختهاند. رختشویخانه را زنان متولد کردهاند، قدرت زایندگی، حیاتبخشی و امید زنان است که آن اتاقک سیمانی را به وجود آورده است. آن اتاقک سیمانی به تدریج و با استنشاق نفس زنان به موجودی زنده بدل شد و با زنان زیست، به گونهای که بعد از سالها رد پای زندهاش حتی در خوابهای زنان دیده میشود. آن دو در بدهبستانی ویژه یکدیگر را جهت و معنا دادهاند، بده بستانی که در عکس دیده میشود.
میتوان پرسید این عکس تکاندهنده را چه کسی خلق کرده است؟ ثبت و ضبط عکس روایی را میتوان به عکاس و یا جمع کننده روایتها و نویسنده نسبت داد، اما خلق این تصویر باز هم در گرو تنفس و حیات زنان و درآمیزیشان با رختشویخانه است. این آنها هستند که کارشان را کردهاند تا بعدها دوربینی با نزدیک شدن به ایشان بتواند تصویرشان را به خودش نسبت بدهد، اما واقعیت این است که خالق عکاس و نویسنده و خوانندگان و بینندگان عکس روایی هم خود زنان رختشویخانهاند.
نباید فراموش کرد رختشویخانه نسبتی ویژه با زمان و مکان دارد. «او» در گذشته در یک جغرافیای مشخص در دل اندیمشک متولد شده است، اما جغرافیای مکانی و زمانی هیچگاه نتوانست زندگیاش را تحتشعاع قرار دهد، رختشویخانه بعد از پایان جنگ در زمانی فراتر از زمان معمول و فارغ از مکان و جغرافیا دوباره متولد شد، در قالبی فراتر از یک ساختمان سیمانی، قالبی حیات گرفته از نفس انسانی چند زن. حالا دیگر نمیتوان آن اتاقک سیمانی را یک ساختمان معمولی دانست، چون دیگر ساختمانی معمولی نیست که با تخریب و یا تغییر کارویژه ماهیتش تغییر کند، بلکه محیطی است با هویت مشخص که عناصر وجودی زنان متفاوتی را به خود دیده است و با آنها درآمیخته است؛ رختشویخانهای زنانه در دل تاریخ یک کشور.
عنوان: حوض خون؛ روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس/ پدیدآور: فاطمهسادات میرعالی/ انتشارات: راهیار/ تعداد صفحات: 502/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/