از پلههایی میگوید که دو تا یکی طی کردیم، از با مغز زمین خوردنها و گاهی با آسانسور بالا رفتنها. تا بالاخره یک روزی که امروزِ روزی باشد بتوانیم سرمان را بلند کنیم و بگوییم: «ما»، یکی از بزرگان این شاخه از علوم در جهانیم. فکر نکنی که یکهویی و یکشبه، ولی بعد از حرکتی پیوسته، بعد از زمین خوردنهای متوالی، بعد از کنده شدن پوستشان، پوستمان، دیدیم داریم روی همان چیزهایی تحقیق و پژوهش میکنیم که کشورهای به اصطلاح جهان اول روی آنها کار میکنند. دیدیم که دیگران گوش میکنند ببینند «ما» چه داریم بگوییم، نظر «ما» چیست و «ما» چهطور عمل میکنیم. یعنی مثلا تصور کنید در صنعت خودروسازی یا ساخت هواپیمای مسافربری روی همان چیزی کار کنیم که «مرسدس بنز» و «بوئینگ» کار میکنند و همان مشکلی را داشته باشیم که آنها دارند. همانقدر شناخته شده و غول باشیم که آنها هستند، یک همچین چیزی. ما در سلولهای بنیادی جایی نزدیک این جا ایستادهایم.
در این کتاب دکتر بهاروند دارد داستان زندگیاش را بازگو میکند. روایتِ یک زندگی معمولی، زندگیِ معمولیِ کسی که خودش را وقف در راه علمآموزی و تحقیقات و پیشرفت کشورش کرده. راوی با تمرکز بر روی تحقیقات علمی و پژوهشیاش بر روی سلولهای بنیادی، داستان زندگیاش را برای ما میگوید. آنقدر روان و زنده که انگار با تو و روبهروی تو روی مبل نشسته و دارد برایت حرف میزند، البته نه با زبان سخت و خشکِ یک پژوهشگر علمی، که با لحن صمیمی و خیرخواه کسی که بیهیچ منفعتی، تجربهاش را در اختیار نسل بعدی قرار میدهد تا راه را نشانش بدهد و از سختیها و مشکلات و شیرینیهای مسیر بگوید. شبیه پدری که فرزندش را با تجربههایش راهنمایی میکند.
با این که او دارد از جایی نزدیکیهای قله «سلولهای بنیادی» برایمان گزارش میکند اما تلاش کرده مطالب را به سادهترین شکل و حالت برای مخاطب عام تشریح کند، تا هم لذتی از فهمیدن اصل مطلب بچشاند و هم خیلی درگیر پیچیدگیهای علمی و اسامی خاص زیستشناسی نشود.
طوری حرف میزند که نه فقط مخاطب خاص حوزهاش، که مثل تویی که مدرک دانشگاهیات ریاضیات محض است، نیز گُلِ مطلب را بگیرد، اینطوری که میگوید ببین راه همین است، سختیهایش این است، شیرینیهایش این است، خواه در مسیر قله سلولهای بنیادی باشی یا نظریات ماکسول!
صد البته که اگر گذرتان در دبیرستان به رشته تجربی خورده باشد و چرخی در دنیای زیستشناسی زده باشید، لذتی دوچندان خواهید برد.
هر چند که در بعضی بخشها ناگزیر اسامی سخت و تخصصی حضور دارند که شاید برای همه مردم و عموم، خستهکننده باشد. اما اصل مطلب ساده بیان شده و به قول یکی از دوستان: «حتی برای مثل منی که آخرین تجربهه مواجهه با زیستشناسیاش به اول دبیرستان بازمیگردد، قابل فهم است.»
کتاب از مجموعه تاریخ شفاهی پیشرفت است و از آن کتابهاییست که در این روزگار خودتحقیریمان و «تو نمیتوانی»، بارقه امید است، فَلقیست انگار. در این روزهای سیاهی که برایمان ساختهاند، شاید دارویی باشد برای جوانان نخبه وطن، که بمانند، که بسازند… به سان مهتاب در شب، نور میتاباند بر مسیر سختمان تا قله و تشویقمان میکند که برای رسیدن، به آن چه که باید، حرکت کنیم. میگوید مهم حرکت کردن است، یا به قول خودمان از تو حرکت از خدا برکت.
دکتر بهاروند از حرکت کردنهایش میگوید و تو، از خدا برکت رسیدنهایش را هم میبینی. میخواهد بگويد حتی با دست و پای مجروح و قلب شکسته، باید حرکت کنیم تا حتی اگر نرسیدیم، خیالمان راحت باشد که سعیمان را کردهایم و حسرت نخوریم که از بزرگواری خواندم رفتن همان رسیدن است…
عنوان اثر: سلولهای بهاری، خاطرات تولید و توسعه دانش سلولهای بنیادی به روایت دکتر حسین بهاروند/ پدیدآور: بهنام باقری/ انتشارات: راهیار/ تعداد صفحات: ۴۰۶/ نوبت چاپ: هفتم.
انتهای پیام/