بند دوم ـ شب عید ماهی تازه نخورید
دروغ چرا؟ برای من سبزیپلو با ماهی شب عید با تمام ماهیهایی که در طول سال میخورم فرق دارد. مخصوصا آن سیرهای تازهای که نوبرانه از راه میرسند و درسته میگذارندشان (یا میگذارمشان) لای پلو. اما به پیر و پیغمبر قسم که اگر ماهی شب عید را هم مثل قوت غالب باقی ایام سال، قدری جلوتر به دوست عزیزمان فریزر بسپاریم و شب عید تحویل بگیریم، آسمان به زمین نمیآید. روز آخر سال را توی صف خرید و پاک کردن ماهی تلف نکنید. میلتان اگر به غذای دیگری هم کشید، فدای سرتان. امگا3 را یک روز دیگری به بدن برسانید.
بند سوم ـ به این که سال تحویل کجا باشید کلید نکنید
من از وقتی که خودم را شناختم سال را توی خانه خودمان تحویل کرده بودیم. هیچوقت یادم نمیآید برای تحویل سال خانه کسی رفته باشیم. سفر هم اگر رفته بودیم، همه بعد از تحویل سال بود. مادرم اصرار داشت که موقع تحویل سال چراغ خانهاش باید روشن باشد. البته نمیشد خانه نباشیم و چراغ را روشن بگذاریم، چون «مصرف بیرویه کار خیلی بدیه». بعد ازدواج هم چندسالی بیاختیار بر این اصل مهم کلید کرده بودم و دوتایی مینشستیم و زل میزدیم به ساعت تا سال تحویل شود. تا اینکه بالاخره یک سال تصمیم گرفتیم که سال تحویل را در شهر دیگری و خانه دیگری بگذرانیم و چقدر برایم این اتفاق عجیب بود. اما در کمال ناباوری، هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. خیلیهای دیگر را هم دیدهام که کلیدهای دیگری دارند. حتما خانه فلانی، حتما فلان مکان مقدس، حتما در کنار فلانی. سخت نگیرید. خوش باشید. زمین یک دور به دور خورشید زده و حالا قرار است به نقطه آغاز حرکتش برگردد. همین! این که پیش چه کسی و کجا باشیم فرق چندانی ندارد. اینها فقط بهانههایی هستند برای در کنار هم بودن. قصههای بچگانه مامان من و مامان تو را هم علم نکنید جان مادرهاتان! اصلا اگر نیمهشب بود و خسته بودید تخت بخوابید.
بند چهارم ـ با هفت سین چشم کسی را در نیاورید
قدیمها یادم هست دم عید که میشد، میرفتیم سر کابینتهای مادرم، شش هفتتا پیاله یک شکل برمیداشتیم و توی هر کدام یکی از چیزهای هفتسین را میریختیم. حالا اگر میخواستیم خیلی با سلیقه باشیم، توری، روبانی، چیزی هم میزدیم روی کاسهها و برای تخم مرغها چشم و ابرو میکشیدیم و چارقد سرشان میکردیم. این روزها اما میبینم هرسال ستهای هفتسین جدید به بازار میآید و خلقالله هم میخرند، خدا تومان! سفره میچینند در حد سفره عقد. هفت سین یک مرکز ثقل است برای جمع کردن آدمها توی یک نقطه و در کنار هم بودنشان. قرار نیست توی چیدن سفره هفت سین اوج نبوغ و هنرمان را به رخ دیگران بکشیم. مسابقه «کی با سلیقهتر است؟» هم در حال برگزاری نیست. اصلا یکی دو قلمش هم اگر نباشد یا جابهجا باشد هیج طوری نمیشود. برای خودتان بازی فکریهای جدید درست نکنید. چیزهایی که دارید یا میتوانید داشته باشید را بچینید و از در کنار هم بودن لذت ببرید. از ماهی قرمز و مضراتش هم زیاد گفتهاند. نخرید. کجای این موجود با آن پولکهای لزج و آن چشمهاش که وقتی میمیرد زل میزند به سقف برایتان جذاب است؟ فکر هم نکنید اگر به جای یک مشت گندم هسته نارنج کاشتید، شاخ حمایت از محیط زیست را شکستهاید. این جوانهها برای کسی درخت نشدهاند. اگر بشوند هم میوه بده نیستند.
بند پنجم ـ ساعت نه صبح عیددیدنی نروید
قدیمها یک آقای فامیلی داشتیم که از کمردرد مینالید و فقط صبحهای زود کمرش درد نمیکرد. تمام عید را با هول و هراس میخوابیدیم و منتظر بودیم که بالاخره یک روز، ساعت نه صبح تلفن خانهمان زنگ بزند و آقای فامیل، یک ربع بعد به همراه خانواده از راه برسند. تعطیلات عید برای خیلیها طولانیترین تعطیلات در طول سال است. خیلیها دوست دارند این روزها را قدری بیشتر بخوابند یا با شلوار راحتی روی مبل ولو شوند. عیددیدنی اگر نروید عزیزترید تا این که یک عمر توی ذهن یک آدم بماند که وقتی بچه بود، همیشه با صورت نشسته و موهای شانه نکرده، فامیل عزیزش را دیده که بالای سرش ایستاده و با نیش باز میگوید: «پاشو لنگ ظهره! چقدر میخوابی!»
بند ششم ـ فامیل را شکار نکنید
یک کسانی هستند توی فامیل که عیددیدنی بروی حرفهای هستند. اینها قبل از پنجم عید، کل عیددیدنیها را تا هفت پشت آنطرفتر تمام کردهاند و خلاص. چجوری؟ صبح از خواب بیدار میشوند و مثلا کل اقوام غرب تهران را لیست میکنند و همان اول صبحی زنگ میزنند به همه، که ما عصر میرسیم خدمتتان. ساعت هم که بپرسی یک چیزی میگویند که متاسفانه همیشه خدا ضمانت اجرایی ندارد. میزبان بیچاره باید از ساعت سه بعدازظهر چای را دم کند و بنشیند منتظر که مهمان مربوطه گاهی هشت و نه شب و حتی گاهی دیرتر از راه برسد. هی چای بجوشد و هی خالیاش کند. هی گرسنه بشود اما شام نخورد. هی بخواهد یک کاری کند اما بگوید الان میرسند. وقتی که از راه میرسند هم پنج دقیقه مینشینند و یک میوه پوست نگرفته فلنگ را میبندند. خوب اگر زحمتتان هست، جایی نروید. این بهتر از این است که این اندازه صریح طرف را معطل کنید و اینطوری از سرتان بازش کنید. از قضا وقت دیگران هم به اندازه اوقات شریف شما ارزشمند است.
بند هفتم ـ به بچههای کوچک پول عیدی ندهید
بچهها تا قبل از حدود هفت سالگی معنی و ارزش پول را نمیفهمند. پول میدهید بهشان نمیگیرند، بعد به زور اسکناس مربوطه را میچپانید توی یقه و آستین و تنبان طفل معصوم. مگر چندتا بچه زیر هفت سال توی فامیل دارید؟ یک ذره ذوق از خودتان نشان بدهید و برای بچهها یک هدیه کوچک بگیرید. پادرد و شلوغی را هم بهانه نکنید، چیزی که فراوان شده شکر خدا فروشگاههای اینترنتی. اگر بخواهم تقلب برسانم، پازلها، تخممرغ شانسی، اسلایمها و… هدیههای ارزان و خوشحال کنندهای هستند. باید میگفتم کتاب هدیه بدهید؟ به بچه مورد نظر نگاه کنید. بچههایی که اهل کتاب نیستند، متاسفانه با یک بار هدیه گرفتن کتاب ذوق نمیکنند. همین جا یک سلامی هم عرض کنم خدمت آن سبیل کلفتهایی که قدیمها آدمهای اندازه آنها چهارتا بچه داشتند، اما حالا خودشان را لوس میکنند و قاطی بچهها میایستند و با صدای بچگانه طلب عیدی میکنند. این رقمها ارزشش را ندارد دلاور!
بند هشتم ـ به کمخوراک بودنتان افتخار نکنید
یک موجودات نچسبی توی تمام خانوادهها هستند که فکر میکنند زود سیر شدن خیلی کلاس دارد. وقتی عیددیدنی به صرف شام دعوت میشوند، همین که صاحبخانه میخواهد سفره را پهن کند، جمله طلایی و مکش مرگ مایشان را با بلندترین صدای ممکن سر میدهند: «دیگه کی میتونه شام بخوره بعد این همه خوراکی؟» فاز چه داری عزیز دل؟ انتظار داری صاحبخانه بگوید: «عجب! پس من میروم همه غذاها را دور بریزم؟» یا عشق میکنی که همه مجبوری بهت بگویند: «آره به خدا!» کسی تا به حال خبرت کرده که چه اندازه در نگاه صاحبخانه و باقی مهمانها مغضوب و اعصابخردکن هستی؟ شما شیک، شما مانکن، شما باکلاس. ما با یک دانه شیرینی نخودچی و یک شکلات دوگرمی که وسطش کشمش سبز گذاشتهاند و نهایت دو سه تا پسته، قید شام را نمیزنیم. از این گذشته این عشوهات را باور کنیم یا بشقاب زرشکپلویی که ده دقیقه بعد با سالاد کاهو قاطی کردهای و میزنی به بدن؟
بند نهم ـ همه خوراکیها را در منزل اول نخورید
یک مدتی منزل ما و مادرم و خواهر بزرگترم به فاصله کمی از هم بود. کل فامیل معمولا به ملاحظه سن و سال اول منزل آن دو میرفتند و بعد یک سرکی هم به منزل ما میزدند. همین که وارد خانه میشدند و میخواستی با هیجان از مهمانهای رسیده پذیرایی کنی و خوراکیهای رنگارنگ بیاری خدمتشان، به جد اصرار میکردند که در دو منزل قبلی همه چیز صرف شده و هیچچیز نیارید. لاجرم بعد چندسال تجربهمان شد که مختصری خوراکی بخریم و بیشتر در تهیه صابونهای معطر و بوگیرهای با کیفیت و دلسیهای گلدار بکوشیم. همه به منزل ما که میرسیدند نوبت دستشویی رفتنشان بود!
بند دهم ـ اگر سفر میروید توقع دیدوبازدید نداشته باشید
یک خانم فامیل عزیزی هم داشتیم که هرسال از بیست اسفند تا بیست فروردین را میرفت سفر و بعد الباقی سال را گلهمند بود که چرا عیددیدنی نیامدید. مثلا مرداد ماه که میدیدیش به طعنه میگفت: «سال نوتون هم مبارک!» خوب پدرت خوب! یا بنشین توی خانهات که بیایند دیدنت، یا بیخیال گلایه شو دیگر عزیز. انتظار چی داری؟ یا عزیز دیگری بود که تاریخ عیددیدنیهای همه را توی دفتری یادداشت میکرد برای مقابله به مثل، که مبادا سال بعد زودتر از آن فرد برود دیدنش و فیسش بخوابد. خدایا توبه!
سخن کوتاه کنم. این سنت زیبا، متعلق به ماست و حراست از آن هم به دستهای ماست. وظیفه ماست که غبار نازیبایی از این گوهر قیمتی بروبیم، تا در گذر زمان حفظ شود و فرزندان ما به پاسداشت این آیین رغبت کنند. دو سال گذشته که این ایام، رونق هرسالهاش را نداشت، بیش از هر زمان دیگری شیرفهممان شد که چقدر به این سنتهای شیرین دلبستهایم و چقدر معنای زندگیهایمان گره خورده به این عادتها. یک کاری کنیم که این قشنگترین روزهای سال به همهمان خوش بگذرد. سخت نگیریم. وگرنه سخت میگذرد.
انتهای پیام/