بله! برای خواندن این کتاب راه نسبتاً دشواری در پیش است، ممکن است هرچند دقیقه نیاز پیدا کنیم به سرچ کوتاهی در اینترنت یا جستجویی در فرهنگ لغت. ممکن است نادانستهها یا اسامی مشکل و پرشمار، باعث شود از همان ابتدا خواندن کتاب را شروع نکنیم. اما خلاصه کوچکی که پیش از شروع فصلهای اصلی در کتاب آمده است، داستان سیاوش را به طور کلی شرح میدهد و خواندن این خلاصه، ذهن را روشن و آماده میکند. همچنین در ادامه متن میتوانید کلمات دشوارتر را سرچ کنید یا از فرهنگ لغت استفاده کنید. سرانجام درک مفاهیم، دشواری متن را به لذت تبدیل خواهد کرد.
ـ اهمیت مفهوم زمان در خوانش این کتاب
مفاهیم در این کتاب پیوند نزدیکی با زمان دارند و بخشهای آن، با اوقات روز نامگذاری شدهاند. اولین فصل غروب است، غروبِ ملتهب که آبستن اتفاقات است. فصل دوم شب، که با آن ظلمت اهریمنی میآید و میل به تباهی در جهان دارد. فصل سوم طلوع است، آنجا که فروهر نیکان به خروش درمیآید تا اهریمنِ تاریکی را از جهان براند و آن زمانِ وحدت و پیروزی خیر است.
توجهی ساده به ترتیب زمانی اوقات روز که فصول کتاب هستند (غروب، شب و طلوع) درکی روشن از ایده مرگ و رستاخیز به ما میدهد. غروب و شب به منزله مرگ و طلوع به منزله رستاخیز. سیاوشی که در زمره پاکان و دارای فرّه ایزدی است به دست بَدگوهران غروب میکند و با مرگش شب در میرسد. شبی که سودابه آن را شروع میکند و گرسیوز و افراسیاب به پایان میبرند. اما همانطور که هر شام چشم انتظار طلوعی است، شب غمبار سیاوش را، پسرش کیخسرو به طلوعی پیروز میرساند که هم در جهان عدالت را برقرار میکند و هم انتقام پدر را میستاند.
شاهرخ مسکوب برایمان از زمانمندی معنویِ اوستایی حرف میزند که در اساطیر ریشه دارد؛ زمانِ دایرهای و تکرارشونده که بُعد دیگری از هستی است. تاریخ مینویِ جهان به سه بخش تقسیم میشود:
ـ مینوکی: جدایی نور و ظلمت
ـ آمیختگی: جدال نور و ظلمت
ـ یگانهسازی: پیروزی و وحدت خیر و نور
ممکن است با شروع خواندن این بخش کتاب از خود بپرسید این مراتب معنوی چه ارتباطی به داستان سیاوش دارند؟ دل دادن به ادامه کتاب نشانتان خواهد داد.
ـ هنگام غروب
«هر کس باید در قبال این خون ریخته بداند که با کیست و در هوای کشنده است یا کشته.»
قبول مسئولیت سخت است، گاهی سر باز میزنیم که انتخاب کنیم در کدام جبهه هستیم؛ ظالم یا مظلوم؟ در قصّه سیاوش فرصتی برای تعلّل نیست چرا که خونی ریخته شده و باید جهت خود را انتخاب کنیم. باید بگویم داستان سیاوش و دنبال کردن جستار آن از زبان مسکوب مزیّتی خودشناسانه دارد. دقیقتر که بخوانیم یادآور میشود که هرکدام ما مسئول کار خویشتنیم و باید انتخاب کنیم و بدانیم که به نیروی خیر یاری میدهیم یا شر. زمانی به نیروی خیر یاری میدهیم که بتوانیم بر تاریکی درون خودمان غلبه کنیم و نوری بیفروزیم.
ـ خویشکاری سیاوش
«چون سیاوش را کشتند جهان از او لبریز شد و خونش در همه رگهای گیتی بود.» در جهان بینی مزدایی، جهان صحنه برخورد خیر و شرّ است و در فرجام کار، نیکی بر بدی پیروز میشود. سیاوش همان انسانی است که رو به کمال دارد و هماهنگ با جهانی است که رو به کمال دارد. به همگان نهیب میزند که در اندیشه کار خود در هستی باشند و راه کمال را بپیمایند و بر تاریکی و شر غلبه کنند. این نهیب همان است که «خونش در رگهای هستی» نگه میدارد و سالها و بلکه تا ابد میجوشد و ناپدید نمیشود.
مردی که هراندازه نیکی میورزد نمیتواند بر بخت و اقبال بدش غلبه کند همچنان که نمیتواند در بداندیشی دشمنانش تغییری ایجاد کند و تسلیم در برابر تقدیر خود، در سرزمین دشمن کشته میشود. با این حال او کاری را میکند که برای آن آفریده شده و کمال کارِ او با مرگش گره خورده است. به خاطر همین با اینکه مرگ را نمیخواهد، در برابر آن تسلیم است. «سیاوش میداند کاری از او ساخته نیست و این دانستن کار او را ساخته»…
در باور مردمان کهن، مرگ هستی را نابود نمیکند بلکه تنها تن را نابود میکند که گذرا و خانه روح است، برخلاف اندیشه مدرن که به ما القا میکند این جهان تنها جایی است که ما در آن هستی مییابیم و جهان دیگری وجود ندارد. مرگ سیاوش معنای هستی او را آشکار میکند. «تا خون سیاوش ریخت مرگ او عظمت یافت و زندگی او معنای خود را بازیافت».
ـ سوگواری برای سیاوش
علاقه نوع انسان به آیین و برگزاری مراسم آیینی انکارناپذیر و در اعماق ضمیر بشری ما خفته است. آیین سوگواری بر شهیدی که بهترین جوان روزگار خود بوده و با خون خود جهان را از تاریکی و دروغ میشوید در بسیاری از فرهنگها برگزار میشده است. آیین «سیاوشان» و «آوازهای سوسیوش» از دیرینهترین و اصیلترین آیینها در سوگ سیاوش است که بر ضمیر ایرانیان پس از اسلام رنگ نباخت. میل به برگزاری و ادامه این آیین باعث شد فقط دلاورِ شهید قصه به قهرمانِ دینی اسلام، حسین (ع) بدل شود.
ـ شب هنگام
شب، مجال گفتن از اهریمنان قصه سیاوش است. کیکاووسی که حق پدری به جای نمیآورد و با بیخردی و آزمندی پسرش را به مهلکه میافکند و افراسیابی که از پس هزار مهرورزی، دیو غرّندهای میشود و سیاوش را به کام مرگ میکشد. و همان سودابه که آتش عشقی منفعتطلبانه را میافروزد. «او میخواهد با تصرف سیاوش به هستی وحشی خود لگام زند.» و چون به کام دلش نمیرسد خود و سیاوش را به آتش بیآبرویی میافکند. هرچند کسی که از همه دامها به خِرَد و روشنایی فرّهاش میگذرد سیاوش است، اما او باید از شبِ این سه تن عبور کند. مسکوب شیوه هستی سه تن (کیکاووس، افراسیاب، سودابه) را در ادوار تاریخ حماسه و اسطوره شرح میدهد.
سرگذشت انسان و جهان، از اساطیر شروع میشود، از حماسه عبور میکند و به تاریخ میرسد. هر دوره ویژگیهای خاصی دارد:
ـ اساطیر در تلاش برای فهم کیهان و روابط درون آن ساخته شدهاند. اندیشه اساطیری انسان را در رابطه با جهان میسنجد و انسان به دلیل اینکه جزئی از یک کل است هستی دارد. نظام حقیقت در اسطوره، نظام محسوس طبیعت نیست بلکه فرای آن اندیشیده میشود.
ـ حماسه اما محیطی دیگر است. موضوع حماسه انسانی است که اراده خود را فعلیت میبخشد. انسانِ حماسه با اینکه در اجتماع است به مثابه موجود اجتماعی نگریسته نمیشود و حقیقت وجود خود و روابط را بیرون از اجتماع میجوید، در خدا و جهان.
ـ تاریخ و انسان تاریخی از اساطیر و حماسه به در آمده و محدود به اجتماع است نه در بیکران کیهان. موضوع اصلی تاریخ تجربه اجتماعی انسان است در زمان و مکان معیّن.
«سوگ سیاوش» از همه ابعاد قصّه سخن میراند و روشن است که در دل آن از زن و زنانگی سخن به میان میآید. «در اجتماع پدر سالار و به ویژه حماسه که جای جنگ و مردانگی است ـ زنان به تبع مردان اعتباری دارند و برترین آنها مردانهترین آنها است». رفتار زنان درحماسه خالی از جسارت و پهلوانی نیست. اما مسکوب برایمان نقل میکند که چگونه فردوسی، از عقاید اجتماع زمان خود در باب زنان عبور میکند و زنانی را میآفریند که بیرون از محدودیت فکرِ (مرد اندیش) حماسه هستند.
فصل شب از فرنگیس هم سخن میگوید، زنی که همسر و بدیل سیاوش است. او میکوشد پدرش افراسیاب را از کشتن سیاوش بازدارد، اما بیفایده است، سیاوش بیگناه کشته میشود و رنج فرنگیس همتای رنجی که سیاوش میکشد در جهان اثر میکند. اوست که همراه طلوع است و کیخسرو را در دامن خویش میپرورد و میراث سیاوش را از دل شب تا طلوع نگاهبانی میکند. «فرنگیس باغ بهار است در کویر قحط افراسیاب».
شب هم از نمادهای معنوی بیبهره نیست؛ «در اوستا هوم ـ ایزد گیاه ـ پسر اهورا مزدا و دارای جانی درخشان و بیمرگ است و تجلی او در گیتی گیاهی است که در بلندی کوهها و بهویژه البرز میروید». میان هوم و بیمرگی پیوندی عمیق است و پرستندگان این ایزد تباهکننده تاریکی هستند؛ از این جهت پیوندی میان ایزد هوم و سیاوشی است که خونش تا ابد میجوشد. «در جهانبینی اساطیری، اگر رشته عمر کسی را ظالمانه پاره کنند، بیگمان به شکلی دیگر باز میآید و زندگی را از سر میگیرد». هوم در شاهنامه عابدی است که در جستن و از بین بردن افراسیاب ـ دیو تاریکی ـ مهمترین نقش را دارد و کیخسرو را یاری میدهد.
ـ هنگامه طلوع
در طلوعِ قصه، پرسیاووشانِ سبز بر خون سرخ و جوشنده سیاوش میروید. کیخسرو زاده میشود و از شبِ بیداد نجات مییابد. شیشه عمرش از حوادث حفظ میشود و در گوشهای رشد میکند که «زمانه را با کیخسرو رازی است». او را به دربار افراسیاب فرامیخوانند و او خود را به جنونی خردمندانه میزند و پاسخهای دیوانهوار میدهد تا پدربزرگش از او ترسی به دل راه ندهد. این فصل در باب پهلوان و پهلوانی بسیار سخن دارد زیرا که قصه بردوش پهلوانان به پیش میرود. زمان به پهلوانان حماسه اثر نمیکند و آنها براثر جنگاوری و اراده خود کشته میشوند نه بر اثر پیری. پهلوانان ایرانی به مدد سروش مهر (ایزد گیتی)، از وجود کیخسرو خبر مییابند و گیو (پهلوان ایرانی) به دنبال کیخسرو از ایران تا توران میتازد و اورا به ایران میبرد تا جانشین کیکاووس شود.
انتقام خون سیاوش کاری است که برای کیخسرو در دو بُعد گره میخورد. هم انتقامی عاطفی و شخصی از قاتلِ پدر و هم غلبه نیکیِ اهورامزدا بر بدی اهریمن. کیخسرو پادشاهی است با فرّه ایزدی و غایت کمال. او دیگر سلطه دیو دروغ را برنمیتابد و با تمام توان میجنگد تا افراسیاب را نابود کند. «در شاهنامه آمده است که این شاه نوآیین جهان را از رنج و از گفتار و کردار بد میشوید و بنیادی تازه مینهد.»
حکیم طوس افسانهها را روایت میکند، برای او جهان رازی شگرف و درنیافتنی است. شاعر است نه فیلسوف است و نه مورّخ؛ و حقیقتِ جهان خود را در افسانه و اسطوره جستجو میکند. حیران است و میداند که افسانهها با خرَد سازگار نیستند ولی میگوید رمزی در میان است. باید پوسته قصه را شکافت. گاهی خوِد شاعر رمزی از افسانه میگشاید اما قسمت اعظم کار به دست مخاطب است. مخاطبی که در هرگذرگاه زمانی معنای دیگری درمییابد و افسانه را به شیوه دیگری زنده میکند؛ زیرا که امروز «زشت و زیبای دیگری هست با خدایی دیگر و جهانی دیگر».
بازهم زمان، هرچه در زمان است زندگی و مرگ دارد. همه چیز به زوال میرود و فراموش میشود تا چیزهای تازه پدیدار شوند. هر قصه و اندیشهای تاریخی دارد و استنباط از آن دستخوش دگرگونی میشود و آنگاه که ثابت و بیتغییر بماند مرده است. وگرنه زمان در مرگ هم جریان دارد و استنباط از آن به یک حال نمیماند. خواننده دربرابر داستانی که هزار سال پیش نوشته شده است، قرار دارد. پس حیات دوباره و پویایی داستان، بسته به خواننده امروز است.
فصل طلوع که به پایان خود نزدیک میشود، کمال کیخسرو پدیدار شده و چشم جان را خیره میکند. او جوانمرد و عارف مسلک است و پس از نابودی افراسیاب و برپایی حکومت عدل و داد، جانشینی انتخاب میکند و باقی عمر به عبادت میپردازد.
در آخر میگویم که «سوگ سیاوش» قصه دایرهوار روزگار است. تکرار میشود و جان میگیرد؛ هربار به نقشی و صورتی. خیر و شر پیوسته به هم میآمیزند و از هم دور میشوند. هرکس در این دایره سهمی ـ اگرچه اندک ـ در یاری نور و نیکی علیه ظلم و تاریکی دارد. با هربار اندیشه در داستان سیاوش، روحی تازه در آن دمیده و هستیاش فراختر میشود.
عنوان: سوگ سیاوش/ پدیدآور: شاهرخ مسکوب؛ در مرگ و رستاخیز/ انتشارات: خوارزمی/ تعداد صفحات: 246/ نوبت چاپ: نهم.
انتهای پیام/