داستان‌هایی زیر آتش داغ آبادان

بگذار و برو

09 خرداد 1401

یکی از ویژگی‌هایی که مجموعه داستان‌ها را خواندنی‌تر می‌کند، وجود وجه اشتراک میان داستان‌های آن مجموعه است ـ البته این نکته به معنای پیوستگی داستان‌ها با یکدیگر نیست ـ چرا که وجود هماهنگی و انسجام معنایی به مخاطب کمک می‌کند تا راحت‌تر انتخاب کند و متوجه شود که محتوای کتاب با سلیقه خواندنش، سازگار یا ناسازگار است.

«آمیخته به بوی ادویه‌ها» داستان‌هایی از آدم‌های مختلف است که هر کدام‌شان به گونه‌ای در گذشته جامانده یا با زندگی و پیش‌آمدهایش در نبرد هستند. گرچه راوی، مکان و زمان هر داستان متفاوت از دیگری است اما چند وجه اشتراک در میان داستان‌ها دیده می‌شود. یکی این‌که بیشتر داستان‌های مجموعه در جنوب کشور اتفاق افتاده‌اند ـ یا در حال وقوع‌اند ـ  و به همین دلیل اثر فرهنگ، گویش، آداب، رسوم و... جنوب در داستان‌ها قابل لمس است. وجه اشتراک دیگر؛ حضور احساس عمیق غم که ناشی از عشق و علاقه به شخص، وطن و گاهی به یک حرفه ا‌ست نیز، میان داستان‌های این مجموعه پیوند ایجاد می‌کند. به طور خلاصه اگر بخواهیم بگوییم: در تمام داستان‌های کتاب، حرف، حرفِ گذشتن، گذاشتن و رفتن است.

می‌خواهم در ادامه با هم نگاهی گذرا بیندازیم به برخی از داستان‌های این کتاب.

داستان اول کتاب «دقیقه هشتاد و یک» قصه‌ خانواده نسبتا خوشبختی‌ست که به یک‌باره از هم فروپاشیده‌ می‌شود. جمله‌ ابتدایی داستان را بخوانیم: «زندگی خانوادگی ما ساعت هفت و سی و پنج دقیقه بعد از ظهر روز هشت ژوئن 1990 یعنی روز جمعه هجده خرداد 1369 از هم پاشید.» همین جمله ذهن خواننده هشیار را روشن می‌کند که آن‌چه سبب فروپاشی این زندگی شده، ماجرایی‌ست که ریشه در خاطرات، گذشته و مکانی دور ـ از نظر جغرافیایی ـ دارد.

در داستان «آمیخته به بوی ادویه‌ها» مخاطب کتاب سراپا گوش، با راوی همراه می‌شود. راوی نامه‌ای که از جانبِ عاشق‌ش رسیده را بندبند می‌خواند و پاسخ می‌گوید. گویی که معشوقش را در مقابل خود می‌بیند.

به بخشی از این داستان توجه کنید: «ماجده می‌گوید تو برو؛ صدایش می‌لرزد و می‌گوید تو برو. می‌دانم وقتی نوشتی: «تو را دوست دارم، خیلی زیاد. اما دلم برای ایران تنگ می‌شود.» تو هم به همین فکر می‌کردی. که من بیایم. اما من کجا بیایم؟ من که نه فارسی بلدم و نه برف‌های ولنجک را می‌دانم و نه تهران آشنایم است. حالا اگر این‌جا بودی، حتم دارم که می‌گفتی: «ببین! جان تو هم بند است به این شهر. تو هم نمی‌توانی بگذاری و بگذری. که تو هم زندانی این شهری.» من اگر بیایم ماجده را چه کنم؟ صدای رسوایی عشق من و تو که بلند است، اما ماجده را چه کنم؟ او می‌گوید تو برو و می‌دانم قلبش قاچ‌قاچ می‌شود؛ شبیه وقت‌هایی که یادم می‌آید تو از من دوری. می‌بینی؟ ما همه شبیه به هم هستیم. محکوم و زندانی. مثل همان وقتی که این‌جا بودی. من و تو عاشق، ماجده عاشق و شهر ابری و بارانی.»

انتشار و چاپ نامه‌‌های دو نفر که به هم مهر می‌ورزند در جهان ادبیات بی‌سابقه نیست اما به نظر می‌رسد آن‌چه باعث شده که این‌گونه‌ منحصر به‌فرد ادبیات، خواننده‌گانش را حفظ کند آمیختگی احساس و اتفاق با یکدیگر است. شفاف‌تر بگوییم: هیچ‌کدام این نامه‌های مملو از احساس، خالی از بازگویی‌ اتفاق‌های روزمره نیست و شاید همین نکته در خواننده رغبت بیش‌تر و میان دکلمه‌ها و نامه‌نگاری‌های عاشقانه تفاوت ایجاد می‌کند.

کوتاه سخن؛ داستان «آمیخته به بوی ادویه‌ها» از این نظر با نمونه‌های مشابه و موفق‌ش، نزدیکی دارد چرا که خواننده با دنبال کردن داستان ـ نامه ـ، روایتی را می‌خواند که از نظر ساختاری کامل و بی‌نقص است. اما یک نکته که ارزشمندتر بود نویسنده در این داستان و داستان‌های دیگر کتابش رعایت می‌کرد، نوشتن برخی توضیحات در قسمت پاورقی کتاب بود. در داستان «آمیخته به بوی ادویه‌ها» تعدادی جمله عربی به کار برده‌ شده بدون این‌که معنای‌شان آورده شود و همین نکته آن خواننده‌ای که به زبان عربی تسلط ندارد را بارها و بارها به چالش می‌کشد. بهتر می‌شد اگر نویسنده زحمت می‌کشید و ترجمه کلمات یا جملات را در پاورقی کتاب اضافه می‌کرد. البته این مسئله، در داستان‌های دیگر کتاب هم مشکل‌ساز است. در سرتاسر کتاب واژه‌هایی از زبان محلی آمده است بدون این‌که اشاره‌ای به معنای آن شود. به طور مثال، در جایی از کتاب به خوردنی «رنگینک» اشاره می‌شود که به احتمال قوی به گوش مخاطب غیر جنوبی ناآشناست.

داستان سوم کتاب که «ننه مملکت» نام دارد، روایت رشادت‌ها و دلاوری‌هاست. در واقع داستانی‌ست از نوع ادبیات پایداری که به جزییات و مشاهدات وارد نمی‌شود و در سطح می‌ماند.

«من و بلم آرام‌آرام راهمان را می‌رفتیم که صدای ننه را شنیدیم. روی بلم نیم‌خیز شده بود. صدایش را بالا برده‌بود که بشنوم. گفت: «سرتِ بالا بگیر. پات روئه زمینای آبودانه‌ها. دلتِ قرص کن. خوف برت نداره‌ها. شط نجاتمون می‌ده. همه‌مون.» و بعد همه‌چیز در لحظه رخ داد. دیدم گوشه پایین فیلم را بوسید و آن را نرم و سبک سراند توی شط و بعد با پر مینارش، صورت خشکیده و شوره‌زده از اشکش را پاک کرد. دیدم چهارگوش ضربدردار توی شط پایین رفت و توی قلبم، نخل‌ها انگار سرشان را بالا گرفتند. توی قلبم انگار صدایی می‌شنیدم که می‌گفت هر شهری مال آدم‌های آن شهر است. آدم‌هایی که هر کدام قصه‌های خودشان را دارند.»

در قسمتی از داستان «یک روز تابستانی عبد مرد» آورده‌شده: «می‌توانستم تا فردا صبح بنشینم آن‌جا و به تمام جزئیاتی توجه کنم که به من مربوط نمی‌شد. می‌توانستد حداقل برای چند ثانیه حواس مرا از خودم پرت کنند» نویسنده به خوبی توانسته احساس راوی را بیان کند. احتمالا برای همه‌مان پیش آمده باشد که در یک موقعیت خاص، با وجود این‌که منتظریم اما از ترسِ شنیدنِ خبری ناگوار دوست داریم زمان نگذرد.

خانم منوچهری در داستانِ آخر کتابش محرومیت‌هایی که به‌خاطر جنسیت به زنان تحمیل می شود ـ مثل نداشتن حق حضور در ورزشگاه ـ را خوار می‌شمارد و نقد می‌کند. در جایی از همین داستان می‌نویسد: «آدم‌ها ـ مردها ـ توی ورزشگاه، میان فضایی مملو از موسیقی و رقص و صدای بلند طبل، وسط حجم انبوه اشتیاقی دیوانه کننده، نود دقیقه فارغ از جهان و مافیها، فوتبال می‌دیدند» به نظر می‌رسد محدود کردن جامعه آدم‌ها، به مردها در دلِ خود اعتراض و تلاشیِ نهفته داشته باشد که خواهان رفع تبعیض‌های جنسیتی و در نظر گرفتن حقوقی برابر برای زنان و مردان یک جامعه است.

به همین ترتیب، هر کدام از داستان‌های این مجموعه روایتی است از رهاکردن‌ها؛ در هر کدام‌شان شخصی در کار رفتن و دل‌بریدن است.

در جایی از کتاب، خانوم منوچهری جمله‌ای را می‌آورد که انگار مفهوم آن به مذاقش خوش آمده باشد چرا که پیش و پس از آن نیز، این مفهوم را در داستان‌های دیگر مجموعه به نحوی تکرار کرده است: «آتش خورشید آبادان، بدی‌هامان را سوزانده بود.» شاید سخت‌گیری به نظر برسد اما می‌توان در انتقاد به این مفهوم، جمله‌ای از پریمو لوی ـ نویسنده یهودی ایتالیایی ـ را بیاوریم: «رنج کشیدن الزاما از یهودیان انسان‌های بهتری نمی‌سازد».

در مجموع، از ویژگی‌های بارز و ارزشمند آثار مریم منوچهری می‌توان اشاره کرد به این نکته که او در داستان‌هایش به جزئیات می‌پردازد و همین نکته به تجسم خواننده کمک و او را همراه می‌کند.

 

عنوان: آمیخته به بوی ادویه‌ها/ پدیدآور: مریم منوچهری/ انتشارات: ثالث/ تعداد صفحات:104/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید