کتاب تلاش نویسندگانی است برای کنار آمدن با وضع و حال درونی خود که راهی جز نوشتن برای تسکین آلام خود نیافتهاند. اگرچه روایتهای کتاب نثر روان و جذابی دارند اما از من به شما نصیحت کتاب را با تانی و تامل بخوانید. به سادگی از کنار افسردگی، سردرگمی، بلاتکلیفی، هجوم ناگهانی و بیرحمانه عواطف انسانهایی که یک درد مشترک داشتهاند عبور نکنید. توصیفات هولناک راویان را ذرهذره ببلعید و سر فرصت با شخصیتها همذاتپنداری کنید.
جستار اول تحت عنوان «یادداشتهای سوگ» توسط چیماماندا انگزی آدیچی نوشته شده است. نویسنده در گیر و دار محدودیتهای کرونایی از شرکت در مراسم عزاداری پدرش محروم شده است. زمانی که پیامهای تسلیت به سمت او سرازیر شدند، به تنهایی سوگواری کرد و از نحوه مواجهه شوک شدن خود نوشته است. خاطرات پدر خود را در برشهای زمانی مختلف نوشت. ماحصل آن، روایتی خواندنی است که در مجله نیویورکر نیز منتشر شده است.
«من دختر پدرم هستم. سوگ میگوید همه چیزتمام شده و دلت میگوید نشده. سوگ میکوشد عشقت را در گذشته زندانی کند و دلت میگوید عشق هنوز زنده است. سوگ معلم سنگدلی است. به تو میفهماند تسلیتها چه پوچاند و سوگ چقدر به زبان مربوط است، به ناتوانی زبان، به پرپر زدن کلمهها…»
دومین بخش از کتاب «درنگ تاریک» نام دارد. مجموعهای از نامههای راینر ماریا ریکله شاعر آلمانیتبار. نویسنده معتقد است بیقید و شرطترین تکلیف ما یادگیری هر روزه چگونه مردن است. نامهها برای تسلیت به دوستان و آشنایان با مضمون مرگ و سوگ نوشته شده است. در نامههایی که نشر اطراف اقدام به ترجمه و انتشار آنها کرده است، ریکله مرگ را یک روی زندگی تعریف میکند. رویی که باید آن را شناخت و نحوه کنار آمدن با آن را آموخت.
«مثل همه آدمهای دیگر نباش و با هراس از مرگ، آن را از خودت دور مکن. با مرگ معاشرت کن یا، اگر چنین کاری بیش از حد برایت دشوار است، دست کم در برابرش آرام و ساکن بمان تا این موجود مطرود بتواند به تو نزدیک و نزدیک شود و در آغوشت آرام بگیرد.
دوستدار ثابت قدم و همیشگیات، ریکله».
«پس از زندگی» جستاری تکاندهنده از جون دیدیون 38 ساله درباره سوگ غیر منتظره همسرش سر میز شام است. حمله قلبی ناگهانی، خصلت موجآسای سوگ را به نویسنده نشان میدهد. حسی که خودپوچی و بیمعنایی را به او القا میکند.
«نشستهای شام بخوری و ناگهان زندگیای که برایت آشناست تمام میشود. این نوشته تلاش من است برای سر درآوردن از دوره بعد از این ماجرا. این بار برای یافتن معنا به چیزی بیشتر از کلمه نیاز دارم…»
مواجهه الکساندر همن با مرگ دختر خردسالش ایزابل در جستار «آکواریوم» ثبت شده است. میتوانید ساعتها با هجوم درد و اندوهی که در این بخش از کتاب به تصویر کشیده شده همدردی کنید. اگر تجربه از دست دادن فرزند دارید با خواندن این جستار نفسهایتان به شماره خواهد افتاد. با آدمهای درد کشیده شبیه خودتان هم صحبت خواهید داشت. آدمهایی که تکههایی از قلب خود را گوشهای از دلگیرترین جای جهان به ودیعه گذاشتهاند.
«در دنیای درونی کسی جز ما نبود. با هیچ کس نمیتوانستیم ارتباط برقرار کنیم. دیوارههای آکواریومی که در آن بودیم از کلمههای آدمهای دیگر ساخته شده بودند. از نفرت انگیزترین سفسطههای بشر این است که رنج موجب تعالی میشود، که رنج گامی است درمسیر وارستگی یا رستگاری. اما رنج و مرگ ایزابل نه برای او، نه برای ما و نه برای جهان فایدهای نداشت. تنها پیامد مهم رنج و عذاب ایزابل مرگ اوست.»
در ادامه «تجربه»، نوشته رالف والدو امرسون و همین طور «قصه بیوهزن» از جویس کرول اوتس را خواهید خواند. خرده روایتهایی از کرول اوتس که تنها میخواهد زمین و زمان به پایان برسد. در ناامیدی مطلق به سر میبرد و از هر چیزی که او را یاد همسرش بیندازد بیزار است. گلهای زعفران، گلهای بنفشه با خط ارغوانی، میز غذاخوری…
«این موضوع تابوست، این که زندهها چطور به مردهها خیانت میکنند. بیشتر روزها، بیشتر ساعتها، بیوه در برزخ نه این جا و نه آن جاست. بیشتر ساعتهای روز، بیوه در حسرت فراموشی وصف ناپذیر خواب است.»
کتاب «لنگرگاهی در شن روان» سوژههای خاصی را برای روایت کردن انتخاب کرده است. موقعیتهای دردناکی که قادر هستند آداب سوگتراپی و مواجهه صحیح با فقدان را به خواننده خود بیاموزند. کتاب را باید خواند و به هر فرد سوگواری نیز هدیه داد.
عنوان: لنگرگاهی در شن روان/ گردآوری و ترجمه: الهام شوشتریزاده/ انتشارات: اطراف/ تعداد صفحات: 189/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/