نگاه به جهان میلان کوندرا که از عدم قطعیت می‌گوید

سلطه کیچ تمامیت‌خواه

10 اسفند 1401

اگر قرار باشد «میلان کوندرا» را در خاطرم با کتابی، سبکی، شیوه نگارشی به خاطر آورم؛ سرک کشیدن‌هایش در زندگی شخصیت‌هایی که می‌آفریند در ذهنم نقش می‌بندد. اما در عین حال انکار نمی‌کنم که «بار هستی» نیز در گوشه‌ای از ذهنم نمایان می‌شود. در حقیقت نام «میلان کوندرا» در ایران با نام «بار هستی» گره خورده؛ این معروف‌ترین اثر کوندرا که نام اصلی آن «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» است.[1]

در همین کتاب است که کوندرا ما را با واژه «کیچ» آشنا می‌کند. واژه‌ای که پیش از آن «هرمان بروخ» نویسنده آلمانی محبوبش از آن در معنی هنر پست بهره برده بود. واژه‌ای که باید کمی بیشتر از آن سخن بگوییم چرا که برای شناخت سبک کوندرا در نوشتن، ضروری به نظر می‌رسد.

کیچ اولین بار در مونیخ در توصیف یک تابلوی نقاشی به کار رفت. عده‌ای معتقدند این واژه در آلمان متولد شده و در غرب آلمان به معنای زدودن گل و لای است. حال آنکه عد­ه‌ای دیگر ریشه این کلمه را انگلیسی می‌دانند و بر این باورند که این واژه به طرح‌های ارزان‌قیمت نقاشی‌هایی اطلاق می‌شد که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها از بازارهای مونیخ  به عنوان سوغاتی می‌خریدند.

اما آنچه برای ما اهمیت دارد نه خاستگاه این واژه که استحاله یا به زبانی بهتر، تکامل معنایی آن در قرن بیستم است. هرمان بروخ در جستاری این واژه را هنر پست تعبیر می‌کند اما میلان کوندرا این تعبیر را سوتعبیر می‌داند.

کوندرا مفهوم کیچ را شرح و بسط می‌دهد و آن را فراتر از یک اثر ضعیف هنری در نظر می‌گیرد. او در کتاب «هنر رمان» در بخش «هفتاد و یک کلمه» که شرحی بر واژگان منحصر به خودش است؛ در قسمتی از تعریف «کیچ» آورده است: «وقتی «بار هستی» را می‌نوشتم، از اینکه کلمه کیچ را یکی از کلمه‌های بنیادین رمان ساخته بودم، کمی احساس دلواپسی می‌کردم. در واقع، تا این اواخر هم، این واژه هنوز در فرانسه تقریبا ناشناخته مانده، یا در معنایی بسیار کم‌مایه شناخته شده است. در برگردان فرانسوی جستار مشهور هرمان بروخ، کلمه «کیچ» به معنای «هنر پست» آورده شده است. این سوءتعبیر است، زیرا بروخ نشان می‌دهد که کیچ چیزی به جز اثری ساده و ناشی از بدسلیقگی است. نگرش کیچ و رفتار کیچ وجود دارند. نیاز انسان کیچ‌منش به کیچ، عبارت است از نیاز به نگریستن خویشتن در آینه دروغ زیباکننده، و باز شناختن خشنودانه و شادمانه خویش در آینه.[2]» این خط پایانی دقیقا نقطه توقف و تفکر ما در آثار کوندراست.

میلان کوندرا هرگز سعی نمی‌کند آثارش را مزین به لباس‌های فاخر قصه‌پردازی‌های متداول کند. به بیانی دیگر زشتی‌ها و سبکی‌ها و پوچی‌های زندگی را در آثارش در پس استعاره‌های پرطمطراق و دهان‌پرکن پنهان نمی‌کند. چرا که این عمل را سراسر کیچ می‌داند. این اصلی‌ترین خط مشی کوندرا در نوشتن است.

ردپای این تفکر در تمام آثارش دیده می‌شود. اگرچه خود کوندرا همواره در تلاش است تا از کیچ‌منشی دوری کند؛ شخصیت‌هایی که می‌آفریند را هرگز از این رفتار بازنمی‌دارد. شخصیت‌های رمان‌های کوندرا، مانند تمام آدم‌ها، گرفتار کیچ می‌شوند و تلاش می‌کنند سیاهی‌ها و چرکی‌های زندگی‌شان را در لفافی از دروغ زیباکننده بپیچند و به خود قالب کنند؛ تا شاید بتوانند برای زیستن‌شان معنایی بیابند. درست در همین لحظات است که میلان کوندرای نویسنده از لابه‌لای سطور سر بر می‌آورد و فریاد می‌زند:«گول عمل این شخصیت را نخورید! در پس این رفتار موجه و چه بسا با شکوه او انگیزه‌ای سطحی و مبتذل وجود دارد. حتی احساس نفرت و زشتی.» در حقیقت کوندرا همواره با توضیحاتی که از نیات و انگیزه‌های خودآگاه و ناخودآگاه شخصیت‌هایش ارائه می‌دهد؛ مخاطب را با کیچ روبه‌رو می‌کند. در اغلب آثار کوندرا با یک یا چند شخصیت مواجه می‌شویم که اعمال باشکوه و تحسین برانگیزشان جز پوسته‌ای بر احساسات پستی که احاطه‌شان می‌کند نیست.

در واقع یکی از علت‌های حضور مداوم نویسنده میان سطرهای رمانش همین است. میلان کوندرا از معدود نویسندگان ادبیات مدرن است که دائم در داستانش رخ نمایان می‌کند. او هیچ ابایی از این ندارد که ناگاه در میان خط سیر داستان ظاهر شود و پرده از نیات و انگیزه‌های شخصیت‌هایش بردارد. این امر علاوه بر یادآوری پی‌درپی کیچ برای مخاطب علت دیگری نیز دارد.

میلان کوندرا هر لحظه به مخاطبش یادآوری می‌کند که این‌ها همه داستان است و من نویسنده آن هستم. او هرگاه که بخواهد در داستانش ظاهر می‌شود تا دائم تاکید کند که این نوشته‌ها از واقعیت سرچشمه نمی‌گیرند. اگرچه ممکن است حقیقت در آن­ها نهفته باشد و اگرچه مخاطب با شخصیت‌هایش احساس همذات‌پنداری کند؛ داستان ­بودن و غیرواقعی بودن آن غیرقابل انکار است.

میلان کوندرا معتقد است شخصیت، شبیه‌سازی موجود زنده نیست. شخصیت موجودی تخیلی است. شخصیت، «منِ» تجربی است.[2] از همین نظرگاه است که شخصیت‌های او از استقلال برخوردارند و آزادی عمل آن­ها در سیر داستان‌ها کاملا حفظ می‌شود. همین استقلال و آزادی عمل شخصیت‌ها آن­ها را باورپذیر می‌کند؛ اتفاقی که در اکثر رمان‌ها و داستان‌های نویسندگان بزرگ شاهد آن هستیم. اما تفاوت کوندرا با سایر نویسندگان در همین حضور همیشگی‌اش در جهان رمان‌هایش است. در همین سرک کشیدن‌هایش به خصوصی‌ترین ابعاد زندگی مخلوقاتش. جهان آثار کوندرا تلفیقی منحصر به فرد از رمان‌های کلاسیک و ادبیات مدرن است. در حقیقت این تلفیق شیوه کلاسیک و مدرن از میلان کوندرا نویسنده‌ای صاحب سبک ساخته است.

حضور کوندرا در آثارش به مثابه خدا برای جهان است. خدایی که به اعمال و نیات شخصیت‌هایش آگاهی و اشراف دارد و دالان‌های پیچ‌درپیچ روح آن­ها را می‌شناسد. البته خدایی که پرده‌پوش نیست و ما را نیز از درون مخلوقاتش آگاه می‌کند. این شکل از سیطره نویسنده بر جهان فردی و اجتماعی داستان تداعی‌کننده آثار کلاسیک‌نویسانی چون ویکتور هوگو است.

در کنار این شکل خداگونه نویسنده در داستان، شیوه روایت کاملا مدرن است. در نهایت ایجاز و به دور از پیچدگی‌های زبانی. کوندرا در روایت‌پردازی مستقیم می‌رود سراغ اصل مطلب و هرآنچه در رمانش می‌گوید به ضرورت است که گفته می‌شود. و شاید از همین جهت است که معتقد است اگر خواننده یک سطر از رمانش را نخوانده بگذارد هیچ چیز از آن نخواهد فهمید.

از نکات جالب توجه اکثر رمان‌های کوندرا این است که اگر بخش‌هایی از روایت را که نویسنده به افشای درونیات شخصیت‌هایش می‌پردازد از روایت حذف کنیم؛ داستان به شیوه سوم شخص نمایشی[4]پیش می‌رود. اگرچه در وادی امر، روایت به شکل دانای کل به نظر می‌رسد. در حقیقت او در نحوه پردازش روایت و زاویه دید نیز به تلفیقی از کلاسیک و مدرن دست زده است.

از دیگر مولفه‌های مدرن آثار کوندرا، حذف روابط علت و معلولی در ظاهر پیرنگ است. کوندرا بر این باور است که عمل انسانی ناشی از ویژگی‌های بسیار پییچده روحی و زیستی است که به آسانی قابل حدس زدن و نمایان کردن نیست. شخصیت‌های او همواره مرتکب اعمالی می‌شوند که در ظاهر امر قابل پیش‌بینی نیست. کوندرا سعی نمی‌کند به پازل آشفته زندگی،که واقعا نیز این‌گونه است، دست بزند و آن را برمبنای روابط منظم و به‌هم مرتبط علت و معلول مرتب کند. او فقط تلاش می‌کند ما را از جهان هزارتوی درون شخصیت‌هایش مطلع کند تا خود از دل پی­رنگ، پازلی منطبق بر واقعیت زندگی بسازیم.

در جهان کوندرا هیچ برداشتی منطبق بر حقیقت ماجرا نیست بلکه شکلی از سایه حقیقت است. کوندرا تلاش می‌کند با خلق جهانی که در مفاهیم بنیادینش به جهان ما شباهت دارد، ما را با سبکی تحمل‌ناپذیر هستی روبه‌رو کند. سبکی بسیاری از مفاهیمی که در ظاهر شکوهمند و افتخارآمیز به نظر می‌رسند اما از درون پوک و توخالی‌اند.

او تلاش می‌کند نشان دهد که عصر ما بیش از همیشه از معنا تهی شده است و زشت و زیبا در انطباقی باورنکردنی با یکدیگر، چون نقطه‌ای واحد به نظر می‌رسند. او از سلطه کیچ تمامیت‌خواه حرف می‌زند.

جهان در نگاه کوندرا جهان عدم قطعیت‌هاست چرا که «زندگی فقط یک بار است و ما هرگز نخواهیم توانست تصمیم درست را از نادرست تمییز دهیم. زیرا ما در هر وضعی فقط می‌توانیم یک بار تصمیم بگیریم. زندگی دوباره سه‌باره چهارباره به ما اعطا نمی‌شود تا بتوانیم تصمیم‌های مختلف خود را مقایسه کنیم.[5]» ص239

ـ پانوشت:

[1] مترجم فارسی، پرویز همایون‌پور، نام این کتاب را در برگردان فارسی «بار هستی» ترجمه کرده است.

[2] هنر رمان، میلان کوندرا، نشر قطره، ص181

[3] همان، ص77

[4] زاویه‌دید نمایشی شکلی از زاویه‌دید سوم شخص است که در آن راوی ناظر است و فقط آنچه در صحنه می‌بیند روایت می‌کند. از محدودیت‌های راوی ناظر عدم اشراف بر ذهن شخصیت‌هاست.

[5 ]بار هستی، نشر قطره، ص238.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید