قهرمانِ روایت، بدون قهرمان‌سازی

حاج قاسمی که نمی‌شناسیم

13 دی 1401

اسم روایت که برده می‌شود معانی مختلفی در ذهن زنده می‌شود، حالا اگر سوژه روایت انسان باشد، طبیعتا نکاتی به روایت بار می‌شود که شاید اگر سوژه یک رویداد یا یک مکان بود با خود آن نکات را حمل نمی‌کردند. وقتی حرف از انسان زده می‌شود طبیعتا سایه‌روشن‌ها و سیاه و سفید شخصیت مطرح است و روایت در پرتو همین نگاه است که شکل می‌گیرد؛ وگرنه می‌توان فقط سیاهی یا سفیدی را دید و روایت کرد اما به گمانم باید در نظر داشت که روایت با آنچه هست فاصله زیادی پیدا خواهد کرد. اساسا اگر با قهرمان از جنس هالیوودی طرف باشیم خیلی سویه‌های تاریک و سیاه آن مطرح نمی‌شود ولی روایت انسان که روحیه‌های قهرمانی و پهلوانی دارد طبیعتا زوایایی دارد که می‌تواند از آن‌ها به عنوان سایه‌روشن‌های یک شخصیت در روایت انسان اسم برد.

از همینجا می‌خواهم وارد روایت رفاقت چهل ساله حجت‌الاسلام علی شیرازی با شهید حاج قاسم سلیمانی شوم، روایتی که در قالب یک کتاب با عنوان «حاج قاسمی که می‌شناسم» به اهتمام سعید علامیان منتشر شده است. برای اینکه بحث و نکاتم درباره کتاب روشن شود این مطلب را به دو بخش تقسیم می‌کنم: بخش اول مربوط به نیمه ابتدایی کتاب و بخش دوم درباره یک‌دوم پایانی آن است.

قبل از هرچیز باید یادآوری کنم که حجم کتاب و میزان نزدیکی راوی کتاب به شخصیت حاج قاسم سلیمانی، با  یکدیگر همخوانی ندارد و به نظر می‌رسد بسیاری از خاطرات یا در ذهن راوی باقی نمانده یا به مصلحت از گفته شدن‌شان خودداری شده است. در واقع اینطور به نظر می‌آید خاطرات به صورت گزینش شده در کشکول کتاب گنجانده شده و راوی تمام مشاهدات و تجربیاتش از حاج قاسم سلیمانی را در این کتاب بازگو نکرده است. هرچند برای این مسئله، فضایی در نظر می‌گیرم که ممکن است بسیاری از خاطرات به دلایلی مانند سلوک شخصیت اصلی روایت (مثلا تواضع یا توجه به فرزندان شهدا و…)، تکراری بوده باشند و راوی و نویسنده از بیان تکراری خاطراتی که قبلا درباره آن‌ها سخن گفته شده بود، پرهیز کرده‌اند.هرچند در ابتدای کتاب گفته شده که این کتاب خروجی نوزده ساعت گفت‌وگو با راوی به‌علاوه یادداشت‌های اوست که با یک حساب سرانگشتی به عددی بیش از 155 صفحه می‌رسیم.

اما بعد، بخش اول کتاب (نیمه ابتدایی) بیان‌گر حاج قاسمی است که نمی‌شناسیم، سردار و فرمانده‌ای که نشناختیم و ناشناس نیز خواهد ماند. روایت‌های نیمه ابتدایی این گزاره را تایید می‌کند که فهم ما به قدر شناخت از این فرمانده و مرد میدان نبوده و بعید است با روایت‌های مختلف که حالا به‌خصوص پس از شهادت او، منتشر شده شناختی از او حاصل شود. ولی مضمون روایت‌های حجت‌الاسلام شیرازی گویای این است که ما چقدر از شناخت فرمانده‌ای که در قلب تک‌تک این ملت جا داشته غافل بوده‌ایم و کسی که فکر می‌کردیم به خوبی می‌شناسیم را درست نمی‌شناختیم.

نیمه ابتدایی کتاب، دربردارنده خاطرات و روایت‌هایی است که با کمک آن‌ها سایه‌روشن شخصیت حاج قاسم در ذهن خواننده نقش می‌بندد. سایه‌روشن‌هایی که اگر کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم؛ خاطرات خودنوشت حاج قاسم سلیمانی» را خوانده باشیم به درستی بسیاری از آن‌ها پی می‌بریم. در واقع روایت‌ها در این بخش تصویر انسانی را که زوایای مختلفی در روحیه و شخصیتش جا گرفته، به خواننده نشان می‌دهد.

اما نیمه دوم و پایانی کتاب روایتی یک‌دست و تخت از شخصیت سفید و نورانی است. شخصیتی که تردیدی در اینگونه بودنش نیست ولی با این حال باید در نظر داشت حجم نوری که روی این شخصیت در این بخش کتاب تابانده شده، مانع از تماشای او است. در واقع سفیدی این بخش روایت‌ها چشم را می‌زند و مانع نزدیک شدن مخاطب به شخصیت می‌شود. در واقع سلوکی که هر انسانی را می‌تواند به خود جلب کند با روایت‌های بخش دوم، او را از انسانی با سایه‌روشن های متعدد تبدیل به قدیسی می‌کند که دست‌نیافتنی جلوه می‌کند. البته که این روایت‌ها و این شیوه مواجهه من به عنوان یک خواننده با آن‌ها، باز هم به همان عبارت حاج قاسمی که نمی‌شناسیم، باز می‌گردد ولی بهتر است در نظر داشت که با چیزی به اسم روایت مواجهیم و آنچه روایت را بُعد می‌بخشد همین سایه‌روشن‌هاست و می‌تواند زوایای هرچیزی را بهتر و بیشتر منعکس کند. البته باید در نظر داشت که شاید این روایت حجت‌الاسلام شیرازی از حاج قاسم سلیمانی باشد و چیزی افزون بر این نداشته باشد و باید منتظر روایت‌های دیگران از حاج قاسم بود.

با این حال کتاب «حاج قاسمی که می‌شناسم» یک منبع دست اول برای رویارویی نزدیک با شخصیتی است که به دعای آهوها هم نیاز داشت و جانش را هزاران بار فدای ملت ایران کرده بود. کسی که خودش را کاندیدای شهادت می‌دانست و دنبال گمنامی بود و خوشا گمنامی…

نکته دیگری که درباره کتاب باید گفت ویرایش و نثر آن است. شکل و شمایلی شلخته که شاید در ابتدا به خاطر عجله در انتشار کتاب پذیرفتنی باشد، ولی حالا که چاپ‌های متعدد آن روانه بازار کتاب شده (نسخه‌ای که من از روی آن خواندم چاپ پنجاه و هشتم است) بهتر بود بازببینی و بازآرایی و ویرایش مجدد می‌شد تا نقطه‌گذاری‌ها، سیار علامت‌گذاری و جملات بهتر می‌شد تا هم کتاب در شان مقام و شان شهید حاج قاسم سلیمانی باشد و هم خواننده از خواندن متنی آراسته و دقیق بیشتر لذت ببرد.

کتاب «حاج قاسمی که من می‌شناسم» روایت‌هایی در دل خود دارد که بسیاری از آن‌ها در این روزها که جای خالی‌اش بیشتر حس می‌شود عمق حضور و اثرگذاری‌اش را نشان می‌دهد. در ضمن باید در نظر داشت که روایت یک قهرمان که خصلت قهرمانی در ذاتش است نیاز به درشت‌نمایی ندارد، زیرا اساسا در پی قهرمان‌سازی نیستیم بلکه او در خود ویژگی‌های یک قهرمان را دارد و فقط باید درست روایت شود (کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» که به قلم خود شهید قاسم سلیمانی نوشته شده، مصداق خوبی درباره روایت این شخصیت بدون اضافه‌کاری‌های مرسوم است). اتفاقی که در اغلب روایت‌ها به آن توجهی نمی‌شود و همین به روایت و شخصیت لطمه می‌زند. این کتاب هم مانند روزنه‌ای از دل تاریکی به سمت وسعتی بی‌کران است که از میان آن چیزهایی از بی‌کران به چشم می‌آید.

 

عنوان: حاج قاسمی که من می‌شناسم؛ روایت رفاقت چهل ساله/ پدیدآور: سعید علامیان، راوی: علی شیرازی/ انتشارات: خط مقدم/ تعداد صفحات: 167/ نوبت چاپ: پنجاه و هشتم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید