«سمفونی پاستورال» درباره یک چیز مرموز است

علیه واقعیت

01 آذر 1400

«اگر کور باشید گناهی ندارید»؛ به عبارت دیگر تا زمانی که ندانید و معرفت نداشته باشید حرجی بر شما نیست! تا زمانی که تجربه نکرده باشید و طعم تجربه را نچشیده باشید بازخواست نمی‌شوید ولی وقتی چشمانتان باز شد دیگر گریزی نیست و بازخواست می‌شوید. ما بابت ندانستن‌هایمان بعید است بازخواست شویم، ما برای آن چیزهایی که به گوشمان نخورده و به چشمانمان نیامده مواخذه نمی‌شویم، قصه از جایی آغاز می‌شود که معرفت پیدا می‌کنیم و رفتاری را دانسته و از روی آگاهی مرتکب می‌شویم و این آغاز اتفاق است. همانطور که در قرآن نیز پرسش می‌شود که «آیا بینا و نابینا یکسانند؟» و این نشان می‌دهد آدمی تا‌آنجا که به چیزی احاطه معرفتی ندارد در برابر پرسش هم قرار نمی‌گیرد. در واقع عملش قبل و بعد از دانایی متفاوت داوری می‌شود.

حرف درباره «سمفونی پاستورال» اثر آندره ژید است. اثری که درباره چیز مرموز و ناشناخته‌ای به نام عشق است. چیزی که بی‌اجازه وارد می‌شود و هرقدر تلاش کنید انکارش کنید موفق نمی‌شوید. هرقدر تلاش کنید خود را فریب بدهید موفق نمی‌شوید و در پایان مغلوب آن خواهید شد. هرقدر سعی کنید با کلمات و تعابیر مختلف آن را بپوشانید ولی نتیجه‌اش جز رسوایی عقل در برابر دل نخواهد بود. همانطور که کشیش داستان، در برابر «ژترود» دست به چنین توجیهاتی می‌زند تا خودش و دیگران را فریب بدهد. «به خود می‌گفتم او کودک است. عشق واقعی که نمی‌تواند از شرم و سرخ شدن تهی باشد. از سوی دیگر، به خود می‌قبولاندم که من او را چنان دوست دارم که می‌شود آدم معلولی را دوست داشت.»

«سمفونی پاستورال» یا «سمفونی چوپانی» عنوان سمفونی شماره شش لودویگ فان بتهوون است، که در موومان اول از پدیدار شدن احساس‌ها و هیجان‌های دلپذیر و مطبوع به هنگام گام نهادن به دامان طبیعت در یک روستا حرف می‌زند و این روایت داستانی نیز به پدیدار شدن احساس تعلق در دل دختر نابینا پرداخته و داستانی عاشقانه را بازسازی کرده است.

ژید در این داستان بلند که به سبک یک اعتراف نوشته شده، تلاش می‌کند از چیزی سخن بگوید که برای همیشه ممنوع است. در این کتاب از احساسی حرف زده می‌شود که هرکسی در زندگی تجربه می‌کند. تجربه‌ای که همیشه شیرین نیست و گاهی دردسرهایی درست می‌کند. علاقه و دلبستگی کشیش به ژرترود، از جنس علاقه و دلبستگی‌های مرسوم و عادی نیست. ژید تلاش می‌کند نشان دهد که دلبستگی‌ها از جایی آغاز می‌شوند که فکرش را هم نمی‌کنید. در واقع وابستگی‌های عاشقانه همیشه از در وارد نمی‌شوند بلکه گاهی از روزنه کلید یا از دودکش داخل می‌شوند و تا به خودمان بیاییم می‌بینیم کار از کار گذشته است.

شروع داستان به قدری جذاب است که هرکسی را در دام خود می‌اندازد و این روند به همین شکل پیش می‌رود. نویسنده از جایی شروع می‌کند که یک کشیش به وظیفه خود برای رسیدگی به حوزه کلیسای خود به مناطق مختلف سر می‌زند. همه‌چیز از یک دلسوزی مسیحایی برای بره‌های خود آغاز می‌شود و در پایان رسوایی بزرگی به بار می‌آورد.

کشیشِ داستان «سمفونی پاستورال» تلاش می‌کند نشان دهد هیچ حسی به ژرترود ندارد و هرچه هست یک رسیدگی پدرانه است. او بارها در اعترافاتش تاکید می‌کند که «دامن عشق از هرگونه گناه پاک است» در حالی که ظاهر قصه این است.

کشیش در این داستان را باید نماد فردی دانست که تلاش می‌کند همه در بی‌خبری به سر ببرند. او خواسته یا ناخواسته چون پای عشق در میان است و تلاش می‌کند هرگونه تعلق و عشق را انکار کند، افراد را در تاریکی نگه می‌دارد. کشیش فردی است که آگاهی را تا آنجایی مجاز می‌داند که منجر به حرکت نشود. آنجا که حرکتی آغاز شود او بساط دانایی را جمع می‌کند و از پاسخ دادن طفره می‌رود. او تلاش می‌کند افراد رستگار شوند ولی اگر افراد خودشان بخواهند سرنوشتشان را انتخاب کنند مانع می‌شود. برای مثال «ژاک»، فرزند کشیش، مسیری را انتخاب می‌کند ولی او مانع او می‌شود و او را در مسیر تازه‌ای می‌اندازد که نتیجه‌اش تغییر مذهب ژاک است. او در هیبت انسان خیرخواه افراد را به مسیری می‌برد که نتیجه‌اش از دسترس او خارج است.

در پایان کتاب ژاک خطاب به پدرش می‌گوید: «پدر، درست نیست که من شما را بازخواست کنم، اما خطای شما بود که مرا به این راه رهنمون شد»، ژاک با این جمله یادآوری می‌کند که سرنوشت ژرترود و ژاک و دیگران همه متاثر از تصمیم کشیش است که او به جای دیگران تصمیم گرفت و مسیر تازه‌ای برایشان رقم زد که خیلی هم خوشایند آن‌ها نبوده است.

نوشتن درباره «سمفونی پاستورال» کار راحتی نیست، همانطور که نوشتن از عشق راحت نیست. در یک کتاب که اعترافی بلند است شاهد شکل گرفتن عشقی هستیم که یک‌طرف این عشق سعی در انکار آن دارد و طرف دیگر هم تصور درستی از عشق و معشوق ندارد. همانطور که گفته شد این عشق تا زمانی که به مرحله آگاهی نرسیده، منهی و ممنوعه نیست ولی همینکه آگاهی بر آن سایه افکند تبدیل به گناهی می‌شود؛ همانطور که «ژرترود» به نقل از کتاب مقدس می‌گوید: «من از قبل بدون شریعت زنده می‌بودم. لکن چون حکم آمد، گناه زنده گشت و من مُردم.»

 

عنوان: سمفونی پاستورال/ پدیدآور: آندره ژید؛ مترجم: اسکندر آبادی/ انتشارات: ماهی/ تعداد صفحات: 91/ نوبت چاپ: اول (97).

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید