ـ منابع مالی سفرت را چطور تامین کردی؟ چون در کتاب هم اشاره کردی که عدهای در توییتر از تو درباره منابع مالی سفرت سوال کردهاند، هرچند اسم مرکز مستند را میآوری ولی مشخص نیست مرکز مستند کجاست؟ چطوری توانستی ویزا بگیری؟ در کتاب میگویی خانم معیری میگوید چرا به هادیان میدهید و به ما نمیدهید، اینکه چطوری فراهم شد بروی، با توجه به اینکه علاقه کاری تو و فیلد کاری تو در حوزه نوشتن این مباحث است، یک مساله است ولی اینکه کلی آدم دیگر هم هستند که نتوانستند بروند یا هر چه تلاش کردند موفق نشدند، یا هزینه آن را نتوانستند تهیه کنند یا مجوزش را نتوانستند بگیرند، اما اینکه تو توانستی شاید این سوال را برای خواننده به وجود بیاورد که نکند وصل است؟! جناح سیاسی تو هم بیشتر راست است و طبیعتاً این تصور را ایجاد میکند که از طریق آشناییهایت با افراد موثر در این جناح سیاسی رفتی و کارهایت را آنها برایت هندل کردند. حتی به نظرم شخصیت علی ایرانی، علی ایرانی نیست یعنی یک اسمی است که ساختی!
هادیان: در مورد چطوری رفتن چند نکته دارد، یک قاعده این است که در ایران سازمانهای رسانهای وجود داشته باشند که از چنین کارهایی حمایت کنند و قاعده حرفهای در تمام دنیا این است و منافعی هم دارند. حضور خبرنگار شما میتواند تاثیر شما را زیاد کند و هم شناخت واقعی شما را از میدان زیاد کند و تاثیرات دیگری هم میتواند بگذارد. شما میروید با آدمهای دیگر حرف میزنید و یک ارتباط مثبتی شکل میگیرد و در همه دنیا وجود دارد و همه هم آن را قبول کردند به غیر از ایران؛ ایران جز معدود کشورهایی است که هنوز این قاعده را قبول نکرده است و نمیدانم چرا برایش اهمیت ندارد؟! به همین خاطر اینطور سفرها و کارها به غیر از ایران شاید در خیلی از کشورهای دیگر در حوزه خبر، چیز مرسومی است و عجیب و غریب نیست ولی به دلایل مختلف برای سازمانهای رسانهای ایران اهمیت ندارد، از صدا و سیما گرفته تا رسانههای مکتوب و فضای مجازی.
به خبرنگار به چشم ابزار نگاه میکنند
با این همه، این مدل کار خبرنگاری را در کشورهای منطقه داریم. دیروز یک خبر در فضای مجازی دیدم که نوشته بود: «تربیت خبرنگار برای منطقه و حوزه مقاومت» که برای من خندهدار بود، چون یک نفری باید این کارها را کرده باشد و بعد بیاید آموزش بدهد! وقتی چنین کسی وجود ندارد، چه چیزی را میخواهی آموزش بدهی؟ حتی پُزش هم وجود دارد! البته وجود دارد، ولی معمولاً آن هم رسانهای نیست و زیرمجموعهای از سازمانهای دیگر است یا نظامیاند، یا وزارت خارجهای هستند و آنجا هم آدمِ رسانهای نمیفرسند بلکه مدیر میفرستند، سیاستهایشان هم اینطوری است که میگویند ما میخواهیم پیروز شویم، یعنی به خبرنگار به عنوان ابزار نگاه میکنند که میگویند ما باید خبرنگار را بفرستیم که شرح پیروزیهای ما را در عراق نشان بدهند، درصورتی که خبرنگاری اینطوری نیست.
مستندساز هوشمندی خبرنگار را ندارد
ـ یعنی به او به چشم روابط عمومی نگاه میکنند.
هادیان: البته در همه کشورها رسانهها یک نگاهی دارند، خبرنگار مجبور است براساس آن نگاه رفتار بکند، یعنی خیلی سعی میکنند آن نگاه را بزرگتر ببینند، ولی اگر شما بخواهید درباره پیروزی ایران در عراق مستند و گزارش بسازید، شرح شکست را هم میگویید که مخاطب آن پیروزی را باور کند نه اینکه شما فقط گلدرشت درباره پیروزی صحبت کنید! افرادی که به منطقه رفتند که تعداد آنها هم زیاد نیست و وجهه آنها بیشتر مستندسازی است، مستندسازان چون از هنر وارد مستند میشوند هوشمندی خبرنگاری را ندارند و به آنها میگویند این را بساز و آنها هم نهایت یک چیز متفاوت هنری میسازند.
به همین خاطر تعریفی که برای خبرنگاران داخلی جا افتاده این است که یک زیرساختی وجود دارد و ما را هماهنگ میکند و به سوریه و عراق میفرستد و دیگر ما درگیر آن زیرساخت، تامین مالی و درگیر مجوز گرفتن از دولت مبدا نیستیم و مثلا مجوز کار در سوریه را هم یک نهاد دیگری برای ما میگیرد. خبرنگار دیگر درگیر این مباحث نمیشود.
تحت تاثیر نگاه سیاسی، نگاه انسانی را فراموش میکنیم
ـ درواقع در حکم نیروی نظامی میرود.
هادیان: بله حالا یا نیروی نظامی است یا وزارت خارجه است، فقط نظامی نیست. به همین خاطر خیلی از خبرنگارانی که در این حوزه مشغولاند، تنبل شدهاند یعنی عادت دارند که آنها را بفرستند و بقیه هم در بیرون فکر میکنند چیزی خارج از این قاعده نمیتواند شکل بگیرد و به این نتیجه رسیدند که این قاعده استانداردی است پس اگر حامد هادیان رفته او هم در این قاعده رفته و فکر میکنند چنین چیزی است ولی اکراین جز آن سفرهایی بود که آن زیرساخت وجود نداشت. یعنی ما نه نیروی نظامی آنجا داشتیم و نه وزارت خارجه ما آنقدر قدرتمند بود که به آنجا برود و نه حتی علاقهای داشتیم، چون آن زمان هنوز تکلیف ما در برابر ماجرای اوکراین مشخص نبود علاقهای نداشتیم قبلا هم در بعضی از اتفاقات مثل جنگ لیبی که هنوز تکلیفمان مشخص نبود باز یک تعدادی رفتند، ولی آن جاهایی که میتوانستند کمک هم بکنند، تکلیفشان مشخص نبود که ما آدم بفرستیم یا نه؟ ما با روسیهایم یا با اوکراین؟ آنها درک خبرنگاری ندارند که اتفاقاً خبرنگار میرود آن درک را برای شما بیاورد به غیر از نگاههای کلان و جهانبینی، خبرنگار میرود نگاه شما را مشخص میکند ما این را در کمکهای انساندوستانه داریم، هر جایی اتفاق میافتد هلالاحمر میرود و کمک میکند ولی هلالاحمر ما در بعضی جاها قفل میشود و اوکراین هم جایی بود که هلالاحمر ایران نرفت، هلالاحمر ربطی به کدام طرف بودن ندارد و میتواند هم به روسیه کمک کند هم به اوکراین، چون تحت تاثیر نگاههای سیاسی بود نگاههای انسانی را فراموش میکنند.
میگفتند خبرنگار به چه درد ما میخورد؟
من در این سالها به دلایل مختلف مورد اقبال سازمانهای نظامی و وزارت خارجه و فرهنگی نبودم، یعنی هر جا رفتم، خودم رفتم. مگر اینکه آنجا فهمیدند و کمک کردند ولی شروعش حداقل با آنها نبوده یعنی من آنجا بودم مجبور بودند، یعنی وزارت خارجه گفته هادیان اینجاست یک کمکی به او بکنید! و یا مثلاً من از ابتدای اتفاقات سوریه میخواستم بروم ولی در چارتی که برای اعزام آدم فرهنگی نوشته بودند، اولین اولویت با مستندساز بود، دومین اولویت با عکاس بود و اصلاً تعریفی از خبرنگار نداشتند و میگفتند خبرنگار به چه درد ما میخورد؟ همه علیالخصوص نظامیها تحتتاثیر مدل شهید آوینیاند و میگفتند کار رسانهای یعنی کاری که آوینی و روایت فتح میکرد! در صورتی که واقعاً کاری که روایت فتح میکرد هنری بود، حتی یک مقداری ایدئولوژیک بود ولی کار رسانهای و خبری نبود. ما در زمان جنگ این مدل را زیاد داشتیم. در زمان جنگ هم خبرنگارهای خیلی قوی داریم هم عکاس خیلی قوی که نگاههای مختلفی داشتند، مثل گلستان، فریدونی، محمدیفر و… که دنبال کار خودشان بودند. یا امثال سعید صادقی و رضا برجی اینها کسانی هستند که بدون توجه به نگاهشان میگویید این آدم کارش درست است و رفته و توانسته این کار را بکند! با اینکه یک سابقهای در زمان جنگ از آدمهای حرفهای داشتیم ولی از یکجایی به بعد آدم مطلوب ما شهید آوینی میشود، ولی آوینی خبرنگار نبوده و تولید خبر و گزارش نمیکرده، یک نگاه ایدئولوژیک و کارکرد هنری داشته و مستندسازان هنری با هر نگاهی او را میپرستند و میگویند این آدم یک چیزی را جابهجا کرده است ولی او کارکردی به اسم رسانه و محتوای خبری ندارد و واقعاً خطاست از هر مستندسازی بخواهید آوینی بسازید علیالخصوص در حوزه جنگ.
در سخنرانیها میگویند جنگ روایتها ولی معنایش را نمیفهمند
خبرنگار در این فضا جایی نداشته یعنی از وقتی آمریکا حمله میکند به غیر از سعید ابوطالب که آنها هم نمونهها و جرقههای کوچکی بودند که باز مستندسازی آنها پررنگ بوده، خبرنگارها مدام حذف شدند. من به دلیل این نگاه کلان که به نظرم نگاه اشتباهی بود و ظرفیتی بود که میتوانست یک فرصتی باشد و کشورهای منطقه مثل قطر دارند از آن به عنوان یک قدرت استفاده میکنند و با الجزیره کار سیاسی میکنند ولی ما این را نفهمیدیم شاید هم گول لبنانیها را خوردیم، لبنانیها با المیادین و المنار سر ما را در این چیزها کلاه گذاشتند و گفتند ما هستیم دیگر شما وارد نشوید! در چنین فضایی سیستم اصلاً خبرنگار را برنمیتابید و اصلاً نمیدانست خبرنگار چه سودی دارد! در سخنرانیهایشان میگویند جنگ روایتهاست ولی معنای آن را نمیفهمند.
به غیر از آن، هم به دلایل مختلف مورد توجه سازمانهایی که پشتیبانی میکنند هم نیستم، با خیلی از آن روسای آنها دوستم، ولی برای کار نه! البته ناراحت هم نمیشوم. انتظار ندارم. شاید به خاطر موضع سیاسی و گزارشهای داخلیام، مثلا آدمهایی که میتوانستند کمک کنند به سوریه بروم، کمک نکردند. هر چند خودم چند بار رفتم. من حتی یک مستند درباره حاجقاسم ساختم، خودم به آنجا رفتم و کسی به من نگفته به آنجا بروم! یک طرحی نبود که به من بگویند، یک طرحی بود که خودم رفتم و احساس میکردم الان تنها زمانی است که میشود برای حاجقاسم ساخت چون بعداً ممکن است پروتکلهای امنیتی بیایند و بگویند دیگر درباره حاجقاسم حرف نزنید. اتفاقا همین هم شد.
خبرنگاری که پشت میزش مینشیند خبرنگار نیست
در این سالها چون مورد توجه آنها نبودم، آرام ننشستم، چون خودم به این کارها علاقه داشتم، مدام همهجا رفتم و هر جا را به یک ضرب و زوری میرفتم! مثلاً یک مستند درباره آب و فاضلاب برای شهرداری ساختم و با پول آن به افغانستان رفتم یعنی آن گروه فرهنگی و خبری که دولتی فرستادند اسم من بین آنها نبود! ولی من یاد گرفتم که خودم هم میتوانم بروم و حالا با تجربههای خودم و خاطرات خارجیها که خواندم به این نتیجه رسیدم که نه تنها من، کلاً برترین خبرنگاران دنیا هم هر چقدر سازمان رسانهای کمک کند، در این اتفاقات، خودشان میروند یعنی حتی اگر حمایت هم بشوند، مشکلات در میدان حل میشود. مثلاً یکبار در سیل پلدختر به فرودگاه رفته بودم تا اعزام شوم. آنجا هلیکوپترهای هلالاحمر خبرنگارها را میبرد و هلیکوپتر ارتش نمیبرد. من سه ساعت با یک سرهنگی چانه زدم که من را با هلیکوپتر ارتش ببرد چون میخواستم هلیکوپتر کبری را تجربه کنم این اتفاق با نامهنگاری حل نمیشد. نمونههای مختلفی از لابی کردن و حرف زدن با آدمها و ارتباط گرفتن را تجربه کردهام. چون یک قاعده رسمی کار رسانهای داریم و الان خبرنگاران میدانند که بخش بزرگی از کارشان غیررسمی پیش میرود یعنی با لابی کردن و ارتباط و شناختن افراد است که میتوانند کار را جلو ببرند و خبرنگاری که اتوکشیده پشت میزش مینشیند خبرنگار نیست.
در مورد منابع مالی من از یک زمانی تصمیم گرفتم مدل کاری من مدل روابط عمومی نباشد، حداقل محتوایی که منتشر میکنم محتوای بیطرفی داشته باشد، به همین خاطر ممکن است کسی بگوید محتوای تو به درد من نمیخورد ولی اعتماد را دارد و میداند حداقل دروغ نمیگویم و زیر و رو نمیکشم! شاید کسانی که پست و منصبی هم دارند من را استخدام نکنند ولی یک جایی که کار گیر کند مجبورند اعتماد بکنند و کار را بسپارند.
در هماهنگیهای اوکراین تقریباً کسی اصلاً نمیدانست که چه طور میشود به اوکراین رفت! من مسیری را رفتم که در کتاب نوشته یعنی کسی برای من لابی نکرد که اوکراین به من مجوز بدهد، اوکراینیها خودشان مجوز دادند! یعنی سفارت لهستان با کسی تعارف ندارد که به او ویزای شینگن بدهد، خودش چک میکند.
ـ یعنی از دستشان در رفت که به تو مجوز دادند؟
هادیان: بله آن از دست در رفتن هم جز قاعده حرفهای خبرنگاری است، آنقدر زود رفتم که آنها هنوز به این مرحله نرسیده بودند که بگویند اگر یک خبرنگاری از ایران آمد من چطور با او رفتار کنم. اصلاً برای آنها عجیب بود که چرا یک خبرنگار میخواهد برود؟ یک نوع غافلگیری برای همه آنها بود، هنوز به مرحله پروتکل نرسیده بودند. وقتی شما قبل از پروتکل میروید میتوانید زیرآبی بروید! یعنی لهستان به خبرنگاران بعدی که ویزا نداد گفت ما اصلاً برای چه باید به آنها ویزا بدهیم؟
من در اوکراین ماجرا را به سفیر گفتم، گفت چقدر پول ویزای اوکراین دادی؟ گفتم حدود 70 دلار، شوکه شد! گفت اگر بخواهی به اوکراین بیایی باید هزار دلار به شرکتهای واسط بدهید! خود سفارت به این نتیجه رسیده بود که من برای کار انساندوستانه میخواهم بروم از آن پروتکل خارج شد. در صورتی که در قاعده آنها نیست، سفارت لهستان باید یک ماه بعد به من نوبت میداد، چون از یک طریق دیگری رفتم، کلاً پروتکلهای آنها کنار رفت.
ـ هزینه سفر تو چقدر شد؟ چون حساب و کتاب کردم با توجه به عدد و رقمهای آن زمان عدد کمی نبوده هزینهای که برای این سفر در دست داشتی…
هادیان: عددش را نگویم بهتر است! ولی آن عدد را بگویم که از کجا آمد.
در سفرها یاد گرفتم نیازی به برادر بزرگتر ندارم
ـ چون ظاهرا در کتاب هم گفتی که سی درصدش را آن مرکز مستندسازی به تو پرداخت کرده بود.
هادیان: مرکز گسترش مستند بود و خیلی عجیب هم نبود چون جز ماموریتهایش است، حتی من در مورد چای هم میخواستم مستند بسازم همینقدر به من میدادند، ضمنا من سال قبلش هم جایزه جشنواره فیلم عمار گرفته بودم، و از آدمهایی بودم که میتوانستند به من کمک کنند و آدمهای آنجا را از قبل نمیشناختم و فقط رفتم آنجا طرحم را دادم و صحبت کردیم و گفتند کسی دیگر آنجا نمیرود و فقط تو میروی، پس یک مبلغی را به تو کمک میکنیم! کل کار را نخریدند و فقط یک مبلغی کمک کردند، یک بخشی از آنجا بود. یک بخشی شخصی بود، یک بخش بزرگی را علی ایرانی کمک کرد. علی ایرانی اصلاً ایران نیست و هیچ ارتباطی هم با ایران ندارد و استاد دانشگاه است و جز آدمهایی است که به این نتیجه رسیده که این آدم دارد یک کاری میکند من هم یک کمکی به او بکنم و فضای آن رفاقتی بود. یک بخشی هم من حساب کرده بودم روی سازمانها و انجیاوهای اروپایی و آمریکایی که به خبرنگاران کمک میکردند یعنی حتی تا روز آخر هم فکر کردم به من پول میدهند ولی آنها تا روز آخر کمک نکردند. یک بخشی هم پول شخصی بود.
یعنی من 4 تا مسیر را برای تهیه هزینه سفر پشت سر گذاشتم. یک بخشی از رفتن من این بود که من چون در سفرهایم موردتوجه نبودم، خودم یاد گرفته بودم که نیازی به برادر بزرگتر ندارم که به من بگوید چطور بروم و یک بخشی هم چون اینها را تجربه کرده بودم میدانستم این چیزها حل میشود! یک قاعدهای در انجام کار داریم که میگوید اول یک پروژهای را با یک کسی میبندیم، میگویم پولش را بدهید تا انجام بدهیم ولی یک پروژهای اینقدر جذاب است که آن را به تو نمیدهند و وقتی شما آن را در میدان انجام میدهید طرف میگوید او رفته دیگر، همین خوب است و ما به همین کمک کنیم! و این بارها برای من اتفاق افتاده و بعد از اینکه من رفتم به این نتیجه رسیدند که به من کمک کنند و جاهایی هم رفتم که هیچ کمکی به من نکردند و حتی گفتند چرا رفتی؟ و هزینهاش کلاً گردن خودم بوده!
