«شایو» را «پایین رفتن خورشید» معنی کردهاند. خانوادهای از اسب افتاده و گویی ذرّهذرّه از اصل نیز میافتد. پس از مرگ پدر، مادر درگیر ضعف و بیماری میشود، «نائوجی»، پسر خانواده به جبهه جنگ فراخوانده میشود، و کازوکو که به تازگی فرزندش را مرده به دنیا آورده، به خاطر احساسی که نسبت به دوست برادرش، آقای «اوهارا» دارد، همسرش را ترک گفته و به خانه پدری بازمیگردد.
از همان آغاز ماجراها همه چیز رو به نشیب است و از فعل شخصیتها حجم چشمگیری از ناامیدی و سرخوردگی صادر میشود و رفتهرفته نیز انفعال. شایو به زعم بسیاری، ملهم از نمایشنامه معروف چخوف، «باغ آلبالو»ست. باغ آلبالو چهار پرده روایتِ تضعیف قدرت اشرافیت و ظهور بورژوازی روسی است. نمایشی از خانوادهای ثروتمند که اندکاندک از فرّ و شکوهش کاسته شده و ملک ارزشمند و خاطرهانگیزش که همان باغ آلبالوست، در گرو بانک و در آستانه فروختهشدن در حراج قرار میگیرد. افول قدرت، مضمونی است که در نگاه اوّل، شباهت کلّی میان شایو و باغ آلبالو را میسازد. مضمونی که حول و حوش «زوال» میگردد و از منظری شایو را به نسخه ژاپنیِ باغ آلبالوی روسی بدل میکند.
هنرمند ناگهان خشمگین شد و زبان به سخن گشود: «شایعهای به گوشم رسیده که میخواید خونه رو بفروشید. درست شنیدهام؟»
خندیدم: «ببخشید، ولی یاد نمایشنامه باغ آلبالو افتادم. به گمانم شما مشتریاش باشید.» [شایو]
در هردوی این آثار ما از جریانی فاصله میگیریم و به جریان قدرتمند دیگری وصل میشویم. از نقطهای کنده میشویم و به نقطهای دیگر سوق داده میشویم. امّا مابین آنها، آنچه که ما را پیش میراند و روند پیش رفتن حوادث را در دو اثر سرعت میبخشد، وادادگی شخصیتهاست. گویی شخصیتها با «کارینکردنها» و «پاپسکشیدنها» شتابان خود را به آیندهای نهچندان دور میافکنند، و هریک خبر از تحوّلات بنیادینی در سرزمین خود میدهند: از روسیه تزاری به اتّحاد جماهیر شوروی؛ و از ژاپن فئودال به ژاپن مدرن.
چخوف در باغ آلبالو، حکم نویسندهای پیشگو را دارد که چشماندازی را از اوضاع روسیه آن سالها و سالهای بعد از آن برابر دیدگان مخاطب میگشاید. معادلهای که میگوید اگر چنین است، پس چنان خواهد شد؛ آنچنان که واقعاً هم «میشود» و طیّ سالها رفتهرفته نمایشنامه چخوف را بر سر زبانها میاندازد.
اما آنچه دازای بر آن دست میگذارد بیش از ترسیم استحالهای تاریخی، هشداری اخلاقیـاجتماعی است. کازوکو شخصیت اصلی کتاب تجلّی تمام و کمال همان افولی است که دازای قصد روایتش را دارد و سیر این افول نیز در کتاب بسیار مشهود است. رمان از حرفهای کازوکو در رابطه با «مادر»ش آغاز میشود و با نام معشوق متأهل و بیبندوبارش اوهارا که آن را ذیل نامهاش آورده پایان میپذیرد. آغازی متّکی بر مادرِ نجیبزاده که نماد باشکوه ارزشهای اخلاقی و سنّتهاست، و پایانی متّکی بر اوهارای دهقانزاده که تجسّمِ محض ازهمپاشیدگی قیود و چهارچوبهاست. سیری که نه تنها نزدیک شدن به مدرنیته و پیامدهای اجتماعیاش را نشان میدهد، بلکه غروب اشرافیت ژاپنی را نیز در سالهای محبوبیت اندیشههای مارکسیستی تصویر میکند. همانقدر که کازوکو به عشق سفیهانه خود به اوهارا نزدیک میشود، مادر نیز به مرگ نزدیک میشود و سرانجام با مرگ او کازوکو حریصانه به سوی اوهارا میشتابد. به سوی «عشقی» که در حیات کازوکو به مثابه «انقلابی» بیسابقه است.
«به راستی عشق و انقلاب، بهترین و شورآفرینترین مفاهیم این جهاناند و برای همین خوبیشان است که ریشسفیدان و فرزانگان، پیفپیفِ گربهوارشان را با کینه و غرض به خورد ما دادهاند. این چیزی است که میخواهم سربسته به آن باور داشته باشم: انسان برای عشق و انقلاب زاده شده است.» [شایو]
به نائوجی میرسیم. شخصیتی که اگرچه در ابتدا غرق در فساد و خمر و اعتیاد میبینیمش، رفتهرفته درمییابیم که دقیقاً در نقطه وسطِ طیفِ دوسویه «مادرـاوهارا» ایستاده است. او به کلّی جمع نقایض است. اوست که عمیقاً مادرش و نجابتش را میستاید امّا همواره از او دوری میکند، و هم اوست که باوجود آنکه در عشق به همسر دوستش اوهارا میسوزد، چیزی در وجودش مانع خیانت میشود. کسی که گاهی لاینقطع به سوی عیش و نوش میگریزد امّا وجدانش اجازه نمیدهد با پول دیگری خوش بگذراند.
«… بیشتر برای این بود که وقتی دیگران جایم حساب میکردند حسّ بدی بهم دست میداد. بهویژه از این جهت آنقدر محنتآور و تنفّربرانگیز بود که از دسترنج دیگری سرگرم میشدم.»[شایو]
امّا نائوجی چندی پس از مرگ مادر و دقیقاً فردای شبی که کازوکو با اوهارا میآمیزد، دست به خودکشی میزند. همبستری کازوکو با اوهارا به مثابه پایانپذیرفتن اصول و ارزشها، و بسته شدن نطفه ضدّارزشهاست. امیدی برای ماندن باقی نمیماند، و نائوجی که آخرین کورسوی «اجتماعِ تقیّد و لاقیدی» و «تناقضات امیدبخش» بوده برای همیشه میمیرد.
هرچند رمان دازای مانند بسیاری از آثار ادبی دیگر با تولّد یک نوزاد پایان میپذیرد، مانند بسیاری از همان آثار، هرگز پیامی حاکی از «امید» در برندارد. امیدی که از قضا آن را در باغ آلبالو نیز میبینیم، امّا نه در یک زایش، که در صحبتهای «تروفیموف».
«بله، ماه بالا آمده. (سکوت) خوشبختی اینجاست. روز سعادت نزدیکتر و نزدیکتر میشود. من حتّی صدای پایش را میشنوم. آیا نباید آن روز را به چشم دید؟ نباید آن را شناخت؟ چه اهمیّت دارد اگر هم ما به آن روز نرسیم! دیگران که از آن برخوردار خواهند شد.» [باغ آلبالو]
و اینگونه سخنان تروفیموف اشاراتی به انقلاب بلشویکی و افول اقتدار سرمایهداری در روسیه دارد. چخوف بشارت میدهد و دازای هشدار. در حقیقت آنچه کازوکو به دنیا میآورد، نه امید، که ناامیدی است، افول آفتاب اصالت است، و نزدیک شدن سرزمین آفتاب به آینده مدرنی که در اباحیتهای اخلاقی غوطهور شده و شوربختانه حتّی نائوجیای نیز در بساطش ندارد.
پانوشت:
۱. Tsushima. خاندان تسوشیما از خانوادههای معروف آئوموری بود که با کشاورزی و خدمات مالی ثروت و شهرت فراوانی به دست آورد.
۲. Aomori. شهرستان آئوموری، واقع در شمال بزرگترین جزیره ژاپن یعنی هونشو (honshū).
۳. یاسوناری کاواباتا، از نویسندگان ژاپنی برنده جایزه نوبل ادبیات و خالق اثر «خانه خوبرویان خفته».
۴. Shayō.
۵. Ningen shikkaku.
عنوان: شایو/ پدیدآور: اوسامو دازای، مترجم: مرتضی صانع/ انتشارات: کتاب فانوس/ تعداد صفحات: ۱۲۶/ نوبت چاپ: سوّم.