نیهیپ جایی است که مردم از صبح تا شب ناچارند سخت کار کنند و فقط در ازای کار میتواننند غذا دریافت کنند، از وقتی یادشان میآید مشغول کار کردن بودهاند تا «لوخوریا» را برای پادشاهشان بسازند. لوخوریایی که از توصیفاتش بهنظر میرسد چیزی شبیه بهشت معروف شداد است اما هیچکس نمیداند چه زمانی ساختش به پایان میرسد. سرکارگرهایی بهنام نسناس که خود قبلا انسان بودند اما اکنون مسخ و مطیع شداد شدهاند انسانها را با شلاق به کار وا میدارند و شبها هم که کار تمام میشود همین نسناسها غذای خوشمزهای برای انسانها میآورند و آنها هم مانند حیوانات غرق در این لذت میشوند و هر روز نیهیپ به همین منوال میگذرد.
نوجوانی به نام هومان با مادرش حلما در این شهر مثل بقیه زندگی میکنند تا اینکه اتفاقی باعث تغییر مسیر زندگی این دو و خروج هومان از نیهیپ برای رسیدن به شهر گمشده میشود.
نصراوی در مصاحبههای مختلفی که داشته در مورد دغدغهاش یعنی آرمانشهر و پادآرمانشهر صحبت کرده و هومان هم رمان کوتاهی درباره همین دغدغه است؛ حتی برخی شخصیتهای اصلی داستان مانند هومان (فرد پاکروح و خیراندیش)، آرمان، امید و نیکان هم در همین راستا نامگذاری شدهاند.
اگر وجوه افسانهای و تخیلی داستان را کنار بزنیم به این نتیجه میرسیم چیزی که در نیهیپ میگذرد در واقع همان است که در دنیای فعلی ما در جریان است. عدهای از انسانها مسخ اربابان شدهاند و بهعنوان کارگزار آنان شلاق به دست بالای سر همنوعان دیروز خودشان ایستادهاند و مواظبند تا کسی در کارش سستی نکند. عدهای دیگر که هنوز مسخ نشدهاند هم ناچارند از بام تا شام برای ارضای امیال اربابان کار کنند و هر قدر هم که خسته و رنجور و نالان باشند ناچارند صورتکهای شاد و خندان بر صورت داشته باشند. شیپورهای اربابان هر روز با صدای بلند به انسانها میگویند شاد باشید و بخندید و از لحظاتتان لذت ببرید و برای فرمانروا شداد کار کنید در حالی که فشار کار اساسا مجالی برای شاد بودن به کسی نمیدهد. قانونی جز خواست ارباب وجود ندارد اما همه شعار میدهند زنده باد قانون! چیزی شبیه اتفاقهای معروف قلعه حیوانات جورج اورول.
پادآرمانشهر نصراوی جای عجیب و دوری نیست، زمانه و دنیای خود ما را پادآرمانشهری میداند که باید از آن فرار کنیم و به آرمانشهری که از دست دادیم و دیگر کسی آن را به یاد ندارد یعنی «شهر گمشده» برسیم.
کتاب، فراز و نشیبهای خوبی دارد و میتواند با گرههای گوناگونش مخاطبش را هیجانزده و مشتاق ادامه قصه کند اما شاید یکی از ضعفهای کتاب آن باشد که بسیاری از صحنهها و توصیفات تخیلی آن برای ما یادآور فیلمهای و داستانهای تخیلی نظیر ارباب حلقهها، هری پاتر، بازی تاج و تخت و… است؛ البته نصراوی تلاش کرده در بخشهایی از اسطورههای ایرانی مانند شیردال هم استفاده کند اما غلبه فضای غربی در بخشهای تخیلی داستان کاملا چشمگیر است.
نکته دیگری که در هومان به چشم میخورد آن است که بیشتر شخصیتهای داستان اشتباهات و لغزشهایی داشتهاند. برخی موفق شدهاند از این لغزشها درس بگیرند و دیگر اسیر وسوسههای اهریمن نشوند اما برخی دیگر در این مسیر راه بازگشتی برای خود نگذاشتهاند که اوج آن را در شخصیت شداد میبینیم. جوانی که در ابتدا زانیار نام داشته و با وسوسه اهریمن مانند «فاوست» روح خود را به او میفروشد و آنقدر در تباهی پیش میرود که حتی پدر را هم از بین میبرد و سفاک خونریزی به نام شداد میشود.
معمولا وقتی داستانهایی مانند هومان را میخوانیم انتظار داریم در پایان، پادآرمانشهر به آرمانشهر تبدیل شود و بدیها یکسره رخت بربسته و با خوبی جایگزین شوند اما نصراوی پایان متفاوتی برای داستانش رقم زده که میتواند از نقاط قوت رمانش باشد.
در نهایت اینکه هومان مملو از درسهای اخلاقی است که در عین جذابیت و هیجان در قالب داستان نوشته شده و میتواند در گونه داستانهای تخیلی، پیشنهاد خوبی برای مخاطبان نوجوان باشد.
عنوان: هومان/ پدیدآور: محمد نصراوی/ انتشارات: مهرک/ تعداد صفحات: 172/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/