نوجوان بودن راحت نیست، اما انگار زندگی سارا به صورتی متفاوت دشوار است. او علاوه بر سردرگمیهای معمول یک نوجوان، مجبور میشود برای رفت و برگشت به مدرسه وارد جامعه شود و این ورود همراه با کسب تجربههای تلخ است. همه افراد در سن نوجوانی برای اولین بار معنای تنهایی را درک میکنند و این حس در سارا با نبود مادرش تشدید میشود، نیاز به دیده و شنیده شدن در نوجوانها بسیار زیاد است اما سارا با بیمهریها و پرمشغلگی پدرش پاسخ مناسبی برای این نیازش دریافت نمیکند. صمیمیترین دوستش هم به تازگی اسبابکشی کرده است. تحمل کردن زندگی در کنار کسی که دوستش ندارد، اعتماد به مردی در آن سر دنیا و رفت و آمد به خانه همسایه ارمنی مهربانی که هر روز برنامه خوردن عصرانه دارند، بخشهای دیگری از زندگی پر ماجرای سارا است.
برای کسی که دوست صمیمیاش از مدرسه رفته، دیگر مدرسه جای جذابی نیست. در خیابان، مزاحمهای خیابانی باعث میشوند که حال خوبی نداشته باشد اما امیدی هم برای رسیدن به خانه ندارد. در خانه نه کسی منتظرش است و نه غذای گرمی. این است که وقتی همسایه ارمنی او را برای صرف عصرانه دعوت میکند، سارا زیاد فکرش را مشغول گرفتن تصمیم نمیکند. ما هم همراه سارا به این فکر فرو میرویم که کاش مادربزرگ سارا هم مثل این پیرزن ارمنی، آرام و مهربان بود تا سارا لااقل بتواند به آغوش او پناه ببرد.
وقتی نه در مدرسه، نه در خانه و نه در خیابان امید و جایی برای کسب آرامش پیدا نمیشود، گزینه بعدی فضای مجازی است. سارا در برنامه اینستاگرام مردی را پیدا میکند که چهرهاش بیشباهت به عکس داییاش نیست. به مرد ایمیل میزند و با او ارتباط میگیرد، و این ارتباط یکی از گرههای داستان است که خواننده را تا پایان کتاب درگیر میکند. مردی میانسال که از دو قاره آنطرفتر، جوابهای مبهمی به سوالهای سارا میدهد، به طوری که نه سارا و نه خواننده نمیتواند مطمئن بشود که آیا مرد حقیقت را میگوید یا این ایمیلها صرفاً برایش جنبه سرگرمی دارند.
پدر سارا مرد بیخیالی نیست و میداند که تنها گذاشتن دخترش در خانه، کار چندان درستی نیست، برای همین بر خلاف خواسته سارا تصمیم میگیرد او را نزد مادربزرگش بفرستد. مادربزرگ بیحوصلهای که با سارا مثل یک مزاحم برخورد میکند. سارا مادری داشته که نیست، دوستی داشته که اسبابکشی کرده، یک دایی داشته که سالها قبل، هزاران کیلومتر از زندگی او فاصله گرفته، پدری دارد که حضور موثری در زندگی سارا ندارد و یک مادربزرگ غیرقابل تحمل. انگار زندگی دارد به سارا خیلی سخت میگیرد.
داستان «برایم شمع روشن کن»، یک داستان واقعی از بعضی از مشکلاتی است که یک نوجوان واقعی میتواند تجربه کند. مانند بیماری والدین یا فقدان آنها، پرمشغلگی بزرگترها، مشکلات اقتصادی، آزارهای خیابانی، از دست دادن دوست، از تنهایی پناه بردن به فضای مجازی، مقایسه کردن زندگی دیگران با زندگی خود و مسائل دیگر، و سارا مثل هر انسان دیگری در نوجوانی، خسته میشود، احساس شکست میکند، عصبانی و پرخاشگر میشود، امید خود را بازمییابد و راه خودش را پیدا میکند.
«برایم شمع روشن کن» کتابی است که هر نوجوانی میتواند با آن ارتباط برقرار کند، چرا که پر از تصاویر آشنای نوجوانی است و در آن از حرفهای کلیشهای و نصیحتگونه بعضی از رمانهای نوجوان خبری نیست.
خواندن این کتاب که خانم مریم محمدخانی آن را نوشته، بیشتر از یک ساعت وقت کسی را نمیگیرد اما حس خوبی که با خواندن این کتاب به خواننده منتقل میشود، تا سالهای سال در روح و ذهنش باقی میماند.
عنوان: برایم شمع روشن کن/ پدیدآور: مریم محمدخانی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: 151/ چاپ: اول.
انتهای پیام/