ـ مخاطب شاید احساس کند جاهایی از سفر که دوربین تو کاسب نیست و در مستند تو کار نمیکرده را داخل کتاب آوردی. یعنی انگار طبقهبندی کردی، گفتی این اطلاعاتی که به درد مستند میخورد و این اطلاعاتی که به درد مستند نمیخورد و وارد کتاب شود! آیا اینطور بوده است؟
هادیان: یک راه حرفهای این بود که من یک کار میکردم یعنی من یا عکاسی میکردم، یا مینوشتم یا فیلمبرداری میکردم ولی آن قاعده حرفهای برای جایی است که همه چیز آن حرفهای است. من وقتی این امکان را ندارم، یعنی من دوستانی آنجا داشتم که یک خبرنگار بود و یک عکاس هم همراه او بود و عکاس برای او عکس میگرفت و یا یک خبرنگار بود که همزمان که خبر را مینوشت دو تا ادیتور روی خبرهای او کار میکردند که فرانسوی بودند، یعنی آنجا اینقدر برای خودشان پروتکل میگذارند و حرفهای کار میکنند. من که در قالب آن خبرنگار رسمی نیستم، یک قالب دیگری برای خبرنگاران فریلَنسر (آزادکار) وجود دارد که در ایران معنی آن را خراب کردند و به ابتذال کشیده شده است، به این معنا که خبرنگار آنقدر حرفهای است که محتوایش را به جاهای مختلف میفروشد، یعنی میگوید من میخواهم محتوایم را به 10 جا بفروشم و از 10 جا پول بگیرم. من با یک ملاحظهای جز آنها محسوب میشدم، نه به خاطر پول در آوردن بلکه به خاطر محدودیتهایم، چون اگر من این را مینوشتم و مستند نمیساختم به یک معنایی از لحاظ مادی نابود میشدم یعنی هزینهها آنقدر زیاد میشد! ولی مجبور بودم هم این را بنویسم، هم در فضای مجازی بسازم، حتی خیلی از آنها رعایت میکنند که محتوایشان را در فضای مجازی نسوزانند و من مجبورم بخشی از آن را در فضای مجازی بسوزانم که ثابت کنم که من رفتهام.
به همین خاطر این شیوه تولید محتوا و خروجی قطعاً به کار من ضربه میزند یعنی وقتی من دوربین را بالا میبرم نه به معنای اینکه من از قصد آنچه را که با دوربین میبینم از کتاب حذف کنم ولی وقتی شما دوربین میگیرید تمرکز شما فقط دوربین میشوید یا اگر حوزه شما فقط نوشتن باشد، جاهایی میروید که دوربین مساله شما نیست ولی وقتی دوربین دست شماست، خیلی از جاها راهت نمیدهند یا مدل سوژهیابی یکدفعه عوض میشود، البته دوربین هم خیلی جاها کمک میکند چون خیلی از آدمها جلوی دوربین تسلیم میشوند ولی یک مقدار اینها تداخل دارند یعنی هم در جایی که شما میخواهید بگیرید دوربین خراب میکند و برعکس، هم یک جاهایی ناخودآگاه اینها از دست شما خارج میشود، شما هر چقدر هم درباره جزئیات بنویسید و موضوعات مختلف را بخواهید بالا و پایین بکنید از دست شما خارج است و یک بخشی از آنها ناخودآگاه است.
ـ تا صفحه 110 و خروج از لهستان و بعد تا صفحه 310، حدود یک سوم کتاب پیش از ورودت به اوکراین است در صورتی که از نظر زمانی، زمان زیادی نیست. حدود 40 روز سفر تو بوده که یکسوم کتاب را به قبل از اوکراین اختصاص دادی و این نکته که تمرکز تو از بین میرود را قبول دارم.
هادیان: به غیر از تمرکز، مسیر شما عوض میشود، در مستند دنبال تصویر هستید و دنبال آدمی هستید که با او حرف بزنید ولی در نوشتن ممکن است به یک کافه بروید و بنشینید و سوژه شما آن آدم و زندگی او شود. این تاثیر دارد ولی از دست من به عنوان آدمی که مجبورم فضای مجازی، کتاب و مستند را همسو جلو ببرم خارج بود. برای من ایدئال است که فقط یک مورد را پیش ببرم ولی شرایطش مهیا نبود. در حالی که من همه مدلش را امتحان کردم، سفری که فقط مستند ساختم، سفری که فقط نوشتم و سفری که هر دو با هم بوده.
برای زنده ماندن هم نوشتن، هم فیلم گرفتن و هم در فضای مجازی بودم
ـ این همه با هم است؟
هادیان: اینجا به جایی رسیدم که مجبورم همه را با هم انجام بدهم، برای زنده ماندن!
ـ چرا چیزهایی که در دوربین است را گاهی در متن نیاوردی؟
هادیان: اطلاعات خیلی از بخشها را دارم مثلاً مصاحبههایی که گرفتم و شاید یک بخشی از دستم خارج شده که نگفتم. یعنی با این مشکل مواجه بودم که خیلی از آدمها به من میگفتند زودتر این کتاب را منتشر کن که محتوا نسوزد! شما وقتی رمان مینویسید ددلاین ندارید ولی برای این ددلاین دارید، یعنی یکسال گذشت و جنگ تمام شد ننوشتی! این فشارها باعث میشود که تمرکز شما بهم بریزد. به غیر از این من تجربه گزارش تا 5 هزار کلمه را داشتم و متمرکز بودم و الان این 50 هزار کلمه است و شاید تمرکز متن به این بلندی را نداشتم که بنویسم و کلاً آدم خبری نمیتواند اینقدر بلند بنویسد و برایش سخت است! اصلاً جنس آدمی که مینویسد فرق دارد. من از جایی که وارد اوکراین شدم سعی کردم مبتنی بر روزنوشت پیش بروم، یعنی مبتنی بر روزنوشتهایی که آنجا نوشتم.
ـ یکسری جاها معلوم است که خیلی تلگرافی است، بهخصوص در نیمه دوم سفر این احساس میشود که جملات کوتاه و اطلاعات کم میشود.
هادیان: یعنی باید مثل اول بدون زمان مینوشتم یا باید روزنوشت مینوشتم و ترجیح من این بود که روزنوشتِ مستند یک مقدار به خودم و وجهه خبری من نزدیکتر است و باز میشد پروپیمانتر باشد و روایت ذهنی به آن اضافه کرد.
دیر به اوکراین رسیدم
ـ پررنگی آن در صد صفحه اول خیلی جذاب است هرچند ادامه خوشخوانی و ریتم حفظ شده ولی آن جاهایی که ارجاعات شما به شعر و کتابها و نویسندههای مختلف است، جذابیت کار را بالا برده است.
هادیان: سر همین هم بعضی میگویند صد صفحه اول زیاد است، انتظار مخاطب این است که شما از همان ابتدا وارد جنگ شوید و تصور من از جنگ شاید یک مقدار خرابشده باشد، یکی مثلاً شاید بگوید چرا اینکار زیر بمباران و مثل کاپا نیست؟ رابرت کاپا (عکاس آمریکایی) از لحظه اول وارد میشود در جنگ است و در خط اول درگیری است و آن یک چیز دیگری است ولی من در اوکراین چنین شرایطی را نداشتم و من در ایران خیلی از اوکراین جلوترم به خاطر اینکه اینجا ارتباطاتم بیشتر است و زبانم مشترک است، دیر هم رسیدم و روسیه عقبنشینی کرده و خیلی از چیزها را ندیدم ولی در اوکراین هم این جایگاه را از طرف دولت نداشتم با اینکه پروتکلهای آنها خیلی جذاب بود که به یک خبرنگار اجازه دادند اینقدر نزدیک شود ولی همزمان به خاطر ناآشنا بودن و ارتباطات کم من در آن فضا، هیچ کاری نمیتوانستم بکنم! همان مقدار هم ارتباط گرفتن و نزدیک شدن به آنها سخت بود.
ـ البته در همانجا پشت گیت بازرسی شهر فرم را اینترنتی پر میکردی و طرف اجازه ورود به تو میداد، نشان میدهد خیلی مترقیاند.
هادیان: یک بخشی هم این است که اوکراین اینطور نیست که دولت و نیروی نظامی جدا باشند هر دو با هم هستند، دولت بر نیروی نظامی مسلط است به همین دلیل سیستم فرهنگی با نیروی نظامی سرشاخ نمیشود. وزیر دفاع تصمیم میگیرد که خبرنگارها بروند، ولی اینجا سیستم فرهنگی برای خودش تصمیم میگیرد.
سعی میکنم درباره موضوعات ممنوع مستقیم ننویسم
ـ ماجرای ممیزی چه بود؟ چون من چیز حساسی در کتاب ندیدم غیر از اسم کتاب که به اسم کتاب گیر داده بودند، چیز دیگری نبود.
هادیان: من در خبرنگاری هم سعی میکنم مستقیم در مورد موضوعات ممنوع ننویسم، یعنی هیچ وقت مستقیم انتقاد نمیکنم اگر بخواهم فحش هم بدهم آنقدر در لفافه میدهم که نخواهند به آن گیر بدهند. به نظرم یک بخشی از ممیزی، نگرانی ارشاد بود که یک نفر در مورد اوکراین نوشته، حالا چی نوشته؟! به نفع یا ضرر اوکراین است؟ علیه روسیه است؟
خودم به استقبال ممیزی میروم
ـ مگر کار را نخواندند؟
هادیان: فکر کنم اصلاً چنین کارشناسی نداشته باشند که چنین درکی داشته باشد مثل همان اول که صداوسیما به این نتیجه نرسیده بود که خبرنگار بفرستد یا نفرستد؟ میترسیدند یک آدم بالادستی بگوید چرا به او مجوز دادید؟! یعنی یک نگرانی بالادستی داشتند چون تکلیف ما خیلی نسبت به این جنگ واضح نبود وگرنه خودم هم سعی کردم چیزی خارج از چهارچوب نباشد و بیطرف باشم و حتی گزارشی که در مورد سوریه داخل کتاب هم بود، گزارشی بود که در خبرگزاری مهر چاپ شده بود و نمیتوانست ضربهای بزند. به نظرم یک مقدار نگاه بالادستی بود که میترسیدند بعداً چه میشود و علیه خودمان نشود؟! به همین خاطر روی ریزترین موضوعات هم دست گذاشته بودند و دیگر نمیدانم قاعده آنها چیست، چون گیرهایی که داده بودند با توجه به کتابهایی که از ارشاد مجوز میگیرد خیلی عجیب و غریب بود! چهارچوب ارشاد که اینقدر در مجوز دادن به کتابها باز است، خیلی گیر بیخودی بود و من تجربه نظارت بر مطبوعات را داشتم به همین خاطر حواسم جمع است که سوتی ندهم و خودم به استقبال ممیزی میروم و اگر حرفی را که حس میکنم شاید با نگاه ارشاد نخواند سعی میکنم طوری بگویم که ممیزی نخورد.
ـ من دلم میخواست در این روایت جزئیاتی را ببینم و نبودن این جزئیات به خاطر استفاده از چند ابزار رسانهای بود یا نه احساس کردی ضرورتی ندارد؟ مثلاً آنجا که روی آن اسلحه دوشپرتاب عکس مریم مقدس را زده بودند یا ماجرای پرشیا، را دوست داشتم در کتاب بخوانم و دیده نمیشد.
هادیان: یک بخش بزرگی از آن این بود که دستم چند ابزار بود. مثلاً آدمی که توی اوکراین ماشین ایرانی پرشیا داشت را باید بیشتر وقت میگذاشتم، چون با دوربین بودم میخواستم بروم یک مصاحبه دیگری بگیرم، زمان وقتگذاری من با دوربین با وقتگذاری من برای نوشتن متفاوت بود. نکته دیگر این است من گزارش هم که مینویسم به ویراستار میدهم یعنی در گزارش هم حتی به خودم اعتماد نمیکنم، در کتاب هم یک بخشی انتظارم این بود که این اتفاق بیفتد. در واقع انتظار داشتم کار برود دست ویراستار و او فقط نه به علائم سجاوندی بلکه به متن پیله کند و کمی درگیر شود، چون آدم خودش داخل متن است متوجه نشود، علیالخصوص روزنوشتها. من آنجا فقط درگیر نوشتن بودم و در میدان حواسم به خیلی از جزئیات نیست، آن شبها با خستگی یک چیزی نوشتم به همین خاطر شاید ویراستار میتواست کمک کند تا اینکه در خیلی از جاها خیلی از قفلهای متن باز شود یا خیلی از جزئیات دوباره به آن اضافه شود که من به آن فکر نکرده بودم. چون قرار بود کتاب به نمایشگاه کتاب برسد و ناشر عجله داشت آن ویراستاری مدنظر من صورت نگرفت. من از آنها نیستم که فرار کنم و بگویم ویراستاری برای خودم است یعنی دوست داشتم اتفاق بیفتد ولی تدبیر ناشر این بود که در چاپ دوم خیلی از ویراستاریها اتفاق بیفتد یعنی انتشار آن برای ناشر و یک بخشی هم برای خودم اولویت داشت که خوانده شدن کتاب برایم مهم بود. یک بخشی به خاطر چندوجهی بودن تولید محتوا و یک بخش هم این بود که پایه متن روی یادداشت روزانه بود علیالخصوص در بخش دوم و میشد با تأمل و تمرکز بیشتر به آن بخش بیشتر پردازش شود.
ـ آن چه بستهای بود که به شما نرسید؟
هادیان: جلیقه و کلاه نرسید و هر دو را خریدم.
ـ ولی در کتاب گفتی یک فروشگاهی را پیدا کردی و رفتی حضوری تحویل گرفتی.
هادیان: آنها تجهیزات واقعی نبود و به یک معنا فِیک بود. آنها فِیک بود فقط برای اینکه طرف نگوید چرا اینها را نپوشیدی؟! آنها برای شکل کار بود. در بعضی از شهرها نیاز نبود، هر چه به مناطق درگیری نزدیک میشدیم، حتی مردم هم میگفتند خبرنگار باید جلیقه داشته باشد و علاوه بر آن، نیروهای نظامی من را با آن لباس میشناختند، در حالت عادی در کییف خبرنگار به جلیقه و کلاه نیاز نداشت.
ـ آنهایی که خریده بودی به دستت نرسید، پولش چه؟
هادیان: پولش را که پرداخت کرده بودم و الان تازه به مشهد رسیده و دوستم برایم فرستاده ولی هنوز آنها را تحویل نگرفتم.
در ایران به خبرنگار نگاه روابط عمومی دارند
ـ نکتهای که در کتاب وجود دارد و برایم سوال است موضع بیطرف توست. از کجا به بیطرفی رسیدی؟ این بیطرفی و روایت انسان و اینکه به انسان بپردازی و طرف انسان بایستی حالا میخواهد اوکراینی باشد یا سوری که در این ماجرا نقشی ندارند. این موضع حین نوشتن کتاب به ذهن تو آمد یا از اول که نیت کردی بروی اوکراین این در ذهن تو بود که این شکلی بنویسی؟
هادیان: یعنی از یک زمانی به خاطر جایگاه خبرنگاری به یک معنایی این قاعده وجود دارد که آدم بیطرف اصولاً وجود ندارد، یعنی هر کسی یک عقیده و منش و مسیری در زندگیاش دارد، زیر آن هم نمیتواند بزند ولی از یک جایی به بعد حداقل در چند سال اخیر به این نتیجه رسیدم که خود خبرنگار با همه حرفهای منفیای که علیه او وجود دارد، یک موجود انساندوست است که معمولاً در ایران نگاه روابط عمومیطور به او دارند ولی آن آدم مثل نیروی نظامی و نیروی اطلاعاتی، خودش یک جایگاه و ارزشی دارد که از نظر من از خیلی از چیزها بالاتر است.
چون از شکست نمینویسیم مخاطب پیروزی ما را هم باور نمیکند
ـ یعنی انسان بودنش بر همه شئون حقوقی او مقدمتر است، که خودش فکر میکند، میبیند…
هادیان: نیازی نیست به او بگویید چه کار بکن، ماشین نیست و جدای از عقیده خودش نه به معنای عقیده امام حسین و بهشت و جهنم… جهانبینیاش، یک حقیقتهای ثابتی هم در جهان وجود دارد، راستی، صداقت و… به نظرم خیلی از این موارد چیزهایی است که یک آدم را میتواند نجات بدهد، یک خبرنگار را نجات بدهد؛ برای اینکه با همه بتواند حرف بزند، با سلایق و علایق مختلف، به همین خاطر سعی کردم از آن دعوا فاصله بگیرم و این انسان برایم مهمتر بود. برای اینکه هم بتوانم جهانیتر بنویسم و مخاطبم را بیشتر کنم. حتی معتقدم آدم وقتی انسانی مینویسد اینطور نیست که حرفش گم شود، اینطوری نیست که منش تو گم شود، تو سعی میکنی ضدظلم باشی و آن ضدظلم بودن نیازی ندارد یک طرف بایستید، الان شما دارید دو طرف را شرح میدهید و در این فضای دو طرف نیستید ولی حتماً یک طرف دارد به طرف دیگر ظلم میکند و یک اتفاق منفیای دارد میافتد، نیاز نیست من علیه آنها دادم بزنم، مخاطب باید خیلی از این چیزها را درک کند و بفهمد و من فقط به عنوان یک واسطهای که فرصت برایش پیش آمده، سعی میکنم اتفاقاتی که دارد میافتد را بگویم و خیلی مواقع این گفتن و اینکه مخاطب خودش به این نتیجه برسد، مهم است. مثلاً در مورد عراق مثالش را گفتم، نگاهی که سیستم دارد، نگاهش این است که فقط پیروزیها و فتوحات را بنویسد ولی ما شکستهایی هم داشتیم که مقصرش خودمان بودیم. چون شکست را نمینویسیم مخاطب پیروزی ما را هم باور نمیکند و پیروزی گاهی نتیجه آن شکست و عقبنشینی است.
گاهی اوقات بعضی موضوعات سادهسازی میشود، در حالی که خیلی وقتها موضوعات پیچیده است. ما به خاطر اینکه ماجرا را نمیفهمیم یا آدمی که به ما سفارش داده و نتوانسته ماجرا را منتقل کند، ماجرا و تصویر عمومیای که نسبت به آن موضوع وجود دارد همان ماجرای سادهسازیشده «این سیاه و این سفید است»، در واقع صفر و صدی نگاه میکنند.
ـ تا پیش از این حداقل در ایران، مواجهه ما با قالبی به نام سفرنامه دو تا منظر داشت یا معنوی بود یعنی ما یک قرابت معنوی با یک مسالهای داشتیم مثل کربلا، سوریه، حج یا توریستی بود مثلاً ما دوست داشتیم آمریکای لاتین برویم ولی پولش را نداریم و دوست داریم آن سفرنامه را بخوانیم بفهمیم آمریکای لاتین چیست؟ اما خبرنگار دو دلاری در نوع خودش اولین است، روایت و سفرنامه جنگی این شکلی باز هم داریم؟
هادیان: کتاب «بوی انار و انتحاری» از آقای هادی معصومی در عراق است ولی آن هم ژورنالیستی نیست، پژوهشگری است که یک طرف ایستاده و فضای آن بیطرف نیست.
باید اتفاقی افتاده باشد تا سفر بروم
ـ تا پیش از «خبرنگار دو دلاری» سفرنامهها اینطوری است که مثلاً یکسری راهحل در کنار یکسری توصیف به خواننده میدهد مثلاً استانبول اینطوری است، اینجا را حتماً بروید. سفر زیارتی مثلاً صبح زودتر بیدار شوید، در هوای گرم از این استفاده کنید و تمام کاربردی است، اما در سفرنامه تو با چنین چیزی روبهرو نمیشویم چون اولاً کسی پولش را ندارد و اگر هم داشته باشد قرار نیست چنین اتفاقی برای او بیفتد و آنهایی هم که میخواستند نتوانستند و بعد از طرف دیگر تکرار هم نمیشود بعد چون جنگ است فضا توریستی نیست، برای همین ضرورتی نداشته جزئیات را بیاورید مثلاً چرا قیمت قلیان کشیدن را نگفتید و داخل اوکراین اشارات پولی تو کم میشود. به این فکر کردی که داری روایت جنگ مینویسی و شرایط عادی نیست و برای خوشگذرانی نرفتی، شاید برای همین تو به جزئیات اشاره نمیکنی و انگار اینها دیگر مساله نیست، در نوشتن به این توجه داشتی که داری درباره جنگ مینویسی؟ البته یک جاهایی زیباییها را مینویسی ولی آن زیباییهایی را که یک توریست میبیند را تو ندیدی.
هادیان: یک بخشی از آن مسالهمحور بودن خبرنگار باعث این میشود که من کتاب بنویسم. حتی من سفر توریستی هم کم میروم، یعنی سبک زندگیام اینطوری است که برای رفتن به یک سفری باید یک اتفاقی بیفتد تا بروم، یا آنجا یک مسالهای دارد که بخواهم بروم و بدون مساله بودن، اصلاً برایم معنایی ندارد و الان خیلی از این مدلها را نمیپسندم. خیلی از آن آدمهایی که سفرنامههای آن مدلی مینویسند برای خودم توجیهی ندارد هرچند در حوزه سرگرمی چیز خوبی است ولی سرگرمی چیزی نیست که بتواند مساله من را کنار بزند، هرچند بعضی از مردم دوست دارند…
ـ مساله تو در این کتاب چه بوده است؟
هادیان: مساله جنگ و بحران و انسان. یک مساله برخورنده برای خودم این بود که جنگهایی که در خاورمیانه اتفاق میافتد خبرنگار غربی شاهد و ناظر ما بود یعنی آن آدمی که زندگیاش تحت تاثیر نبود، من به عنوان یک انسان ایرانی گفتم این فرصت برای ما وجود دارد که ما به عنوان یک ایرانی برویم و ناظر جنگی باشیم که داخلش نیستم، خانه و کشور من و خاورمیانه در معرض اتفاقی نیست و همیشه خبرنگاران غربی این فرصت را داشتند که بیایند و ببینند و ناظر ما باشند و به یک معنا درباره ما حرف بزنند و اینجا یک فرصتی بود که من به عنوان یک آدم و ناظر ایرانی با توجه به کار و مشغلهام یکبار حق دارم و بیایم ناظر شما باشم و شرایط شما را ببینم یعنی همانطور که شما راحت در مورد ما نظر میدهید و میگویید بیطرف هستیم!
خبرنگار غربی وقتی خودش گیر میکند نمیتواند بیطرف باشد
ـ برای همین به نظرم سوالت از سارا اشتون سوال خوبی بود که «چرا بیطرف نیستی؟» و همین سوال موضع تو را در کتاب آشکار کرد. هر قدر هم گفته شود که حامد هادیان وسط خوابیده و موضعی ندارد، ولی به نظر من همان یک سوال موضع تو را نشان داد.
هادیان: حتی آن قبرستان که نوشتم، من دیدم این خبرنگار غربی که به افغانستان و عراق میآید و تو سر ما میزند که میگوید من بیطرفم، آنجایی که خودش گیر کرده نمیتواند بیطرف باشد، خبرنگار ایرانی و عراقی هم وقتی خاک و زمینشان درگیر است، یک جاهایی نمیتوانند بیطرف باشند، هر چقدر هم فیلم بازی کنند. خبرنگار اروپایی احساس کرده زمینش در خطر است به همین خاطر به یک معنا به عنوان یک سرباز جنگی در آنجا دارد میجنگد.
ـ مخاطب تو در این کتاب قرار است چه بخواند؟ و قرار است با چه چیزی مواجه شود؟
هادیان: خیلیها سوال تحلیلی از من میپرسند و نظر کارشناسی میخواهند من میگویم من کارشناس نیستم و ممکن است نظری هم داشته باشم و آن نظر هم ممکن است در یک موضوعی از کارشناس هم بهتر باشد ولی من جایگاه کارشناسی را نمیخواهم، من یک آدمی هستم که سعی میکنم تحقیق کنم و چیزی را به شما نشان بدهم که خودتان به تشخیص برسید، چیزی که همه در مورد آن واضح نظر میدهند بدون اینکه در میدان باشند. یک نفر میگوید محققی که پایش به میدان نرسد واقعاً محقق واقعی نیست. یک بخشی از هدف کتاب برای خوانده شدن این است که یک محصول سرگرمکننده است، اینکه یک نفر بگوید من فقط دغدغه دارم و فقط برای دغدغهام مینویسم، غلط است و این را نمیتوانید در مورد محصول بگویید، چون محصول باید سرگرمکننده هم باشد.
تلاش من این بوده که در خیلی از موضوعات که حرف میزنم این امکان را برای مخاطب به وجود بیاورم، خودش از نزدیک در مورد یک موضوع جهانی به نتیجه برسد.
طرف روسی اعتقادی به رسانه و خبرنگار نداشت
ـ و فکر میکنی الان تلاشت طوری بوده که در ماجرای اوکراین و روسیه مخاطب خودش به نتیجه برسد؟ فکر نمیکنی باید طرف روسیه را هم میآوردی ولی الان نداری؟
هادیان: من همان موقع که به اوکراین ایمیل زدم به روسیه هم زدم حتی یک گروه خبرنگار میخواستند بفرستند، اسم من در آن لیست هم بود ولی روسیه قبول نکرد، این کتاب را برای سفارت روسیه نفرستادم ولی میفرستم. برای سفارت اوکراین هم پیام دادم و قرار است یک روز برای آنها ببرم ولی روسیه اصولاً اعتقادی به کر خبرنگاری و رسانه نداشت، حتی یک اتوبوس خبرنگار هم که رفته بودند یک خبرنگار صدا و سیما هم بین آنها بود یک لحظه با اتوبوس آنها را داخل بردند و بیرون آوردند و کاملاً مدل غیررسانهای بود و اعتقادی نداشتند و حتی اگر الان فرصت روسیه هم پیش بیاید دوست دارم بروم آنجا را هم درک کنم. ما نگاه طرفدار روسیه و نگاه نزدیک به روسیه در ایران زیاد داریم ولی اینکه یک نفر از آن طرف به ماجرا نگاه کند و آن طرف را شرح بدهد مهم است.
دیدگاه متفاوت خبرنگار به معنای ضدایرانی بودن او نیست
ـ فکر میکنی ماجرای پهپادهای ایران یا ماجراهایی که بعد از رفتن تو به وجود آمد، اگر آن زمان بود موضع تو در کتاب فرق میکرد؟
هادیان: این اشتباهی است که در ایران دارد اتفاق میافتد که نمونه آن افغانستان است. منافع ملی ما در افغانستان اینطوری شکل میگیرد که ما یک دولتی داریم، دولت یک موضعی دارد ولی دلیل نمیشود رسانههای ما همان موضع دولت را داشته باشند. اینکه رسانهها موضع متفاوتی داشته باشد علیه منافع ملی محسوب نمیشود و حتی یک جایی به نفع منافع ملی محسوب میشود یعنی اینکه یک رسانهای راحت بتواند از افغانستان انتقاد کند، دیگر نیاز نیست وزیرخارجه مستقیم علیه افغانستان حرف بزند، آنقدر رسانه قدرتمند داریم که صدای آن به افغانستان میرسد مثلاً سر ماجرای آب، رئیسجمهور نباید خودش را خرج کند، یک رسانهای داریم که میتواند با مخاطب افغانستانی حرف بزند. یعنی دیدگاه متفاوت خبرنگار به معنای ضدمنافع ملی بودن یا ضدایرانی بودن آن نیست. ما میتوانیم مثل الجزیره و قطر، در یک جاهایی الجزیره الزاماً منافع رسمی دولت قطر را پیگیری نمیکند، در کلان به عنوان یک قدرت نرم محسوب میشود که دارد منافع قطر را پیش میبرد. نه فقط در ایران، در تمام دنیا این وجود دارد که آدمها میتوانند همپوشانی داشته باشند. مثلاً در روسیه اشکالی ندارد آن اتفاقات و جنایات روسیه هم گفته شود و ضدروسی هم نباشد، اینکه روسیه جنایت کرده شاید در آینده منتقدان روسی هم انتقاد کنند و من چرا باید بترسم که چرا انتقاد کردم؟ چون وزارت خارجه ما دوست ندارد به خاطر منافعی که شاید درست هم باشد. اصلاً او شاید نتواند حرف بزند ولی یک خبرنگار باید آنقدر جایگاه و فرصت و اعتماد به نفس داشته باشد که بتواند انتقاد کند، وزارت خارجه روسیه هم به وزارتخارجه ایران بگوید چرا فلان رسانه شما این کار را میکند؟ بگوید چون رسانه است دیگر! رسانه و خبرنگار نانخور من نیست.
یک مقدار این مفاهیم ما قاطی شده است، چون آدمهای سیاسی دارند این بلا را سر خودشان میآورند که خبرنگار و رسانه را و همه این چیزها را زیر نگاه خودشان اَخته کردند.
جنگ آنقدر بد و سهمگین است که آدم آن را فراموش میکند
ـ یک نویسنده ضدجنگ آمریکایی میگوید ما نباید جنگ را ببینیم اصلاً بهتر است جنگ را نبینیم! چه اصراری داشتی بروی جنگ را ببینی؟ کلی زیبایی در دنیاست که میتوان آن را دید، هر چند من با این دیدگاه مخالفم چون این جنگ است که زندگی ما را تحتتاثیر قرار میدهد ما بعد از 35 سال از پایان جنگ، هنوز تاثیر آن را در زندگیمان میبینیم! چرا چیزهای بهتر را برای دیدن انتخاب نمیکنی؟!
هادیان: یک بخشی همان است که گفتی، جنگ آنقدر بد و سهمگین است که بعضی اوقات آدم آن را فراموش هم میکند، مثلاً الان جامعه ایران با جنگ خیلی فاصله دارد با اینکه خیلی هزینه داده و هنوز هم دارد میدهد ولی یک مقدار تصور فانتزی نسبت به جنگ وجود دارد و به نظرم باید همیشه این هشدار وجود داشته باشد که مبادا جنگ سراغ ما بیاید! یا بعضیها که خیلی جنگطلب هستند براساس آرمانهایشان میگویند که فلان جا را باید بزنیم…! اصلاً نمیدانند در مورد چه چیزی دارند حرف میزنند که جنگ چه بلایی ممکن است بر سر زندگی آدمها بیاورد! و از نزدیک دیدن جنگ و حتی روایت از نزدیک آن فرق دارد برای آدمهایی که میخواهند آن ترس را ببیند.
به غیر از آن معمولاً اکثر آثار مهم دنیا فیلم، رمان، مستند و عکس، بهترینهایش از درون جنگ به دست میآید چون برخلاف تمام خشونت و تند بودن و ضرباتی که وارد میکند، جنگ انگار زیباییهای دیگری را میآفریند، از احساسات انسانی، تغییر آدمها و واقعی شدن، فرصت زندگی اینقدر کوتاه میشود که مدل همه آدمها عوض میشود. به همین خاطر آدم در یک زمان کوتاه یک عمر را میبیند، در یک منطقه جنگی، یک عمر، یک زندگی، یک تجربه و یک چیزهایی را میبیند که در 70 سال زندگی معمولی همان آدم هیچکدام از آنها برای او نیفتاده است و به فاصله یک روز یا یک سال آدم عوض میشود و وجهه دراماتیک بودن و غیرقابل پیشبینی بودن فضا، همه اینها برای آدمی که دنبال محتواست، این نکات را دردسترسش قرار میدهد، یعنی یک زیبایی خیلی بدی است که آدم دوست دارد در تاریخ ثبت بشود و نگذارد از دست برود، انگار چیزی است که آدم باید آن را حفظ بکند.
انتهای پیام/