تمثیلی از وحشت و ناامیدی در «جنگ ابدی»

نت پایه سمفونی بشریت؛ جنگ!

19 مرداد 1401

جنگ، جنگ تا ابد! آیا هیچ گاه از جنگ رهایی داریم؟ این کتاب را در آبان 1400 برای بار دوم به بهانه انتشار چاپ دوم خواندم و حالا که متاسفانه بحث جنگ و هشتگ های نه به جنگ زیاد شده، یاد این کتاب افتادم و بهترین فرصت دانستم که با هم مرورش کنیم. پررنگ‌ترین چیزی که می‌گفت این بود: انگار آدمیزاد به جنگ ابدی نیاز دارد! حتی اگر جنگی بی‌معنا و بدون دلیل در سیاره‌های دور باشد، باید ادامه داشته باشد. برویم سراغ کتاب.

این کتاب در ژانر اپرای فضایی به سبک نظامی با...

صبر کن! کجا می‌روی؟ برگرد اینجا. می‌دانم اسم و ژانرش سنگین و خشن به نظر می‌آید. من خودم خیلی با این زیرژانر علمی‌تخیلی سخت، حال نمی‌کنم. اما درمورد این کتاب، نکات ویژه‌‌تری مانده و به من فرصت بده تا توضیح دهم، خواننده عزیز!

خب در واقع داستان «جنگ ابدی»، یک جنگ بین ستاره‌ای است با نیروهای انسانی در لباس‌های جنگی فضایی پیشرفته در حال نبرد با دشمن بیگانه در سیارات دور. شاید به نظر برسد شبیه جنگ ستارگان یا بعضی از داستان‌های علمی‌تخیلی ضعیف و زرد باشد. از آنها که خواننده ادبیات فاخر هیچ گاه سراغشان نمی‌رود. اما این یکی متفاوت است. این کتاب بیشتر کاوش در ماهیت جنگ است تا جزئیات نبردها. اساسا این یک رمان ضدجنگ است. به علاوه، جنگ ابدی، زمانی که در سال 1975 منتشر شد، جوایز هوگو، لوکاس و نبولا را برای بهترین رمان دریافت کرد، که سه جایزه خیلی معتبر در ادبیات علمی تخیلی هستند.

ویلیام ماندلا به عنوان یکی از اولین سربازان مبارزه با ثوری‌ها (نژادی از بیگانگان فضایی)، فراخوانده شده است. در فضا نقاطی مانند کرمچاله وجود دارد که سفینه را فورا به منطقه‌ای دور در کیهان منتقل می‌کنند و بشر با استفاده از آنها با ثوری‌ها می‌جنگد. هر دو نژاد دوست دارند در سیارات مجاور پایگاه بسازند تا کنترل منطقه اطراف را به دست بگیرند.

متأسفانه، بیشتر سیارات خارج از زمین چیزهایی شبیه جنگ ستارگان، ندارند. آن‌ها معمولا سنگ‌های سرد و بی‌جان با گازهای جوی خطرناک هستند؛ طوری که آموزش استفاده از لباس‌هایشان در این محیط‌ها ریسک بزرگی است، چه رسد به تلاش برای مبارزه با یک نژاد بیگانه که اطلاعات کمی درباره آن دارند. ماندلا دوره‌های آموزشی را پشت سر می‌گذارد و موفق می‌شود از اولین نبرد با ثوری‌ها جان سالم به در ببرد.

از اینجا به بعدست که کتاب واقعا جالب می‌شود.

درست است که کرم چاله‌ها سفر فضایی فوری را فراهم می‌کنند، اما سفینه‌ها باید به نزدیک‌ترین آنها برسند و این به معنای ماه‌ها سفر با سرعت نزدیک به نور است. طبق نظریه نسبیت انیشتین، سفر با سرعت نزدیک به نور باعث می‌شود زمان کارهای عجیب و غریبی انجام دهد. بنابراین، سربازان در سفینه احساس می‌کنند سفرشان فقط چندماه طول می‌کشد، در حالی که برای بقیه سال‌ها می‌گذرد. هنگامی که ماندلا پس از اولین نبرد خود به زمین باز می‌گردد، تنها دو سال مسن‌تر شده است، اما ده سال از آن روی زمین گذشته. از آنجایی که ماندلا مجبور است سفرهای بیشتری با سرعت نور انجام دهد، قرن‌ها بر روی زمین می‌گذرد حتی اگر فقط چند سال برای او گذشته باشد. چرا مجبور؟ او پس از اولین بازگشت از ماموریت فضایی، حق انتخاب داشت که در زمین به زندگی ادامه دهد. اما او از نظر روانی مجبور است، چون وقتی از ماموریت‌ها برمی‌گردد، متوجه می‌شود بشریت آنقدر تغییر کرده است که تقریبا هیچ وجه اشتراکی با بقیه مردم ندارد و جایی میان آنها برای او نیست…

جنگ قرن به قرن طول می‌کشد و اقتصاد زمین را تحت تاثیر شدید قرار می‌دهد و همین تغییرات اساسی در نحوه زندگی مردمان زمین ایجاد می‌کند. ماندلا خود را در حال از دست دادن تمام خانواده، دوستان و عاشقان خود به دلیل جنگ یا بالا رفتن سن می‌بیند. از ارتباط با زمین و بقیه بشریت دور می‌شود. حتی زبان عامیانه‌ای که توسط دیگران گفته می‌شود برای او نامفهوم می‌شود. ماندلا که تنها و ناهمگام با همه اطرافیانش است، تقریبا هیچ شانسی برای بازگشت و استعفا از سربازی‌اش ندارد و باز امیدوار است که جنگ روزی پایان یابد.

صحنه‌های مورد علاقه من در این کتاب، زمان‌هایی است که ماندلا برای مدت کوتاهی به زمینی بازمی‌گردد که از زمان خودش خیلی تغییر کرده است. گمانه زنی‌های نویسنده درباره آینده زمین و اقتصاد و محیط زیست بسیار جالب است. اینجا کتاب به علمی‌تخیلی نرم نزدیک‌تر می‌شود.

من اصلا تعجب نکردم وقتی فهمیدم این داستان به شدت الهام گرفته از تجربیات خود جو هالدمن بوده وقتی در جنگ ویتنام به عنوان سرباز وظیفه شرکت کرده و دشواری در بازگشت به زندگی غیرنظامی پس از آن را تجربه کرده است. این داستان یک تمثیل آشکار از یک سرباز خسته است که در یک درگیری به ظاهر بی‌پایان گیر افتاده است و متوجه می‌شود حتی اگر به خانه برگردد، با دنیایی که ترک کرده است، سازگاری ندارد. همچنین پیشینه علمی و نظامی هالدمن به کتاب جزئیات و عمق می‌دهد. به طور کلی فکر می‌کنم این کتاب پیام ضدجنگی قوی ارائه می‌کند.

کتاب بسیار خوب نوشته شده است و لحن روایت اول شخص به تدریج از لحن طعنه‌آمیز در فصل‌های اولیه به لحن واقعی‌تر و سپس به لحن مالیخولیایی در پایان تغییر می‌کند. کتاب خیلی متراکم است و همه شخصیت‌ها به طور کامل پرداخته نمی‌شوند، اما شخصیت اصلی یعنی ویلیام ماندلا بسیار قابل باور است. من همچنین عاشق این هستم که کتاب به طور ناگهانی از فضای جنگی به دیستوپیایی تغییر می‌کند، سپس دوباره به جنگ پرت می‌شود و در نهایت ما را به یک محیط آینده دور می‌برد. بخش میانی که روی زمین اتفاق می‌افتد، واقعا بخش مورد علاقه من از کتاب است، با فرهنگ و آداب اجتماعی به شدت تغییر یافته.

نکته دیگری که نویسنده به خوبی به تصویر می‌کشد عدم درک تصویر بزرگ در پایین‌ترین سطح است. این چیزی است که همیشه یک عامل در هر جنگ نظامی خواهد بود، به عنوان یک سرباز حتی اگر مدام بشنوید: «به هدف نظامی فکر کنید.» آن هدف به قدری مبهم و دور از ذهن است که انسان‌ها نمی‌دانند چرا چنین کاری را انجام می‌دهند. صرفا بَرده این تبلیغات می‌شوند که دشمن شر مطلق است و دولت ما خیر مطلق است.

موضوع این سربازان که باید بی‌دلیل قوی، از جان خود در جنگ مایه بگذارند، در سراسر کتاب گسترش یافته است. دولت کنترل زیادی بر ذهن سربازان دارد. آنها نه تنها از شرطی‌سازی و مواد مخدر استفاده می‌کنند، بلکه با هیپنوتیزم و ایجاد خاطرات جعلی، اطمینان حاصل می‌شود که سربازان در برخورد با سربازان ثوری رحم نمی‌کنند. در واقع، آنها شروع به تولید سربازانی می‌کنند که تمام هدف وجودی آنها جنگیدن در جنگ ابدی است.

این کتاب یک شاهکار است، هم به عنوان یک ابر داستان علمی‌تخیلی جذاب و هم به عنوان تمثیلی از وحشت و ناامیدی و تکرار جنگ.

 

عنوان: جنگ ابدی/ پدیدآور: جو هالدمن، مترجم: نوید فرخی/ انتشارات: کتابسرای تندیس/ تعداد صفحات: 368/ نوبت چاپ: اول

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید