کلمات کاری میکنند هر صفحه را که ورق میزنی، بوی تند وایتکس از روی کاغذ بالک بلند شود و تا عمق ریههایت را بسوزاند. ناخودگاه پوست پشت دستت به خارش و سوزش بیفتد و دهانت طعم گس و تلخی بگیرد که عطش به جانت بریزد و یک ریز به دنبال جرعه آبی باشی تا آتش درونت را فرو بنشانی.
همین است که میگویم حواس پنجگانه در میان روایتهای داستان جوری پیچیده است و راوی تجربه زیستهاش را به نمایش گذاشته که انگار دیگر دلی برایش نمانده و میخواهد ققنوسوار بسوزد و بسوزاند و از بند رها شود.
داستان از سرگذشت زنانی است که با دست خالی به جنگ رفتهاند. اول جهاد اکبر و بعد جنگ در جبهه دلخراش رختشویخانه اندیمشک. فاطمه سادات میرعالی و همکارانش بعد از ساعتهای طولانی مصاحبه مستندات خود را به زبان واقعگرایانه و بیپردهپوشی به رشته تحریر درآوردهاند. سرگذشت هرکدام از این شیرزنان در چند صفحه به گونهای روایت شده است که از قصه هر زن میتوان شرایط زیستی او را نیز درک کرد و سلوکش را در رسیدن به مقام ایثار، دنبال کرد.
شیوه روایت، داستانی است اما فضاسازیهای معمول داستان را ندارد و نویسنده به اصول نویسندگی مستند، وفادار است. با این همه این سوال برای من همیشه مطرح است که در مستندهای داستانی تا جایی که رئالیسم پیچیده در واقعه آسیب نبیند، پرداختن به تصویر و تقویت تجسم از جانب نویسنده چه اشکالی دارد؟
قصه حوض هم اولش خون است و هم آخرش. خون جگر از قطرههای خون خشکیده روی تکه پارههای سرگذشت ۶۴ زنی که همیشه از دستانشان خون جاری بود و خشک نمیشد. بس که در تشتهای پر از خون چنگ زده بودند و دل خودشان را خون کرده بودند. کارشان این بود که خون را بشویند و لباسهای رنگین را تطهیر نمایند اما آن خونهای تازه و جوشان هر روز و هر ساعت، روح خودشان را تطهیر میکرد.
قصه ۶۴ زن با داغهای زیاد. انگار هر کدام از آنها را در دل، دلهای دیگری هم بود که هر بار دلی نتپید و دق کرد، صاحبش خم به ابرو ننشاند و بوی خون آمیخته با وایتکس را به آن جان دیگرش کشید و باز تاب آورد. «حوض خون» سرگذشت زنانی است که دست همگیشان در یک کاسه است. در یک تشت است و آن دستهای یکی شده گاهی در میان تشت خون انگشتری مییابد و گاهی انگشتی. آن وقت است که سوز آهشان تا کربلا و ساربان و طمع انگشترش راه میگیرد.
«حوض خون» نیامده داغی را تازه کند که داغش تا ابد تر و تازه، جوشان و جاریست.
داستان دستهایی که پوستشان نازک شده و پر است از زخمهای ریز اما پا پس نمیکشند.
اشتباه نکنیم «حوض خون» نیامده تا بگریاندمان. مصیبت که نمیخواند. تنها واقعیت را بدون حجاب و بدون واسطه مقابل چشمانت به تصویر کشیده و ایستاده تا ببیند چه کسی تاب ایستادن و نگاه کردن به واقعیت را دارد.
«حوض خون» نگارش سادهای دارد. کلمات احساسی و سانتیمانتال به دنبال خود نمیکشاند اما حقیقت را تصویر میکند. رئالیسم را در عالیترین وجه آن به نمایش میگذارد.
کلمات راه گریز از واقعیت را که میبندند، نوبت یکه خوردن است. پس از این همه سال. این همه وقت گذشت اما کجا بودند این شیرزنان؟
گاهی فکر میکنم مردها اگر در نبرد در یک جبهه با دشمن پیش رویشان میجنگیدند اما زنها باید در صد جبهه پیکار میکردند. اولینش با دل خودشان. آسان نیست دل کندن و دل بریدن. یا بدتر از آن انتظار کشنده و بیخبری. سخت است معیشت و درد نان.
حالا باید دردهایت را بگذاری روی شانههایت و آستین بالا بزنی و چنگ بزنی در تشتی از خون و هر بار دلت فرو بریزد که شاید آن جسم سخت نشسته در تشت خون، پلاک یا انگشتر جگر گوشهات باشد.
جنگ بیش از آنکه خونبازی مردان باشد، خون دل خوردن زنان است و دامن زنان را میسوزاند.
اشتباه گفتم. مصیبت میخواند. «حوض خون» در دستگاه شور آواز سر میدهد و گویی نفیر سوزانش، روضه میخواند. مصیبت میخواند. روضهاش همیشه تازگی دارد. خون را به خون رج میزند و بر دل میکشاند و خون به دلت میکند.
خلاصه کنم که راه آسمان باز است. گاهی شهید هم میشوی اما جسمت هنوز نفس میکشد. هر کسی بخواهد پرواز کند، پرش را پیدا میکند. یکی در خط مقدم و یکی در رختشویخانه. خدا کند که خدا بخواهد.
عنوان: حوض خون؛ روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس/ پدیدآور: فاطمهسادات میرعالی/ انتشارات: راهیار/ تعداد صفحات: ۵۰۲/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/